۲۴ فروردین ۱۳۹۹
۲۴ فروردین ۱۳۹۹
۲۴ فروردین ۱۳۹۹
😱😱😱 کرونا 😱😱😱
از خونه بیرون نیا وخریدتو انجام بده😍😍
👈 انواع کیف وکفش 🤩🤩
👈 ارسال به سراسر کشور😍
🔥🔥👈قیمت استثنایی الستار فقط فقط دو جفت 29000 تومان 😍 😍
👈شروع قیمت کفش از 29000 تومان😱🤩
⛔️❌مخت سوت میکشه از قیمتاش😳😳
👡👠بدو بیا داره کفشای عیدشو حراج میکنه ⚡️✨
اگه دنبال جایی هستی که قیمتاش مفت وشیک وباکیفیت باشه درست همین جاست😉🤩🤩🤩🤩😱
👈پرداخت درب منزل هم دارن😍😍
لینک کانالش اینه👇🤩🤩
https://eitaa.com/joinchat/1185021956Cd9dafc12b7
۲۴ فروردین ۱۳۹۹
۲۴ فروردین ۱۳۹۹
۲۴ فروردین ۱۳۹۹
۲۴ فروردین ۱۳۹۹
ملاک پسرها برای #دوسدختر خوب😔😔
https://eitaa.com/joinchat/1728380966Cf1dc55ef07
لطفا عضو شید #فیلمسنجاق رو ببینید خواهش میکنم #خانمها حتماا نگاهکنند🙏🙏
۲۴ فروردین ۱۳۹۹
خوش است خلوت
اگر یار ، یــ❤️ــارِ من باشد ...
💅 @sooraty
۲۴ فروردین ۱۳۹۹
تو آمدى و چنان نرم مرا چيدى
كه رفتار نسيم را در دست تو حس كردم...
💅 @sooraty
۲۴ فروردین ۱۳۹۹
🌸دخـــــتــرونــــــــہ💕 زناشویی همسرانه ایده آشپزی خیاطی سرگرم
💕💕💕💕💕 #پارت_51 #دخترونه_های_همسردوم_خانزاده بااحساس سوزش شکمم چشمهام رو باز کردم با دیدن شکم خالی
💕💕💕💕💕
#پارت_52
#دخترونه_های_همسردوم_خانزاده
خیلی زود از بیمارستان مرخص شدم تو این مدت همه ی خانواده نیلوفر داشتند بهم کمک میکردند جوری که احساس میکردم خانواده اش خانواده ی من هستند مادرش برام مادر شده بود پدرش برام پدری میکرد داداشش برام برادری میکرد و حتی خواهرش شده بود خواهر من دیگه چی میتونستم بخوام
_هوی پری هواست کجاست !؟
با شنیدن صدای نیلوفر بهش خیره شدم چشم غره ای به سمتش رفتم و گفتم:
_تو آدم نمیشی صدبار گفتم اسم من رو درست حسابی بگو
صدای مامان نیلوفر بلند شد:
_بیخیالش شو زیاد باهاش کل کل نکن وگرنه خل میشی این هیچ چیزش شبیه آدمیزاد نیست اصلا مخ نداره بخواد حرف های بقیه رو بفهمه
نیلوفر با دهن باز به مادرش خیره شد و گفت:
_مامان!!!!
مامانش پشت چشمی نازک کرد و گفت:
_چیه مگه دروغ میگم !؟
_دستت درد نکنه ما رو به این فروختی دیگه باشه!
بدون توجه به نیلوفر اومد کنارم نشست و گفت:
_پریزاد
_جان
_ببین این بچه نیاز به شناسنامه داره نمیخوای براش بگیری !؟
_نمیدونم اخه چجوری باید به خان زاده خبر بدم یعنی !؟متفکر بهم خیره شد و گفت:
_نه من یه فکر بهتر دارم
متعجب بهش خیره شدم و گفتم:
_چه فکری !؟
_یه وکالت نامه قلابی میسپاریم درست کنند تا بتونیم شناسنامه رو بگیریم بااسم پدر واقعیش خوب نظرت چیه !؟
با چشمهای گرد شده بهش خیره شدم و گفتم:
_مگه میشه همچین چیزی ؟!
_آره
_مشکلی پیش نمیاد !؟
_نه
_پس موافقم ، من نمیتونم به خان زاده چیزی از وجود بچه ام آرشاویر بگم میترسم اون پسرم رو ازم بگیره
دستم رو تو دستش گرفت و گفت:
_میدونم برای همین نشستیم دیشب با هم فکر کردیم و به این نتیجه رسیدیم
با شنیدن این حرفش لبخندی زدم و گفتم:
_ممنون!
صدای نیلوفر بلند شد:
_برای دانشگاه مرخصی گرفته بودی نمیخوای برگردی دوباره ؟!
_چرا اما پسرم حداقل شش ماهش بشه اینجوری نمیتونم تنهاش بزارم بیام دانشگاه!
💕💕💕💕💕
۲۴ فروردین ۱۳۹۹