eitaa logo
🌸دخـــــتــرونــــــــہ💕 زناشویی همسرانه ایده آشپزی خیاطی سرگرم
9.8هزار دنبال‌کننده
43.3هزار عکس
14.4هزار ویدیو
85 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
📝 یه قرص آرام بخشی هم هست خیلی جوابه...اسمش "به درک" 🕊 🍀 💟 💅 @sooraty
هدایت شده از 🔆 تبلیغات انصــــار 🔆
علیرضا یه انگشت دیگه زد وسط کیک که صدای حسام بلند شد : _اَه ... دهنی نکن کیکو دیگه . بعد قبل از اونکه جوابی از حسام بشنوه ، یه انگشت دیگه زد وسط کیک و گذاشت دهانش که اینبار صدای اعتراض هر سه ی ما بلند شد :_علیرضا !😳 شمع رو که فوت کردم و بقیه کف زدند . به اصرار حسام یه مثلث با هدایت دست خودش برش زدم و گذاشتم روی یکی از پیش دستی ها که علیرضا باز یه انگشت دیگه زد وسط کیک . اینبار من فریاد زدم :_علیرضا ! هنوز نمی دونستم اون تکه ی مثلثی تقریبا بزرگ ، مال کیه .که حسام سینی کیک رو روی دستش بلند کرد و گفت : _با اجازه ی همه .🤪 متعجب نگاهش می کردیم که میخواد کیک رو به کی بده که ناگهان در مقابل چشمان ما ، کیک رو زد وسط صورت علیرضا و با خونسردی گفت :😈_نوش جونت ... دهنی خودته ... بخور.وقتی سینی خالی کیک رو زمین🤭😱🤣😂🤣 https://eitaa.com/joinchat/2125529114Cdc33bb954c از یک عشق مذهبی که باطنزگره خورده 😂😍 اثری از
🌸دخـــــتــرونــــــــہ💕 زناشویی همسرانه ایده آشپزی خیاطی سرگرم
علیرضا یه انگشت دیگه زد وسط کیک که صدای حسام بلند شد : _اَه ... دهنی نکن کیکو دیگه . بعد قبل از اونک
😍پرطرفدارترین رمان از نظر اعضا👆 ♥️ خودمم عضوشم ازبس جذابه😉🙈🙈🙈 دعوتید به خواندن برترین رمان ایتا😍😎 و جذااااااب، کاملا مذهبی💚 https://eitaa.com/joinchat/2125529114Cdc33bb954c 📌چندساعت دیگه پاک میکنم عضو نشی واین رمانو نخونی ازدستت رفته هااا😱😱👆
📝 من صبح ها براي بيدار نشدن به استعفاء ،حذف درس،انصراف از دانشگاه و خودكشي خيلي جدي فكر ميكنم 🕊 🍀 💟 💅 @sooraty
هدایت شده از گسترده سامان
⭕️😳 مشاهده فیلم ها و شواهدی که وجود پری دریایی را ثابت میکند 😳⭕️ 😧 کشف جسد یک پری دریایی در کشوره ... 🛑 فیلم های واقعی از پری دریایی در نقاط مختلف جهان 🛑 به نظرتان پری دریایی ها موجوداتی زیبا و الهی هستند🤯🤔 https://eitaa.com/joinchat/1977090134C6fb109739b پاسخ سوالات وفیلم واقعی مبنی بر وجود این موجودات افسانه ای را در کانال بالا ببینید👆🏽
هدایت شده از 🔆 تبلیغات انصــــار 🔆
💀 آشنایی با ترسناک ترین مکان های متروکه دنیا که هرکسی جرأت دیدنشان را ندارد 💀 🔥😰❌ ویدیو هایی از منطقه ای معروف به کوهستان شیطان در برلین آلمان 🔥😰❌ تصاویر ترسناک از شهر ارواح در کالیفرنیا😱 🛑 به نظر شما چرا طی چند روز تمامی ساکنین این شهر ناپدید شدند ⁉️ ▆▆▆▆▆▆▆▆▆▆▆▆▆▆▆▆ ▆▆▆▆▆▆▆▆▆▆▆▆▆▆▆▆ لینک پاسخ در خط های بالا پنهان است⚠️👆🏽
🌸دخـــــتــرونــــــــہ💕 زناشویی همسرانه ایده آشپزی خیاطی سرگرم
💥💫💥💫💥💫 #پارت_509 #دخترونه_های_همسردوم_خانزاده شفق با نگرانی خیره بهم شد و گفت : _ پریزاد خیره به
💥💫💥💫💥💫 مشخص بود یکی دیگه هم پشت این قضیه هست وگرنه چرا باید بیاد اعتراف کنه و این همه مشکل پیش بیاد ، همه چیز واسم شوکه کننده بود ، یعنی میتونست ماه چهره پشت این قضیه باشه و حالا خواسته یه درسی به نور بده ؟ میتونستم بفهمم واقعیت چیه اما قصد نداشتم خودم رو نشون بدم به هیچ عنوان _ پریزاد با شنیدن صدای شفق از افکارم خارج شدم و خیره بهش شدم و گفتم : _ جان _ یه چیز دیگه ای هم هست که نمیدونی ! ابرویی بالا انداختم و پرسیدم : _ چی ؟ _ نور حامله اس خشک شده اولش داشتم بهش نگاه میکردم ، بعدش لبخند تلخی روی لبهام نشست شاید بچه ی نور میتونست درد تو قلب خان زاده رو کمتر کنه ، من میدونستم داغ فرزند چقدر سخته ، درد عمیقی تو قلبم احساس میکردم ! _ حالت خوبه ؟ به سمتش برگشتم خیره به چشمهاش شدم و جوابش رو دادم : _ آره _ نیاز نیست به خودت فشار بیاری همه چیز درست میشه مطمئن باشید صداش زدم : _ شفق _ جان _ من میخوام بچم رو همینجا بدنیا بیارم و دور از همه باشیم ، هیچوقت قصد ندارم خان زاده بفهمه ما کجا هستیم باشه ؟ سرش رو به نشونه ی تائید تکون داد : _ باشه ، من برم به بقیه کار ها برسم اگه خبری شد بهت میگم تو هم بهتره استراحت کنی حالت خوب نیست هی به خودت فشار میاری _ باشه بعد رفتن شفق یه گوشه نشستم و دستم رو روی شکمم گذاشتم شروع کردم به نوازش کردن همه چیز خیلی عجیب غریب داشت پیش میرفت همینطور زندگی من هیچوقت فکرش رو نمیکردم بخاطر یه نقشه شوم من پسرم رو واسه همیشه از دست بدم ، نفس عمیقی کشیدم میدونستم خدای منم بزرگ هست بلاخره همه چیز خوب میشه ... * * * _ پریزاد با دیدن صورت ترسیده شفق با تعجب بهش خیره شدم و گفتم : _ چیشده چرا صورتت انقدر رنگ پریده هست هان ؟ نفس عمیقی کشید _ بیرون منتظر ما هستند با چشمهای گشاد شده داشتم بهش نگاه میکردم بیرون مگه کی منتظر ما بود _ چی داری میگی ؟ _ باید فرار کنیم خیلی زود ، کیف مدارک و پولامون رو برمیداریم باید بریم خان زاده تو عمارت هست ممکن هست دستش به ما برسه زود باش عجله کن 💫💥💫💥💫💥 💅 @sooraty
🌸دخـــــتــرونــــــــہ💕 زناشویی همسرانه ایده آشپزی خیاطی سرگرم
💥💫💥💫💥💫 #پارت_510 #دخترونه_های_همسردوم_خانزاده مشخص بود یکی دیگه هم پشت این قضیه هست وگرنه چرا بای
💥💫💥💫💥💫 با شنیدن این حرفش خشک شده سر جام ایستاده بودم ، اصلا باورم نمیشد خان زاده اینجا باشه ، شفق رفت وسایل ضروریمون رو برداشت به سمت من که خشکم زده بود اومد و گفت : _ چرا خشکت زده زود باش باید بریم ! با شنیدن این حرفش چشمهام رو محکم روی هم فشار دادم و جوابش رو دادم : _ بریم دنبالش راه افتادم سریع از خونه خارج شدیم بدون اینکه کسی متوجه بشه نمیدونم چقدر راه رفتیم تا به جاده رسیدیم ، شفق دست زد و یه ماشین نگه داشت سوار شدیم ، آدرس یه خونه کوهستانی رو بهش داد ، سرم بشدت داشت درد میکرد ، هنوزم نمیدونستم خان زاده چجوری ما رو پیدا کرده بود _ پریزاد خیره به چشمهاش شدم و گفتم : _ بله _ نگران نباش دیگه دستش به ما نمیرسه مطمئن باش من حواسم بود _ چجوری ما رو پیدا کرده ؟ _ منم نمیدونم ، من به هیچکس نگفته بودم تو همراه منی ، نمیدونم چجوری فهمیده بود و آدرس رو پیدا کرده بود قبل اینکه من و ببینه اومدم پیش تو تا بریم میدونستم آقا ما رو لو نمیده نفسم رو لرزون بیرون فرستادم این فرار کردن داشت من و اذیت میکرد ، خان زاده خودش من و مثل یه تیکه آشغال از زندگیش پرت کرده بیرون حالا که واقعیت رو فهمیده بود نباید دنبال من میگشت من دوست نداشتم برگردم پیش کسی که نسبت به من ذره ای اعتماد نداشت ! این وسط حتی نیوشا هم به من خیانت کرده بود بشدت ازش متنفر بودم دیگه هیچکدومشون واسم اهمیت نداشتند ، دست شفق روی دستم نشست که از افکارم خارج شدم ، بهش چشم دوختم که نگران پرسید : _ خوبی ؟ _ آره شفق برعکس بقیه من و دوست داشت ، بدون اینکه هیچ منفعتی واسش داشته باشم ، داشت بهم کمک میکرد ، بلاخره جفتمون ساکت شده بودیم و تو افکار خودمون غرق شده بودیم نمیدونم چقدر گذشت که ماشین ایستاد جفتمون پیاده شدیم شفق باهاش حساب کرد که رفت ، دستی به شکمم کشیدم و خطاب به شفق گفتم : _ قراره اینجا زندگی کنیم ؟ _ آره من یه خونه اینجا دارم بدون استفاده هست میتونیم اونجا بمونیم _ کدومه ؟ به روبروش اشاره کرد ، با دیدن خونه ای که روبروم بود لبخندی روی لبهام نشست اگرچه کوچیک بود اما خوشگل بود و یجورایی آرامش بخش بود _ شفق _ جان _ اینجا رو کی خریدی ؟ _ خیلی وقت پیش از قدیم اینجا رو داشتم مال مامان بابام بود _ متاسفم _ اشکالی نداره بیا بریم داخل اینجا هوا سرده ، سرما میخوری باهاش همراه شدم ، اینجا دیگه دست خان زاده به من نمیرسید و با خیال راحت میتونستم زایمان کنم ... 💫💥💫💥💫💥 💅 @sooraty