هدایت شده از گسترده 5 ستاره 🌟🌟🌟🌟🌟
نماز و روزه استیجاری برای اموات
دوستان مرگ ما رو از عزیزمانمون نباید جدا کنه، بعد از مرگ نیازها بیشتر هم میشه، بیاید قدمی برای امواتمان برداریم که پس از مرگ برای ما قدمی بردارند😇
البته طبق روایات نماز و روزه و قرآنی که میگیم ختم کنند برای امواتمون، ثوابش برای خودمونم هست😍
پس عجله کنید که تعدادی از طلاب این کار خداپسندانه رو برعهده گرفتند
جهت ارتباط و اطلاعات بیشتر 👇👇
🆔 @namaze_14
کانال نماز و روزه اسـتیجـاری 👇👇
🆔 @namaze_12
هدایت شده از 🔆 تبلیغات انصــــار 🔆
#تیکه_کتاب
🍀
💟
💅 @sooraty
اندازه کافی ...
🍀
💟
💅 @sooraty
رنگی رنگی ها 🌈
🍀
💟
💅 @sooraty
تو را من چشم در راهم 😍😋
🍀
💟
💅 @sooraty
سلام خاطره من برمیگرده به شب ۲۱ رمضان سال ۸۴. من و همسر و دخترم تصمیم گرفتیم برای مراسم احیا بریم مصلای شهرمون، وقتی رسیدیم اونجا همسرم ما رو جلوی ورودی خانمها پیاده کرد و گفت بعد از مراسم بیایید سر اون کوچه روبرویی.و خودشم رفت قسمت اقایون.بعد از مراسم من و دخترم اومدیم سر قرار و منتظر ایستادیم.اطراف مصلا خیلی شلوغ بود ولی خبری از شوهرم نبود یکساعتی اونجا موندیم، یواش یواش مردم هم پراکنده شدن و رفتن و فقط چندتا ماشین پلیس جلو در مصلی مونده بود،چند تا جوون هم جلوی یه مغازه نشسته بودن و سیگار میکشیدن که تو اون ساعت شب باعث ترس و دلهره من بودن.بعد از نیم ساعت پلیسها هم رفتن و در مصلی بسته شد دیگه به گریه افتاده بودم ،اخه شوهرمم رفته بود داخل همین ساختمون،مگه میشه اومده باشه بیرون و دنبال ما نیومده باشه😭 ،توی این فکرا بودم که دیدم اون چند تا جوون سر کوچه دارن میان سمتم😰....👇
https://eitaa.com/joinchat/3078488073C188d7a5343
کانال ویژه ی #متاهلین میباشد🔞♨️
#پیشنهاد_ویژه_ادمین👌
⭕️ورود افراد متعصب ممنوع❗️
👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/4077715504Cb8c9a9d5d2
این کانال فوق العاده است ☝️☝️
#متنهای_ممنوعه
🌸دخـــــتــرونــــــــہ💕 زناشویی همسرانه ایده آشپزی خیاطی سرگرم
💥💫💥💫💥💫 #پارت_569 #دخترونه_های_همسردوم_خانزاده به مامان حق میدادم به شهربانو اعتماد نداشته باشه چو
💥💫💥💫💥💫
#پارت_570
#دخترونه_های_همسردوم_خانزاده
_ باشه من حواسم به مادرت هست ، میدونم بچه نیستی اما مراقب خودت باش تو این عمارت هیچ چیزی جای خودش نیست
نفسم رو لرزون بیرون فرستادم میدونستم تو این عمارت همه چیز داره خیلی بد پیش میره اما من واقعا نگران بودم و این قضیه اصلا دست من نبود ، چشمهام با درد روی هم فشرده شد نمیدونستم چی باید بگم یجورایی هم شوکه شده بودم چند دقیقه که گذشت اسمم رو صدا زد :
_ پریزاد
_ جان
_ من با آراز صحبت کردم چون میخواستم یه مدت همراه ما بیای
پوزخندی زدم ؛
_ اجازه نداد
_ چرا اتفاقا اجازه داد
چشمهام گرد شد ؛
_ دارید شوخی میکنید مگه نه ؟
_ نه
حسابی شوکه شده بودم چجوری بهش اجازه داده بود چند دقیقه که گذشت گفت :
_ نیاز نیست انقدر تعجب کنی آراز اون طور که نشون میده نیست فقط از دست تو ناراحت شده بود همین
_ باورم نمیشه
_ چی رو باورت نمیشه ؟
_ این که نگران من شده بود اصلا نمیتونم باورش کنم خیلی سخت هست هضم کردنش
_ من گفتم نگرانت شده ؟
_ نه
_ پس چطوری به همچین نتیجه ای رسیدی ؟
_ اگه نگران حال من نبود اجازه نمیداد بریم فقط نمیدونم دلیلش ...
_ پریزاد
_ بله
_ اون نگران تو نیست فقط چون نگران حال نور هست بهت اجازه میده بری
چشمهام گرد شد شوکه شده پرسیدم :
_ چرا نگران نور مگه من چیکار ...
سریع حرف من و قطع کرد :
_ تو هیچ کار بدی انجام ندادی فقط نور حامله هست واسه همین دوست نداره تو این مدت ناراحت بشه ، بخاطر همین میخواد شما با ما بیاین
لبخند تلخی روی لبهام نقش بست ، چقدر به فکر نور بود اما من و بچه هام واسش مهم نبودیم
_ خوبی پریزاد ؟
_ آره
_ اینارو بهت نگفتم ناراحت بشی فقط میخواستم به خودت بیای تو قوی هستی نباید درگیر همچین مشکلاتی بشی خودت متوجه این قضیه شدی درسته ؟
_ کدوم قضیه ؟
_ اینکه باید حواست به اطرافت باشه درسته ؟!
💫💥💫💥💫💥
💅 @sooraty