eitaa logo
به سوی سماء
956 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
480 ویدیو
38 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم مطالب معرفتی، اخلاقی و گه‌گاه هنری
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از عقل منور
همایش ملی علامه ذوالفنون به‌همت بنیاد ملی نخبگان، پایگاه استنادی علوم جهان اسلام و مراکز گوناگون حوزوی و دانشگاهی برگزار می‌شود. https://allameh.congressapp.ir/index.php @aqlemonavar
بدون هیچ دغدغه و وسواس، حضرت فاطمه دختر پیغمبر (ص) دارای عصمت بوده است. علمای بزرگی مثل شیخ مفید و علم الهدی سید مرتضی به آیات و روایات نصّ بر عصمت آن جناب فرمودند و حق با آنان است، و شخص مکابر سخت محکوم و مغلوب است. آن جناب صلوات الله علیها گوهری قدسی در تعیّن و صورت انسی بوده است، پس آن حضرت انسیه حوراء و عصمت کبرای الهی است. حقیقت عصمت نیرویی نوری و ملکوتی است که دارنده‌اش را از هرچه که موجب عیب و زشتی انسان است - از قبیل پلیدی گناهان و آلودگی‌ها و سهو و نسیان و دیگر رذائل نفسانی - عاصم و حافظ است. و آن کسی‌که صاحب عصمت است از لغزش در تلقّی وحی و دیگر القائات سبّوحی آن‌سویی مصون است، و در جمیع شئون عبادی و خَلقی و خُلقی و روحانی و جز آنها از اول امر محفوظ است. (شرح فصّ حکمة عصمتیة فی کلمة فاطمیة) @sooyesama
باید نماز شب بخواند و لازم است که برای وصول به کمال نماز شب را ترک نکند؛ امّا باید نماز شب را در مسیر صحیحش قرار داد. نماز شبی که فردا صبح به خود ننازد که من دیشب نماز شب خواندم! نماز شبی که بار او را کم کند. فرق نماز شب أهل سلوک با دیگران در این است که سالک که نماز شب می‌خواند بارش کم می شود، خودیّتش کم می شود؛ دیگران که نماز شب می‌خوانند بارشان رو به افزایش است. (گلشن أحباب، ج۲، ص۵۲) @sooyesama
به آستان بلند "مَن یَمُت یَرَنی" ارادتی بنما تا سعادتی ببری مگیر جز در میخانه را برای دعا طفیل هستی عشق‌اند آدمی و پری مرید پیر مغانم، ز من مرنج ای شیخ تو وعده کردی و او شد دلیل هر سفری خطر میان خود است و زاهد غافل به چوب طعنه براند جماعت گذری به خود بزن که رمد از میانه این شیطان کسی بجز تو ندارد ز راز تو خبری هزار سال بلندم به جنگ خود بگذشت هنوز می‌وزد از دوزخ خودم شرری غریب و خسته آمده‌ام به درگه‌ات، شاید مرا به وادی امن خودت دمی ببری @sooyesama
استان لرستان، شهرستان دورود، ایستگاه راه‌آهن بیشه @sooyesama
أما علوم الآخرة، فلا تحصل الا برفض محبة الدنیا عن القلب و مجانبة الهوی، و لاتدرس الا فی مدرسة التقوی؛ کما قال الله: «واتقوا الله و یعلمکم الله»، فجعل العلم میراث التقوی. اما دانش‌های اخروی [که از توحید و معاد گزارش می‌کنند] جز با راندن محبت دنیا از دل و دوری از خواهش‌ها به‌دست‌ نمی‌آید. و جز در مدرسه پروا آموخته نمی‌شود؛ چنان‌که خداوند فرمود: «از خدا پروا کنید تا شما را بیاموزد» و دانش را دنباله پروا قرار داد. پی‌نوشت: "تقوی" را گاه به "پرهیز" ترجمه می‌کنند که شایسته نیست؛ زیرا خدا، این کمال نامتناهی، چیزی نیست که از او پرهیز کرد. اما "پروا" برگردان بهتری برای واژه "تقوی" است؛ زیرا به گونه‌ای مراقبه و توجه در رویارویی با کمال مطلق، اشاره دارد. (ایقاظ النائمین) @sooyesama
پایان بزرگ‌ترین شب سال، پایان بزرگ‌ترین تاریکی است. و ایرانیان باستان که جویای نور و روشنایی بودند، بسی زیرکانه، آغاز این نورگستری را جشن می‌گرفتند. @sooyesama
به‌نام خدای آگاهی جهان، جریان سیال آگاهی است؛ از آگاهی‌های خُرد زیراتمی، تا آگاهی‌های کلان کهکشانی. آگاهی‌های بیشماری که تراکم و پیوند آنها اشیا را پدیدار می‌کند. آیا این سخنان رواست؟ آیا رواست که بگوییم: عالم عین، از انباشت (تراکم) علم پدید می‌آید؟ آیا می‌توان گفت: آفرینش، چیزی جز جریان سیال و انباشته آگاهی نیست؟ اکنون پاسخ‌های فلسفه، عرفان و دین را از دیده می‌گذرانیم. خدا از نگاه فیلسوفان مشاء فاعل بالعنایه است. یعنی علم او بدون هیچ واسطه و ابزار بیرونی، آفریننده عین است. مشاء تاکید می‌کنند که علم حق تعالی فعلی است نه انفعالی، و مرادشان آن است که علم او از هیچ الگوی پیشین عینی پیروی نمی‌کند. بل‌که خود آن علم، الگوی هر پدیده بیرونی است. اکنون خدا را در جایگاه ذات خود، که هنوز آفرینشی رخ نداده، تصور کنید. در چنین جایگاهی که جز خدا چیزی نیست، چیزی برای واسطه‌گری و تبدیل علم به عین، در میان نیست. تنها و تنها علم اوست و دیگر هیچ. به زبان تمثیل، خدا مانند نجار نیست که طرح ذهنی خود را به کمک ابزارهای نجاری از دل الوارهای چوب، بسازد. در اینجا هم ماده پیشینی مانند الوارهای چوب در میان است و هم ابزارهایی که صورت (طرح ذهنی نجار) را در دل ماده (الوارهای چوب) پیاده می‌کنند. اما در جایگاه ذات الهی، چیزی جز علم او نیست. بنابراین نه ماده پیشینی هست و نه ابزاری، تنها و تنها علم اوست که باید عالم عین را پدید آورد. به زبان دیگر: عالم عین، جلوه علم و آگاهی است و تار و پود جهان بیرونی را آگاهی تشکیل داده است. مشاء تا اینجا پیش رفته‌اند، اما این نکته را پی‌گیری نکرده‌اند که معنای پدید آمدن عین، از خود علم، دقیقا چیست؟ حکمت متعالیه با طرح آموزه «فاعل بالتجلی» این معنا را به‌پیش برده است. فاعل بالتجلی بودن خداوند بدان معناست که خود علم، در فرایندی به نام تجلی، عین را پدید می‌آورد. اما تجلی چیست و چگونه رخ می‌دهد؟ عارفان این نکته را به روشنی بیش‌تری رسانیده‌ و می‌گویند: اعیان ثابته (که متعلَّق علم خدا پیش از آفرینش اشیایند) تنها خاستگاه اعیان خارجی هستند. عارفان دیدگاه خود را چنین توضیح می‌دهند که خداوند نوری است بی‌کران که تابیدن و اشراق، لازمه هویت اوست. این نور یکتای بی‌کران، تابشی یگانه و بی‌کران دارد که پس از رویارویی با اعیان ثابته، گونه‌گون و رنگارنگ می‌گردد. انوار رنگارنگی که در این فرایند رخ می‌نمایند همان اعیان خارجی هستند. بنابراین نور، تنها چیز موجود در خارج است. اما این نور در صقع ذات خویش یگانه و یکتاست. کثرت و گوناگونی او، نتیجه رویارویی‌اش با اعیان ثابته است. در نتیجه این اعیان ثابته مستقر در علم الهی هستند که حقیقت یگانه نور را گونه‌گون کرده و اعیان خارجی را جلوه‌گر می‌کنند. وانگهی آیه "ان من شی الا یسبح بحمده" تاکید می‌کند که همه جهان تسبیح‌گوی حق‌اند. تسبیح، هر معنایی که داشته باشد، بر گونه‌ای علم و آگاهی متوقف است. درنتیجه همه عالم از آگاهی بهره‌مندند. این نگرش در فرضی است که تسبیح را اثر اشیا بدانیم. اما اگر تسبیح را هویت عالم عین برشماریم، آنگاه آگاهی نیز متن هویت آنها را تشکیل می‌دهد. برخی متون دینی نیز بر خوانش دوم تاکید می‌کنند؛ برای نمونه امام باقر (ع) می‌فرماید: «ابتدأ الاشیاء کلها بعلمه علی غیر مثال کان... أما تسمع قوله تعالی: وکان عرشه علی الماء» (البرهان فی تفسیر القرآن، ج۲، ص۴۶۱). عرش، جایگاه فرمانروایی و مدیریت حق تعالی است، که برابر این روایت، بر آب استوار شده است. و آب، تمثل علم است. از سوی دیگر هر تصویری که ما از جهان بیرون داریم، آگاهی ما از بیرون است. معنای این سخن، نفی واقعیت بیرونی نیست، بلکه اقرار به این حقیقت است که ما، جز از روزنه آگاهی خویش، دریافتی از بیرون نداریم. این آگاهی می‌تواند درست یا نادرست باشد. اما هرگز این واقعیت را تغییر نمی‌دهد که ما، جز از روزنه آگاهی خویش، دریافتی از بیرون نداریم. اکنون دوباره می‌پرسم: اگر جهان نتیجه انباشت جریان آگاهی باشد چرا ما آن‌را این‌گونه نمی‌بینیم؟ آیا جهان چنین نیست، یا ما چنین نمی‌بینیم؟ عقل و شهود و دین، گویای آنند که جز این نمی‌تواند باشد. اما هنوز این پرسش برجاست که آگاهی ازلی، چگونه خود، به‌تنهایی، واقعیت عینی را می‌آفریند؟ این پرسشی است که پاسخ نهایی آن، جز با اشراق‌های ربوبی به چنگ نمی‌آید. تنها پس از این‌گونه شهودهاست، که عقل می‌تواند صورت‌بندی شایسته‌ای از پاسخ یادشده به‌دست دهد. @sooyesama
هدایت شده از به سوی سماء
خلسه الهیه: ذهن تو سه گونه فکر می‌کند: ۱. گاه بر موضوعی خاص متمرکزی و به هیچ چیز دیگری توجه نداری؛ مانند حلّ یک مسئله پیچیده ریاضی. ۲. گاهی در پی حل موضوع خاصی هستی، اما افکار دیگری مزاحم تمرکز تو هستند و برای لحظاتی در آنها غوطه می‌خوری. اما دوباره به موضوع مورد علاقه‌ات باز می‌گردی. ۳. گاهی نیز کاملا در افکار گوناگونی شناوری و هیچ موضوع خاصی را مدّ نظر نداری. اکنون به حالت سوم، توجه کن. در این حال، تو تسلیم درون خویش هستی و ضمیر ناخود آگاهت افکار متفاوت و گوناگونی را به تصویر می‌کشد. ذهن تو چون گنجشکی چالاک، به هر سو می‌جهد. و از شاخه‌های درخت وجودت بالا می‌رود. تصاویر گوناگون با سرعتی سرسام‌آور از پیش چشمت می‌گذرد. تصاویری که به ظاهر کوچکترین ارتباطی با هم ندارند. اما این نمایش برق‌آسا و این تصاویر نامرتبط، انعکاس آشفتگی توست. در واقع آنچه از نظرت می‌گذرد نمایشی است که ناخودآگاه تو کارگردان و خودآگاه تو بیننده اوست. اکنون تصور کن تو انسانی کامل و معصوم بودی. آن‌گاه هیچ ناخالصی نداشتی و تصاویری که از درونت می‌جوشید، یک‌دست، منظم و منسجم بود. تصاویری زیبا و دل‌نشین که نمایش کمالات و سجایای اخلاقی تو بود. اهل معرفت براین‌باورند که بهشت، باطن افعال نیکوست. و انسان پس از مرگ، بر سفره اعمال، علوم و نیات خویش نشسته است. «لهم جناتٌ تجری من تحتها الانهار، کلّما رُزِقوا منها من ثمرةٍ رزقاً قالوا هذا الذی رُزِقنا من قبل» (بقره/۲۵) اکنون، چنین خلسه‌ای را برای خداوند تصور کن؛ وجود نامحدودی که به کمالی نامحدود متصف است. آن‌چه در خلسه الهی متمثل خواهد شد نمایشی از صفات کمال خداوند است؛ تمثلی به غایت زیبا، ممتد و منسجم در گستره‌ای نامتناهی. عارفان می‌گویند: عالم، نمایش و تجلی صفات الهی است. قرآن کریم نیز آفریده‌ها را ریزش کمالات خداوند «إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعلوم» (حجر/۲۱) و نشانه (آیه) وجودی او می‌داند. امام صادق (ع) می‌فرماید: «انّ اللَّه عزّ و جلّ خلق ملكه على مثال ملكوته، و اسّس ملكوته على مثال جبروته ليستدلّ بملكه على ملكوته و بملكوته على جبروته». بنابراین، هنگامی‌که خداوند به خویش توجه می‌کند چنین تمثلی رخ می‌دهد. و خدا همواره چنین است. بر این پایه، عالم، تمثلی ممتد، در خلسه پیوسته الهی است. @sooyesama
امام صادق (ع): كانَ عِيسَى بْنُ مَرْيَمَ يَقُولُ لِأَصْحَابِهِ يَا بَنِي آدَمَ اهْرَبُوا مِنَ الدُّنْيَا إِلَى اللَّهِ وَ أَخْرِجُوا قُلُوبَكُمْ عَنْهَا فَإِنَّكُمْ لَا تَصْلُحُونَ لَهَا وَ لَا تَصْلُحُ لَكُمْ وَ لَا تَبْقَوْنَ فِيهَا وَ لَا تَبْقَى لَكُم‏... عیسا پسر مریم، پیوسته به یاران خود می‌گفت: ای فرزندان آدم! از دنیا به سوی خدا فرار کنید؛ و دل‌های خود را از آن بیرون ببرید؛ که نه دنیا شایسته شماست و نه شما شایسته آن هستید و نه در آن برجا می‌مانید و نه آن برایتان می‌ماند... (صدوق، «الأمالی»، ص۵۵۵) @sooyesama
سینه‌ای کز معرفت گنجینه اسرار بود کِی سزاوار فشار آن در و دیوار بود طور سینای تجلّی، مشعلی از نور شد سینه سینای وحدت، مشتعل از نار بود ناله بانو، زد اندر خرمن هستی شرر گویی اندر طور غم چون نخل آتش‌بار بود آن‌که کردی ماه تابان پیش او پهلو تهی از کجا پهلوی او را تاب آن آزار بود؟ گردش گردون دون بین کز جفای سامری نقطه پرگار وحدت، مرکز مسمار بود صورتش نیلی شد از سیلی، که چون سیل سیاه روی گردون زین مصیبت تا قیامت تار بود شهریاری شد به بند بنده‌ای از بندگان آن‌که جبریل اَمینش، بنده دربار بود از قفای شاه، بانو با نَوای جان‌گداز تا توانی به تن و تا قوّت رفتار بود گرچه بازو خسته شد، وز کار دستش بسته بود لیک پای همتش بر گنبد دوّار بود دست بانو گرچه از دامان شه کوتاه شد لیک بر گردون بلند از دست آن گمراه شد (آیت‌الله_غروی) @sooyesama
در این دنیای پر زحمت، تویی رحمت، تویی رحمت مرا در خویش پنهان کن، پذیرا باش از زحمت سحر در سجده می‌جستم، سرای دوست را اما جهان در دیده زیبا شد که کوی اوست هر فسحت شگفت از یار ناپیدا که اندر ذره و بیضا هزاران چهره در هر نقطه دارد آن پری صورت جهان شیدای زیبایی است کاندر حجله عالم نقاب از چهره افکنده، که بستاند دل از دولت شبی با آسمان گفتم: که بی‌پایان، چه‌ای؟ گفتا: منم، هستی هر چیز و نیم آن چیز، در شوکت منم آن چشمه جوشان، که دور از چشم می نوشان زلال زندگی می‌جوشد از من در دل کثرت منم دریای آگاهی، که هر جایم روان، گاهی از آگاهی من برگیر جامی ای نکو فکرت منم آن نور بی‌پایان که می‌تابم به هر پنهان هویدا می‌کنم هر چیز را من، از دل ظلمت اگر خواهی مرا یابی، ز حد بیرون بیا گاهی ز خود بردار مرز خود، رها کن خویش را فطرت @sooyesama
امام صادق (ع): إنَّ اللَّهَ تَعَالَى لَمَّا قَبَضَ نَبِيَّهُ صلّی الله علیه وآله دَخَلَ عَلَى فَاطِمَةَ علیه السلام مِنْ وَفَاتِهِ مِنَ الْحُزْنِ مَا لَا يَعْلَمُهُ إِلَّا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَأَرْسَلَ اللَّهُ إِلَيْهَا مَلَكاً يُسَلِّي غَمَّهَا وَ يُحَدِّثُهَا فَشَكَتْ ذَلِكَ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام فَقَالَ إِذَا أَحْسَسْتِ بِذَلِكِ وَ سَمِعْتِ الصَّوْتَ قُولِي لِي فَأَعْلَمَتْهُ بِذَلِكَ فَجَعَلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام يَكْتُبُ كُلَّ مَا سَمِعَ- حَتَّى أَثْبَتَ مِنْ ذَلِكَ مُصْحَفاً قَالَ ثُمَّ قَالَ أَمَا إِنَّهُ لَيْسَ فِيهِ شَيْ‏ءٌ مِنَ الْحَلَالَ وَ الْحَرَامِ وَ لَكِنْ فِيهِ عِلْمُ مَا يَكُونُ. هنگامی که خداوند [روح] پیامبرش را گرفت، اندوهی بر فاطمه (س) فرود آمد که جز خدا خبر ندارد. پس خداوند فرشته‌ای را فرستاد که اندوهش را تسلیت بدهد و با ایشان سخن بگوید. ایشان مطلب را با امیرالمؤمنین (ع) در میان گذاشتند. حضرت فرمودند: هرگاه حضور فرشته را احساس کردی و صدایش را شنیدی به من بگو. ایشان نیز به امیرمومنان (ع) خبر دادند و حضرت آن‌چه می‌شنیدند را می‌نوشتند تا کتابی شد. امام صادق (ع) فرمودند: در آن کتاب چیزی از حلال و حرام نبود؛ بل‌که در آن، دانش آن‌چه در آینده رخ می‌دهد بود. (کلینی، «الکافی»، ج۱، ص۲۴۰) @sooyesama
base.apk
42.72M
نرم افزار مجموعه آثار علامه طباطبایی @sooyesama
نور مطهر [4.5].apk
27.32M
نرم افزار مجموعه آثار استاد شهید مطهری @sooyesama
1_1142685713.apk
27.74M
نرم افزار مجموعه آثار آیت‌الله جوادی آملی @sooyesama
base.apk
31.16M
نرم افزار مجموعه آثار آیت‌الله مصباح یزدی @sooyesama
هدایت شده از به سوی سماء
15.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
(کلیپی زیبا از ولادت تا شهادت سرباز خدا) @sooyesama
هدایت شده از عقل منور
«هو الشهید» شهید گشتی و آن‌گه شدی دوباره شهید گزیده گشتی و آن‌دم خدا تو را بگزید سلوک خاص تو این بود: مرگِ پیش از مرگ حیات کشتهٔ جانان، شود چنین جاوید هرآنکه روید از این خانه غرور انگیز به آسمان حقیقت نهال او برسید اگرچه شیر نبردی، ولی مهم اینجاست گشوده‌ای دو پر خویش بر یتیم و فقید دلت بریده ز اغیار و طالب دیدار چنان‌که موسیِ عمران به طور حق را دید دلم به صدق و صفای دلت گواهی داد نه من که در دل مردم، غمت به‌حق رویید اگرچه مدرسه را این منم مدرّس، لیک گرفتی از لب ساقی، تو بوسه توحید رها شدی ز خود و به خون چو رقصیدی به مِهر، در دل ساغر، دلت چو مِیْ، غلطید عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد درخت ناب حقیقت ز خون تو بالید ببین که خون تو خواهد قیام در عالم به‌نام «قاصم جبار»، نام نیک «شهید» @aqlemonavar
خردمندی مشغول نوشتن با مداد بود. کودکی پرسید: چه می‌نویسی؟ خردمند لبخندی زد و گفت: مهم‌تر از نوشته‌ها، مدادی است که می‌نویسد. پسرک شگفتی کرد! زیرا چیز ویژه‌ای در مداد ندید. خردمند گفت: پنج ویژگی در مداد هست که هر انسانی باید آنها را به‌دست آورد: یکم: اینکه می‌توانی کارهای بزرگی انجام دهی، اما فراموش نکن دستی وجود دارد که حرکت تو را هدایت می‌کند و آن دست خداست! دوم: گاهی باید از تراش استفاده کنی. این مایه رنجش توست، اما تو را تیز و برنا می‌سازد. رنجی که می‌برى انسان بهتری از تو می‌سازد! سوم: مداد همیشه اجازه می‌دهد برای پاک کردن اشتباه از پاك كن استفاده شود. پس بدان تصحیح یک کار خطا، اشتباه نیست! چهارم: چوب مداد در نوشتن مهم نیست؛ مهم مغز مداد است که درون چوب است؛ پس همیشه مراقب درونت باش که چه از آن بیرون می‌آید! پنجم: مداد همیشه از خود اثری باقی می‌گذارد؛ پس بدان هر کاری که در زندگی انجام می‌دهى، ردی از آن برجا خواهد ماند. @sooyesama
هدایت شده از به سوی سماء
زن رشک حور بود و تمنای خود نداشت چون آسمان نظر به بلندای خود نداشت اسمی عظیم بود که چون راز سر به مهر در خانه‌ی علی سَرِ افشای خود نداشت ام‌البنین کنایه‌ای از شرم عاشقی است کز حجب تاب نام دل‌آرای خود نداشت در پیش روی چهار جگرگوشه‌ی بتول آیینه بود و چشم تماشای خود نداشت زن؟ نه! همای عرش‌نشینی که آشیان جز کربلا به وسعت پرهای خود نداشت در عشق پاره‌های جگر داده بود و لیک بعد از حسین میل تسلای خود نداشت عمری به شرم زیست که عباس وقت مرگ دستی برای یاری مولای خود نداشت @sooyesama
به سوی سماء
چشم‌ها را بستی. زوزه آرام باد داشت فزونی می‌گرفت. برق آرام‌آرام می‌غرید و رعد رفته‌رفته نعره می‌کشید. ابرهای تیره که آمدند، طوفان آغاز شد. پرسش‌هایی که بارها پاسخ داده‌ایم اما هیچ‌گاه نیافته‌ایم. خوب نگریستی. هر زاویه طوفان، را پرسشی سامان می‌داد. پرسشی بود در آن میان، در هسته مرکزی طوفان: جهان چیست و چگونه پدید آمده است؟ نگاهت به‌سوی دیگر رفت؛ آتش‌فشانی می‌جوشید، کهکشانی می‌خروشید و هستی که می‌زایید؛ اما نه وجود بل‌که نمود. هر پدیده حبابی بود نقش بسته بر اقیانوس. حبابی که هم‌چنان می‌بالید، در خود می‌پیچید و لباس هستی می‌پوشید. باد بود و رعد، آب بود و ابر، و طوفانی که به‌هم می‌آمیخت و ذره‌ها پیدا می‌شدند. و تو، ای دل عزیزم، همان دریای مواج بودی که در کشاکش طوفان به بالا کشیده می‌شدی. رنج و درد همه جا را فرا گرفته بود. اما تو این‌بار دل به طوفان سپرده و تنها نظاره می‌کردی. سرانجام ربوده شدی و از آن دالان مارپیچ، به بالا جهیدی. ناگه سکوت همه‌جا را فرا گرفت. انگار هیچ چیزی آن‌جا نبود. کنجی خلوت در گوشه‌ای نامعلوم. این، جایی بود که طوفان تو را آورده بود. اکنون چشم‌ها را گشودی. خورشید در برابرت بود و تو آکنده از پرسش‌های بی‌پایان به آن زیباترین منظره ممکن، می‌نگریستی. سال‌ها گذشت تا رفته‌رفته زبان گشودی و پرسیدی: چگونه این جهان را آفریدی؟ دیده نمی‌شد و حتی سخن نمی‌گفت. اما پاسخ می‌داد! پاسخش روی‌دادی بود که بی‌درنگ نمایان می‌شد. خود را دیدی که در ذهنت می‌آفریدی. ذهنت اشیای مجرد و مادی را می‌آفرید. هردو را تصور می‌بخشید. اما خود، نه این بود و نه آن. شگفتا که جسم، از ذهنی که جسم نبود، پدید می‌آمد. باورش دشوار بود، اما داشت رخ می‌داد. اکنون به‌یاد آوردی که پیش‌تر نیز خورشید را دیده بودی. اما آن‌روز شک داشتی و امروز یقین کردی که آن‌روز نیز خورشیده را دیده بودی. آن‌گاه خواهشی از ژرفای دلت رویید و از اشتیاق نگاهت شکوفه داد: مرا این‌جا نگاه دار. در این ناکجای بلند، در این سکوت آرام، در این وادی امن که از دست‌رس هر گزندی بیرون است. اما فرمود: این‌جا همیشه هست، پیش از نخستین آفریده‌ها و پس از پایان آنها. هر کسی را بدان راهی است، اگر جوید. تو امروز یافتی و هرگاه دوباره بجویی دوباره خواهی یافت. اکنون دلت را بگذار و خودت باز گرد. @sooyesama