فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بافت زیبا ❤️
💅💄💇
💞 @sooraty
✅ماسک سفید کننده و نرم کننده پوست صورت در طب سنتی 🌺👌
♨️بادام پوست کنده ى شیرین و نشاسته و کتیرا را به همراه آب گلرنگ شب ها بر چهره بمالند و روزها با دمپخت بابونه و بنفشه ى خیسانده، بشویند و یا نشاسته و کتیرا و بادام شیرین را با شیر بی آمیزند و روى چهره بمالند تا یک هفته، هر هنگام که خشک شد، دوباره کار مالیدن را انجام دهند و سپس با آب گرم بشوئند
💅💄💇
💞 @sooraty
#ترکیب_رنگ_مو
پایه ۹ دکلره
طبیعی ۱۰
شیر نسکافه ای
مقداری مرواریدی
یک سانت یاقوتی
💅💄💇
💞 @sooraty
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیزاین ناخن
💅💄💇
💞 @sooraty
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رفع تیرگی بغل
💅💄💇
💞 @sooraty
فروزان دختر بیست و چهارساله رعیت که خیلی خوشگل بودوبرای تحصیل به شهر رفته بود یه روز به روستا میاد وپسر خان عاشقش میشه ولی درست شب عروسی فروزان میفهمه بابک خان بیماریِ ... داره و ... فرار میکنه و حالا خان برای انتقام و ابروی رفته ماهگل خواهر کوچک فروزان مجبور به ازدواج با بابک خان میکنه و فرمان میده این دختر باید تقاص کار خواهرشو بده وگرنه همتون میکشم ....👇
http://eitaa.com/joinchat/961478656C6f68d2ff42
رمان 🔞بدون سانسور☝️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آموزشی
💅💄💇
💞 @sooraty
🌸دخـــــتــرونــــــــہ💕 زناشویی همسرانه ایده آشپزی خیاطی سرگرم
#دخترونه_های_همسردوم_خانزاده #پارت10 _اما .... صدای رسا و بلند خان زاده بلند شد: _پریزاد همسر منه
💕💕💕💕💕
#دخترونه_های_همسردوم_خانزاده
#پارت11
نگاه تحقیر آمیزی بهم انداخت و رفت ، پدر خان زاده هم با تاسف سرش رو تکون داد و پشت سرش رفت هنوز روی زمین افتاده بودم که دستی به سمتم دراز شد سرم رو بلند کردم و با چشمهای پر از اشک به دختر جوون و خوش برو رویی خیره شدم که لبخند زیبایی زد و با مهربونی گفت:
_بلند شو عزیزم
با تردید دستم رو داخل دستش گذاشتم و بلند شدم سرم رو پایین انداختم و با صدای لرزون شده از گریه و خجالت گفتم:
_ممنون خانوم
_از حرف های مادرم ناراحت شدی!؟
_ایشون خانوم بزرگ عمارت هستند هر چی بهم بگند حق دارند من حق ناراحت شدن ندارم خانوم!
_سرت و بلند کن ببینم
سرم رو بلند کردم و بهش خیره شدم که با آرامش شروع کرد به حرف زدن:
_مامان عادت داره به نیش و کنایه زدن مخصوصا با بلایی که ماه چهره سر خان زاده در آورد بهتره یه مدت طولانی تحمل کنی تا موقعی که بتونی دل خان زاده رو بدست بیاری!
با شنیدن حرف آخرش سرخ و سفید شدم که صدای یه دختر دیگه بلند شد
_رستا چی داری بهش میگی اینجوری سرخ و سفید شد دختره!
همون دختره که حالا فهمیده بودم اسمش رستاست شروع کرد به خندیدن
_هیچی بهش نگفتم خانوم کوچولو یخورده خجالتیه
اون دختره هم اومد نزدیکمون و بهم خیره شد و گفت:
_اصلا شبیه ماه چهره نیستی نه به تو که با شنیدن یه حرف ساده سرخ و سفید میشی نه به اون ماه چهره که ....
صدای محکم رستا بلند شد:
_شیرین!
شیرین ساکت شد و دیگه حرفی نزد ، با گفتن ببخشیدی از سالن غذا خوری خارج شدم و به سمت اتاق خودم حرکت کردم همین که داخل راه پله بودم داشتم به سمت اتاق میرفتم خان زاده رو دیدم که داشت میومد با دیدن من رو صدا زد:
_وایستا!
با شنیدن صداش ایستادم و گفتم:
_بله خان زاده
_سرت رو بلند کن!
سرم رو بلند کردم و بهش خیره شدم با دیدن گوشه لب پاره شده ی من اخماش بشدن تو هم رفت و گفت:
_این کار کیه!؟
به من من کردن افتادم
_من افتادم زم .....
اینبار تقریبا عربده زد
_بهت گفتم این کار کیه!؟
با ترس چشمهام و بستم و گفتم:
_مامانتون!
💕💕💕💕💕