⭕️ حضور دکتر جلیلی در مراسم عزاداری شهادت حضرت سیدالشهداء علیه السلام در مسجد ارک تهران
✅ پایگاه اطلاعرسانی دکتر سعید جلیلی
@saeedjalily
#عبدالله_بن_الحسن_ع💚
طاقت ندارم لحظه ای تنها بمانی
من باشم و در حسرت سقا بمانی
من عبد تو بودم که عبدالله گشتم
نعم الامیری، عالی اعلا بمانی
فریاد هل من ناصرت بیچاره ام کرد
من مرده ام آقا مگر تنها بمانی؟!
#وای_عمو💔🥀
#روز_پنجم #محرم💔🥀
📲 @zakerinhosein
6_144227340189520185.mp3
10.48M
#ویژه_پنجم_محرم🏴
🎤•| #حاج_محمود_کریمی|•
خواهرم جون تو و جون حرم
خواهرم جون تو و دسته گل برادرم
اگه آماده شدی وقت جداییمونه
باید این بچه یتیم پیش خودت بمونه
دخترا جدا نشن از پیش مادراشون
تو گوش کسی یه وقت گوشواره جا نمونه
دل من نگرونه برادرزادمونه
میترسم خودش و بیاد به مقتل برسونه
برادرم تنها نذار خواهرتو
برادرم یکم بمون تا ببوسم حنجرتو
این که جون به لب میشه با گریه کردن تو
جایی آروم نمیشه جز روی دامن تو
هنوز هیچی نشده جون به لبش رسیده وای اگه ببینه خنجر روی گردن تو
ببینه توی مقتل پر از خون تن تو چه جوری بمونه ببینه پرپر زدن تو
ای خدا عمو جونم میخواد بره
ای خدا چیکار کنم چرا من و نمیبره
عمه جون طاقت موندن میدونی ندارم
کاش منم یه نامه داشتم که براش بیارم
کاش تو نامه بابام اسم منم میومد یا من رو ببر عمو یا که بمون کنارم
عمو جون شبیه علی اصغر فداییتو نگاه کن
یه شمشیر بده و جنگیدن منو نگاه کن
عمه جون میون میدون و ببین
عمه جون بذار برم عمو جون افتاد رو زمین
عمه تا دیر نشده بذار برم تو میدون نگا کن بالا و پایین میره شمشیر هاشون
دیگه نه میبینمش نه میشنوم صداشو صدای عمو دیگه گم شده تو صداشون
یکی از بین لشکر داره میاد با خنجر
ببین عمه بهش اب نمیدن لحظه آخر
نه تنش جا واسه نیزه داشت و نه کسی نیزه داشت به جایی بزنه
هر کی هر چی داشت تو مقتل میریخت جا نبود که دست و پایی بزنه
مادرش داد میزد و نگاه میکرد بدنای کم و مبهم شده رو
نتونستن آخرش جدا کنن حسن و حسین درهم شده رو
📲 @zakerinhosein
15.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مترو ولیعصر تهران چه خبر شده؟؟؟؟؟!!!!!!!
#حجاب
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
#ویژه_پنجم_محرم🏴
رها کن عمه مرا باید امتحان بدهم
رسیده موقع آنکه خودی نشان بدهم
رها کن عمه مرا تا شجاعت علوی
نشان حرمله و خولی و سنان بدهم
دلم قرار ندارد در این قفس باید
کبوتر دل خود را به آسمان بدهم
عمو سپاه حسن می رسد به یاری تو
من آمدم که حسن را نشانتان بدهم
عمو شلوغی گودال بیش از اندازه است
خدا کند بتوانم نجاتتان بدهم
سپر برای تو با سینه می شوم هیهات
اگر به نیزه و شمشیرها امان بدهم
مگر که زنده نباشم که در دل گودال
اجازهء زدنت را به کوفیان بدهم
من آمدم که شوم حائل تو با عمه
مباد فرصت دیدن به عمه جان بدهم
عمو ببین شده دستم ز پوست آویزان
جدا شود چو علمدار اگر تکان بدهم
کسی ندیده به گودال آنچه من دیدم
عمو خدا نکند من ز دستتان بدهم
صدای مرکب و نعل جدید می آید
عمو چگونه خبر را به استخوان بدهم
فقط نصیب من و شیرخواره شد این فخر
که روی سینۀ مولای خویش جان بدهم
عزیز فاطمه انگشتر تو را ای کاش
بگیرم و خودم آن را به ساربان بدهم
برای آنکه جسارت به پیکرت نشود
خودم لباس تنت را به این و آن بدهم
(مهدی مقیمی)
📲 @zakerinhosein