بر مزاری چنین نوشته بود:
هنگام کودکی میخواستم دنیا را تغییر دهم. در جوانی دریافتم دنیا خیلی بزرگ است، باید شهر و دیار خود را تغییر دهم. در پیری تصمیم گرفتم خانواده خود را تغییر دهم...
اکنون در آستانه مرگ مییابم اگر از آغاز، خود را تغییر داده بودم، شاید میتوانستم دنیا را نیز تغییر دهم.
@sooyesama
هدایت شده از به سوی سماء
امام رضا (ع):
اول عبادة الله معرفته و اصل معرفته توحیده
آغاز بندگی خداوند شناخت اوست و پایه شناختش توحید اوست
(شیخ صدوق، التوحید، ص۳۵)
@sooyesama
هدایت شده از به سوی سماء
از معروف کرخی (دربان علی بن موسیالرضا علیه السلام) نقل است که حضرت فرمودند: هر کسی که وی را حاجتی است، هزار مرتبه بگوید:
بسم الله الرحمن الرحیم
آمَنْتُ بِاللَّهِ الْعَلِيِ الْعَظِيمِ
تَوَكَّلْتُ عَلَی الْحَيُ الْقَيُّومُ
#علامه_حسنزاده_آملی
(هزار و یک نکته، نکته ۵۰۶)
@sooyesama
قَالَ عِمْرَانُ: الْعَيْنُ نُورٌ مُرَكَّبَةٌ أَمِ الرُّوحُ تُبْصِرُ الْأَشْيَاءَ مِنْ مَنْظَرِهَا قَالَ ع الْعَيْنٌ شَحْمَةٌ وَ هُوَ الْبَيَاضُ وَ السَّوَادُ وَ النَّظَرُ لِلرُّوحِ دَلِيلُهُ أَنَّكَ تَنْظُرُ فِيهِ فَتَرَى صُورَتَكَ فِي وَسَطِهِ وَ الْإِنْسَانُ لَا يَرَى صُورَتَهُ إِلَّا فِي مَاءٍ أَوْ مِرْآةٍ وَ مَا أَشْبَهَ ذَلِكَ قَالَ صَبَّاحٌ فَإِذَا عَمِيَتِ الْعَيْنُ كَيْفَ صَارَتِ الرُّوحُ قَائِمَةً وَ النَّظَرُ ذَاهِبٌ قَالَ ع كَالشَّمْسِ طَالِعَةً يَغْشَاهَا الظَّلَامُ قَالَ أَيْنَ تَذْهَبُ الرُّوحُ قَالَ أَيْنَ يَذْهَبُ الضَّوْءُ الطَّالِعُ مِنَ الْكُوَّةِ فِي الْبَيْتِ إِذَا سُدَّتِ الْكُوَّةُ قَالَ أَوْضِحْ لِي ذَلِكَ قَالَ ع الرُّوحُ مَسْكَنُهَا فِي الدِّمَاغِ وَ شُعَاعُهَا مُنْبَثٌّ فِي الْجَسَدِ بِمَنْزِلَةِ الشَّمْسِ دَارَتُهَا فِي السَّمَاءِ وَ شُعَاعُهَا مُنْبَسِطٌ عَلَى الْأَرْضِ فَإِذَا غَابَتِ الدَّائِرَةُ فَلَا شَمْسَ وَ إِذَا قُطِعَ الرَّأْسُ فَلَا رُوحَ...
عمران [صابی] پرسید: آیا چشم نوری ترکیب یافته است یا روح اشیا را بهواسطه آن میبیند؟
امام رضا (ع) فرمود: چشم جسمی سیاه و سفید، و پیهای بیش نسیت. دلیلش آن است که اگر داخل آن نگاه کنی تصویر خودت را در آن میبینی. و انسان صورت خود را تنها در آب و آینه و چیزهای مانند آن میبیند. بلکه دیدن کار روح است.
صباح پرسید: پس هنگامیکه چشم نابینا میشود چگونه روح پابرجاست و دیدن ازمیان میرود؟ حضرت فرمود: دیدن همانند خورشیدی است که گاه مانعی از روشنایی آن جلوگیری میکند.
صباح پرسید: روح کجا میرود؟ حضرت فرمود: هنگامیکه نور از پنچرهای به خانه میتابد، اگر پنجره بسته شود نور کجا میرود؟
صباح گفت: شما برای من توضیح دهید. حضرت فرمود: قرارگاه روح، مغز است و پرتو آن در بدن جاری است. مانند خورشیدی که خانهاش در آسمان است و پرتو آن در زمین میگسترد...
(ابنشهرآشوب، مناقب آل أبيطالب، ج۴، صص۳۵۳-۳۵۴)
#امام_رضا
#رابطه_روح_و_بدن
@sooyesama
کجایند شورآفرینان عشق؟
علمدار مردان میدان عشق...
همانان که از وادی دیگرند
همانان که گمنام و نام آورند
#علیرضا_قزوه
@sooyesama
متن ۵۳ کتاب از علامه حسن زاده آملی ( apkbook.blog.ir).rar
16.84M
متن ۵۳ جلد از کتابهای فیلسوف و عارف ذوفنون علامه حسنزاده آملی (ره)
@sooyesama
هدایت شده از به سوی سماء
نزاع عقل و عشق ۱
نزاع عقل و عشق، یکی از مهمترین چالشهای علوم عقلی است.
با نگاهی به تاریخ این علوم مییابیم که از سویی عرفا، راه عقل را سست و ناکارآمد میدانستند. و از سوی دیگر فلاسفه، مدعاهای اهل معرفت را تناقض آمیز میدانستند.
آیا به راستی قلب و میوه آن (یعنی عشق) عقل ستیز و عقل گریز هستند؟!
عقل، قوهای ادراکی با دو کارکردِ نظری و عملی است. عقل نظری مدرک هست و نیست (حقایق خارجی مخلوقات)، و عقل عملی مدرک باید و نباید (رفتارهای شایسته) میباشد.
واژه عقل، در زبان عرفی به معنای ذیل است: قوهای که امور مختلف زندگی را ادراک، و راه کسب منافع بیشتر را تمییز میدهد. این معنا را اصطلاحا «عقل معاش؛ عقل جزئی؛ عقل مشوب و...» نامیده میشود.
چنین عقلی، از دیدگاه فلاسفه، اساسا عقل نیست. فلاسفه این قوه را «وهم» مینامند.
بنابراین، نزاع عقل و عشق، در واقع نزاع، بین قوه واهمه و عشق، خواهد بود.
نزاع عقل و عشق ۲
گذشت که عقل در کاربرد عرفی و عمومی، چیزی جز عقل معاش نیست. چنین چیزی در فلسفه اسلامی «وهم» نامیده میشود. اگر مراد اهل معرفت (نوّر الله اسرارهم) از عقل، همین عقل معاش (در اصطلاح عرفی)، یا وهم (در اصطلاح فلاسفه) باشد، دیدگاه کاملا صحیحی است؛ زیرا فلاسفه نیز وهم، را منشا مغالطات و تخیلات نادرست میدانند. بنابراین قلب (و عشقِ زاییده از آن)، با عقل معاش (=وهم) تناقض و تضاد دارند و این تناقض هرگز رفع نخواهد شد.
اما ظاهرا مراد اهل معرفت از نزاع عقل و عشق، عقل فلسفی است؛ یعنی همان نیروی ادراکیای که استدلالهای صحیح منطقی را تشکیل داده و به کشف حقایق هستی میپردازد. دقیقا همین عقل فلسفی، محل نزاع است و عارف، همین عقل استدلالی را سست و ناکار آمد میداند.
اکنون این نزاع، چهره جدی تری خواهد یافت و پاسخ آن دشوارتر خواهد بود.
ادامه داد...
تکمله «نزاع عقل و عشق ۲»
قوه وهم، از سوی فلاسفه و عرفا، شیطان درونی تلقی شده است. چنانکه ابلیس، به منزله وهمِ نظام عالم قلمداد میشود.
با این همه، آفرینش وهم در آدم و عالم، لغو و زائد نیست؛ زیرا روح آدمی برای تعلق به بدن و عالم ماده نیازمند قوهای مسانخ با آنهاست.
سنخ عالم ماده و بدن مادی، فوران کثرت و نیازمند جزئی نگری میباشد. قوه وهم نیز مدرک و ممیّز بین جزئیات است. بنابراین نفس ناطقه به واسطه قوه وهم، بدن مادی را تدبیر و ربوبیت مینماید. قوه وهم، در جای خویش مفید و ضروری است.
اما مغالطه و شیطنت زمانی آغاز میشود که این شیطان درونی، تمرد نموده از محدوده خویش (ادراک و تدبیر جزئیات) خارج میشود و در موضوعات کلان و ماوراء طبیعی شروع به نظریه پردازی مینماید.
منطقیون، گزارههایی که بر این اساس ساخته میشوند را «وهمیات» مینامند؛ مانند «هر موجودی دارای مکان و زمان است». این حکم برای موجودات مادی صحیح است. اما سریان آن به همه موجودات، مغالطه و شیطنت خواهد بود.
سرکشی وهم، دقیقا همان چیزی است که برای وهم و شیطان بیرونی (ابلیس) رخ داد. او تا هنگامیکه تحت امر الهی بود در ردیف ملائکه جای داشت. اما به محض تمرد از امر الهی، و اظهار نظر در امور کلان هستی (خلقتنی من نار و خلقته من طین)، تمرد کرد و در نتیجه رجیم شد.
بنابراین وهم درونی، قوهای ضروری در جهت تدبیر بدن عنصری است. اما کودتای وهم، و به زیر کشیدن عقل از پادشاهی بر نفس، و نشستن وهم بر تخت پادشاهی، نادرست و نامطلوب میباشد.
چنانکه کودتای ابلیس و تقابلش با ملائکه (که عقول مفارقند) امری شوم و ناپسند است که در آخر زمان، آشکار خواهد شد.
#ر_س
@sooyesama
هدایت شده از به سوی سماء
نزاع عقل و عشق ۳
از دیدگاه حکمای مشاء، مجاری ادراکی انسان، چهار تاست:
۱- حس: مُدرک صور جزئیه بیرونی
۲- خیال: مدرک صور جزئیه درونی
۳- وهم: مدرک معانی جزئیه
۴- عقل: مدرک معانی کلیه
بر این اساس، وهم و عقل دو قوه مختلف با کارکردهایی متفاوت، و گاه متضاد هستند. وهم مایل و منصرف به کثرت، و عقل مشتاق وحدت است.
لذا وهم به عالم ماده (که فوران کثرات است) تمایل دارد و آنرا اصل و حقیقت عالم پنداشته، دیگر عوالم را انکار میکند. اما عقل متمایل به عوالم بالا و گریزان از کثرات است. عقل، اساس عالم را در عوالم عِلوی میداند و عالم ماده را ریزش آن عوالم مییابد.
چرخ با این اختران، نغز و خوش و زیباستی
صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی
همین ویژگیِ وحدتگرایی عقل موجب میشود که مدرکات قوای مادون (حس و خیال و وهم) را در قالب معانی و اصول کلی، سامان میدهد. به عبارت بهتر: روح کلی موجود در آنها را، بواسطه اتصال با عقل فعال، ادراک میکند. عقل فعال یکی از عقول مفارق (ملائکه آسمانی) است که به اذن الله، مدبّر عالم ماده است.
به هر ترتیب، حکمای مشاء، مجاری ادراکی را چهار، میدانند. و عقل و وهم را از هم متمایز میپندارند.
اما ابن سینا از حکمای متعارف مشاء فاصله گرفته و معتقد است: عقل، قوهای ممتاز از وهم نیست. در حقیقت، عقل، همان وهم است، که رشد نموده و اوج گرفته است. بنابراین وهم (عقل معاش) و عقل، یک قوهاند؛ هنگامیکه این قوه ضعیف و منصرف به کثرات است، وهم، و هنگامیکه رشد نمود و به حقایق مرسل عالم توجه کرد، عقل نامیده میشود.
صدرالمتالهین این دیدگاه را پذیرفته و حقایقی را بر آن مترتب میسازد. یکی اینکه انسان از زمانیکه شروع به فهم معانی مینماید، تا انتهای سیر عقلی خویش (اتحاد با عقل فعال) یک طیف گسترده با مراحلی بیشمار خواهد بود.
ملاصدرا معتقد است تعداد انگشت شماری از مردم به نهایت تجرد عقلی میرسند و بیشتر آنها در مراحل ابتدایی باز میمانند. «اکثرهم لا یعقلون» (بقره/۱۰۰).
با این بیان، تمایز نهادن بین وهم و عقل، اندکی دشوار خواهد بود؛ زیرا با دو قوه مجزا مواجه نیستیم. بلکه با دو مرحله از یک طیف، مواجهیم. درست به همین دلیل، برخی اندیشمندان، ادراکات خود را دستاوردی عقلی میپندارند، در حالیکه در بازیها و شعبدههای وهم، گرفتار شدهاند.
برای نمونه برخی فلاسفه (مشاء) معتقدند توحید عرفانی (وحدت وجود) امری متناقض است؛ زیرا عرفا میگویند: «هر پدیدهای، در عین اینکه عین حقیقت است، عین او نیست». بیشتر انسانها در اولین نگاه، چنین قضاوتی دارند؛ زیرا وهم (یا بهتر بگوییم: مرحله وهمانی عقل) که مایل به کثرت و تمایز است، مخالف چنین وحدت جامع و سنگینی است. اما با دقت بیشتر روشن میشود که دو گزاره فوق (هر پدیدهای عین حقیقت است + هر پدیدهای عین حقیقت نیست) شروط تناقض را ندارند. معنای دقیق وحدت وجود این است که: هر پدیدهای از جهت اصل وجود، عین حقیقت است، اما از جهت حدود وجودیش غیر از حقیقت است. بنابراین مدعای وحدت وجود، متناقض و مخالف عقل نیست.
در نتیجه مدرکات شهودی اهل معرفت، مخالفتی با مدرکات استدلالی عقل ندارد. گرچه با ساحت وهمانی عقل، مخالف است. این ساحت اصطلاحاً «عقل مشوب به وهم، عقل جزئی و...» نامیده میشود. مولوی میگوید:
«عقل جزوی عقل استخراج نیست
جز پذیرایی فن و محتاج نیست
...
عقل جزوی عقل را بدنام کرد
نام دنیا مرد را بینام کرد».
اما عقل فعلیت یافتهٔ متحد با عقل فعال (که عقل کل نامیده میشود) مورد ستایش عرفا است. مولوی معتقد است:
«این جهان یک فکرت است از عقل کل
عقل چون شاه است و صورتها رسل
...
عقل ایمانی چو شحنه عادل است
پاسپان و حاکم شهر دل است
همچو گربه باشد او بیدار هوش
دزد در سوراخ ماند همچو موش
...
بی ز تقلیدی نظر را بیشه کن
هم برای عقل خود اندیشه کن».
نتیجه اینکه: عقلِ مورد نکوهش عرفا، مرحلهٔ وهمانی عقل است. اما عقل کامل و رهیده از شیطنت وهم، مورد نکوهش نیست.
#ر_س
@sooyesama
هدایت شده از به سوی سماء
نزاع عقل و عشق ۴
گذشت که عشق با عقل ناب، در تضاد نیست و تنها عقل مشوب و جزئی را نفی میکند. اساسا انکار عقل برهانی ممکن نیست؛ زیرا هر استدلالی که بر این مدعا اقامه شود، خود نوعی برهان و فرایندی عقلی است. برای نمونه استدلال مولوی بر نفی عقل معاش، چنین است:
صغری: پای استدلالیون چوبین بود.
کبری: پای چوبین سخت بیتمکین بود
نتیجه: پای استدلالیون سخت بیتمکین بود
این استدلال قیاسی منطقی است که در قالب شکل اول، پایه ریزی شده است. بنابراین برای اثبات سستی استدلال، از استدلال استفاده شده است! همچنین ابیاتی که (در نزاع عقل و عشق ۱) از شیخ بهایی، حافظ و دیگران نقل شد همگی انواعی از استدلال است.
در واقع اعتراضهای اهل معرفت به عقل، اعتراض به عقل و استدلالهایی است که از سوی حکمای مشاء ارائه شده است. استدلالهای حکمای مشاء مبتنی بر عقل جزئی است. برخی از آنها نادرست، و برخی درست اما قابل تکمیل و تدقیق میباشد.
این خطا، خطای فیلسوف در استفاده از قواعد فلسفی است؛ نه خطای عقل بما هو عقل، و فلسفه بما هو فلسفه. به قول آیت الله جوادی آملی: «خطای سالک، غیر از خطای مسلک است».
نظام فلسفی مشاء، به جهت ضعف مبانی و روشها، و ابتناء بر عقل جزئی، سنگین است و توان حمل مدعیات اهل شهود را ندارد. اما نظام حکمت متعالیه با رفع این نواقص، مدعیات اهل معرفت (که مهمترین آنها وحدت وجود است) را پذیرفته و آنها را به لباس برهان، مزین میسازد.
صدرالمتالهین با طرح حکمت متعالیه، نشان داد که عقل ناب (که از آلودگی وهم رها گشته) و شهود محض (که از گزند شیطان در امان است) نه تنها متضاد نیستند، بلکه معضاد و کمککار یکدیگرند.
چنانکه عقل با برهانی کردن محتوای شهودی، راه پذیرش آنرا برای شخص فاقد شهود هموار میکند. و شهود با طرح ایدهها و ادراکات جدید از نظام هستی، عقل را به تفکر و هضم عقلانی این ایدهها ترقیب مینماید.
بدین روی عرفای کنونی، نه تنها مخالفتی با فلسفه ندارند، بلکه بیشتر آنها آشنایی و تمعق در حکمت متعالیه را پیش شرط سلوک معنوی میدانند. و یا دستکم تحصیل آنرا همراه با سلوک، میپذیرند.
اگر بپذیریم که عقل ناب و شهود محضْ مؤید یکدیگرند، اکنون پرسش اینجاست که آیا ادراک عقلی و شهودیِ واقعیتی واحد، یکسان خواهد بود؟ آیا تاثیر گذاری شهود و استدلال بر وجود آدمی، به یک گونه است؟
#ر_س
@sooyesama