سلام سلام
همراهان عزیز😍یه خبر خوب واسه خانوم های کانال ملزومات حجاب و عفاف هم به کانالمون اضافه شد
ملزومات حجاب فقط فروش اینترنتی هست
ارسال چادرها رایگان به نیت ظهور یک صلوات
@sotalabbas
#او_خواهد_آمد...
#ریسه پارچه مهدوی
💠🎏💠
🇮🇷توضیح محصول:این محصول شامل ۱۶ عدد کتیبه مثلثی در ابعاد ۳۰×۴۵ و به متراژ ۸متر میباشد که بوسیله پارچه به یکدیگر متصل شده است.
بر روی روی هر کتبه نام و القاب حضرت مهدی عج نقش بسته است.
راه های ارتباط با ما:
@asotalabbas
#او_خواهد_آمد...
#ریسه ساتن الوان
❤️🚩❤️
🇮🇷توضیح محصول: جنس این محصول از ساتن و ریسه ها بصورت هلالی شکل است که بوسیله روبان به یکدیگر متصل شده است و دارای 14پر به متراژ 8 متر میباشد که می توان به کمک این بندها، پرچم ها را در مکان دلخواه آویزان ساخت.
راه های ارتباط با ما:
@asotalabbas
2_1152921504619333710.mp3
4.44M
🏴بمناسبت #28_رجب سالروز خروج امام حسین(ع) از مدینه به سوی مکه (60 ق)
🌴ای ساربان آهسته ران
🌴کز دیده دریا می رود
🎤 #حسین_سیب_سرخی
@sotalabbas
#داستان_کوتاه_زیبا_آموزنده
روزی مهندس ساختمانی، از طبقه ششم میـــخواهد کـه با یکی از کارگرانش حرف بزند، خیلی وی را صدا میزند اما بـه خاطر شلوغی و سر و صدا، کارگر متوجه نمیشود.
بـه ناچار مهندس، یک اسکناس ۱۰دلاری بـه پایین می اندازد تا بلکه کارگر بالا را نگاه کند، کارگر ۱۰دلار را برمیدارد و توی جیبش میگذارد و بدون این کـه بالا را نگاه کند مشغول کارش می شود
بار دوم مهندس ۵۰دلار می فرستد پایین و دوباره کارگر بدون این کـه بالا را نگاه کند پول را در جیبش میگذارد، بار سوم مهندس سنگ کوچکی را می اندازد پایین و سنگ بـه سر کارگر برخورد می کند. دراین لحظه کارگر سرش را بلند میکند و بالا را نگاه میکند و مهندس کارش را بـه او میگوید.
این داستان همان داستان زندگی انسان اسـت. خدای مهربان همیشه نعمتها را برای ما می فرستد اما ما سپاسگزار ا نیستیم و لحظه اي با خود فکر نمی کنیم این نعمتها از کجا رسید. اما وقتی کـه سنگ کوچکی بر سرمان میوفتد کـه در واقع همان مشکلات کوچک زندگی اند بـه خداوند روی می آوریم. بنابر این هر زمان از پروردگارمان نعمتی بـه ما رسید لازم اسـت کـه سپاسگزار باشیم قبل از این کـه سنگی بر سرمان بیفتد.
#شکر_نعمت_نعمتت_افزون_کند_ #کفر_نعمتت_از_کفت_بیرون_کند
@sotalabbas
#تلنــگر
✍از بزرگمردی پرسیدم :
بهترین چیزی که میشه
از دنیا برداشت چیه ؟
کمی فکر کرد و گفت : دست ؛
با تعجب گفتم :چی؟ دست ؟!!
گفت بله ، اگر از دنیا دست برداریم
کار بزرگی انجام دادیم که
کوچکترین پاداشش رضوان
خداونده و ادامه داد که :
امام صادق علیه السلام فرمودند:
«حُبُّ الدُّنْیا رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَة»
"عشق به دنیا ریشهٔ هر گناه است"
📚اصول کافى، جلد ٢، حدیث ٨
#شبتون_خدایی
@sotalabbas
هدایت شده از فروشگاه فرهنگی صوت العباس ع
سلام سلام
همراهان عزیز😍یه خبر خوب واسه خانوم های کانال ملزومات حجاب و عفاف هم به کانالمون اضافه شد
ملزومات حجاب فقط فروش اینترنتی هست
ارسال چادرها رایگان به نیت ظهور یک صلوات
@sotalabbas
هدایت شده از فروشگاه فرهنگی صوت العباس ع
سلام سلام
همراهان عزیز😍یه خبر خوب واسه خانوم های کانال ملزومات حجاب و عفاف هم به کانالمون اضافه شد
ملزومات حجاب فقط فروش اینترنتی هست
ارسال چادرها رایگان به نیت ظهور یک صلوات
@sotalabbas
....:
#داستان_همنشین_حضرت_داوود_ #علیه_السلام_
#داستان_کوتاه_زیبا_آموزنده
روزی حضرت «داود (ع)» در مناجاتش از خداوند متعال خواست همنشین خودش را در بهشت ببیند.
خطاب رسید: «ای پیغمبر ما، فردا صبح از در دروازه بیرون برو، اولین کسی را که دیدی و به او برخورد کردی، او همنشین تو در بهشت است.»
روز بعد حضرت داود (ع) به اتّفاق پسرش «حضرت سلیمان (ع)» از شهر خارج شد. پیر مردی را دید که پشته هیزمی از کوه پائین آورده تا بفروشد.
پیر مرد که «متی» نام داشت، کنار دروازه ایستاده و فریاد زد:
«کیست که هیزمهای مرا بخرد.»
یک نفر پیدا شد و هیزمها را خرید.
حضرت «داود (ع) » پیش او رفت و سلام کرد و فرمود: «آیا ممکن است، امروز ما را مهمان کنی؟!»
پیرمرد فرمود: «مهمان حبیب خداست، بفرمائید.»
سپس پیر مرد، با پولی که از فروش هیزمها بدست آورده بود، مقداری گندم خرید. وقتی آنها به خانه رسیدند، پیر مرد گندم را آرد کرد و سه عدد نان پخت و نان ها را جلویِ مهمانش گذاشت.
وقتی شروع به خوردن کردند، پیرمرد، هر لقمه ای راکه به دهان می برد، ابتدا «بسم الله» و در انتها «الحمد للَّه» می فرمود.
وقتی که ناهار مختصر آنها به پایان رسید، دستش را به طرف آسمان بلند کرد و فرمود:
«خداوندا، هیزمی را که فروختم، درختش را تو کاشتی. آن را تو خشک کردی، نیروی کندن هیزم را تو به من دادی.مشتری را تو فرستادی که هیزم ها را بخرد و گندمی را که خوردیم، بذرش را تو کاشتی. وسایل آرد کردن و نان پختن را نیز به من دادی، در برابر این همه نعمت من چه کرده ام؟!»
پیر مرد این حرفها را می زد و گریه می کرد.
حضرت «داود (ع)» نگاه معنا داری به پسرش کرد. یعنی: همین است علت این که او با پیامبران محشور می شود.
@sotalabbas
#شبتون_خدایی