eitaa logo
🌸دخـــــتــرونــــــــہ💕 زناشویی همسرانه ایده آشپزی خیاطی سرگرم
9.8هزار دنبال‌کننده
43.4هزار عکس
14.4هزار ویدیو
85 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
📝 ‏کاش بلاخره یه روزی بفهمم چرا وقتی دکتر پنج و نیم میاد، منشی‌ش از چهار وقت می‌ده 🕊 🍀 💟 💅 @sooraty
📝 وقتی دوست دخترتون بهتون میگه ″ببخشید اشتباه کردم″ بهتره قبول کنین چون ‌″خوب کردم اشتباه کردم" آپشن بعدیه که بهتون ارائه میده 🕊 🍀 💟 💅 @sooraty
هدایت شده از گسترده برج
بانو بیا سبزه بزار😍 دیگه کسی ماش و عدس و گندم نمیزاره☹️امسال سبزتو توی آب بکار 😍😍😍 هم شیک هم خوشگل 😌 هاتم میتونی بندازی توش🐠🐠 نه خراب میشه نه ولجن هم نمیشه😍باماندگاری یک ونیم ساله😎👇 https://eitaa.com/joinchat/1588920338C656d19792f آموزش💯 رایگان و👆
هدایت شده از 🔆 تبلیغات انصــــار 🔆
من یه تازه عروسم دوست داشتم سفره امسالم خاص باشه که تواین کانال یه هفتسین بی نظیرپیداکردم😍 توام دوست داری هفت سینت خاص باشه بیا اینجا👇👇👇👇 اگه تراریومی میخوای درست کنی الان وقتشه👌اموزش این مدل سبزه فقط در چهار مرحله 😍 خودت بجا50 تومن با 5 تومن تراریوم آبی بساز😱 https://eitaa.com/joinchat/1588920338C656d19792f اموزش کشت در ده روز😍 اموزش انواع
جینگولیجات 😍 هدیه که میدین از اینا باشه لدفن 🎁 🍀 💟 💅 @sooraty
📝 ‏اشرف مخلوقاتی که نتونه چربیاش آب کنه خرس قطبی‌ای بیش نیست 🕊 🍀 💟 💅 @sooraty
🌸دخـــــتــرونــــــــہ💕 زناشویی همسرانه ایده آشپزی خیاطی سرگرم
💥💫💥💫💥💫 #پارت_605 #دخترونه_های_همسردوم_خانزاده متعجب شدم چون شفق همیشه صبور و آروم بود مشخص بود یه
💥💫💥💫💥💫 _ نه فقط چون دیدم کنار این عفریته ایستادی واسه همین نگرانت شدم . گوشه ی لبم کج شد ، کیان به سمتش برگشت و پرسید : _ این عفریته که میگی دختر خواهرم هست ماه چهره چیکار میخواد باهام بکنه که تو نگرانم شدی ؟ ماه چهره نفس عمیقی کشید : _ تو این و نمیشناسی نمیدونی تا چ حد میتونه خطرناک باشه اما من کامل میشناسمش و ... _ بسه با شنیدن صدای عصبی کیان ساکت شد ، انگار نمیدونست کیان احمق نیست به سمتش رفت و با خشم رو بهش غرید : _ بهتره حواست رو جمع کنی ماه چهره کم کم داری باعث عصبانیت من میشی و خودت حالیت نیست به سختی پرسید : _ منظورت چیه ؟ _ خوب میدونی منظور من چیه ماه چهره حالا هم به جای اینکه دنبال دردسر باشی برو اتاقت زود باش اشک تو چشمهاش جمع شده بود ، مشخص بود خیلی ناراحت شده سریع به سمت اتاقش رفت که کیان به سمت من برگشت و گفت : _ هیچ علاقه ای بهش ندارم و واقعا تحملش داره روز به روز سختر میشه _ طلاقش بده خودت رو راحت کن هیچ اجباری نمیتونه انقدر طولانی بشه که خوشبختیت رو ازت بگیره بعدش منم به سمت داخل رفتم کیان بلاخره باید به خودش میومد _ پریزاد نور بود که اسمم رو صدا زده بود ، نگاهم رو بهش دوختم و سرد گفتم : _ بله _ میدونی که شهیاد و شیرین رو قرار هست با خودمون ببریم ؟ _ آره _ مشکلی نداری تو ؟ _ نه خان زاده باباشون هست یه مدت قرار هست پیشش باشند چ مشکلی داره پوزخند عصبی زد : _ قراره واسه ی همیشه پیش خان زاده باشند و تو دیگه حق دیدنشون رو نداری _ اما خان زاده گفت هر وقت دوست داشته باشم میتونم پیششون باشم ! چشمهاش گرد شد _ چی ؟ _ مگه تو نمیدونستی ؟ مشخص بود حسابی جا خورده ، داشتم بهش دروغ میگفتم اما حقش بود یکم حالش گرفته بشه 💥💫💥💫💥💫 💅 @sooraty