هیأت سفیران زینب.mp3
3.13M
🏴 #امام_حسین_ع
اَربابِ دلها، بال و پَرِ ما
هوامو داشته باش آقا، مثلِ قدیما
زندگی بازیست، راهِ درازیست
برا زیارتت آقا دل تو دلم نیست
یاحسین ذَبیحَاَلعَطشان
یاحسین مسیحِ دوران
یاحسین بده به من جان
یاحسین عزیزِ زهرا
دل زیر دِین تنگِ حسینِ
راه بهشت از توی بین الحرمینِ
دل شده واله شکسته باله
اگه نیام کرب بلا جای سوالِ
یاحسین توروخستم ده
زندگی تو فرصتم ده
ای عجل تو مهلتم ده
یاحسین عزیزِ زهرا
📲 @southosein
ـ
ـ
حسین جان . .
توی بی سرپناهی
به تو پناه نبرم ، چه کنم ؟!
#صبحتون_حسینی
📲 @southosein
6_144232837839150029.mp3
3.74M
تربتت شفاست روضه ها دواست
مأمن زمین خاک کربلاست
درد لاعلاج من از تو دوری کردنه
این حسین حسین که میگم دوای درد منه
میگم برا یاری زهرا حسین حسین حسین
یا من له اکرم الاسمأ حسین حسین حسین
#کربلایی_حنیف_طاهری
📲 @southosein
6_144232837839151537.mp3
5.12M
مادرم اسمتو خوند تو گوشم
شال مشکیتو گذاشت رو دوشم
گفت برای روضه امام حسین
فرش زیر پامو هم میفروشم
من پر علمو میبوسم تربت حرمو میبوسم
دست مادرمو میبوسم حسین
#کربلایی_حسین_طاهری
📲 @southosein
#پایان_ماه_محرم
ای دل! مگر نه خاتمه، ماه محرّم است؟
«باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟»
گر ماجرای کوفه و کرببلا گذشت
«باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟»
گویا طلوع کرده به شام، آفتاب عشق
«کآشوب در تمامی ذرّات عالم است»
صبح ورود شام چنان تیره بُد کز آن
«کار جهان و خلق جهان، جمله درهم است»
سرهای کشتگان همه بر دوش نیزهها
«سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است»
آن محشری که کرد به پا چوب خیزران
«بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است»
رشک مَلَک خرابهنشین شد که «محتشم»
گفتا: «عزای اشرف اولاد آدم است»
::
ویرانه و دل شب و دردانه و پدر
آری؛ بساط عشق بهخوبی فراهم است
فردا سپیده، چشم در آن بزم تا گشود
بر گِرد شمع دید که پروانهای کم است
✍ #جواد_هاشمی_تربت
📲 @southosein
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توصیه استاد فاطمی نیا برای کسانی که اربعین کربلا مشرف نمی شوند..!
| صلواتهدیهبهروحنورانیایشان |
#اسارت
🩸نفرین زینب کبری «سلاماللهعلیها» تمام نشده بود که کاخی ویران شد ...
در نقلی آمده است:
🥀 وقتی که أسرای آل الله نزدیک به شهر دمشق شدند، از کنار قصر بلند و بالایی گذر کردند که یک پیرزنی در آن نشسته بود و نامش "امّ هجّام" بود و همراه او کنیزان و غلامانش نشسته بودند.
🥀 وقتی که آن پیرزن نگاهش به سر مطهر سیدالشهدا علیهالسلام در حالی که بر نیزهای بلند سوار بود و محاسن شریفش با خون خضاب بود، افتاد و گفت: این سر که جلوی همه سر هاست، سر کیست؟ و آن سر هایی که بر نیزه هستند، سر چه کسانی هستد؟
🥀 به او گفتند: آن سر، سر حسین علیهالسلام است و دیگر سر ها، سر برادران و اولاد و خاندان اوست. آن عجوزه بسیار خوشحالی کرد و گفت:
📋 ناوِلِيني حَجَراً لِأضرِبَ بِهِ وَجهَ الحُسينِ عليهالسّلام، فأَتَتْها،
▪️سنگی را برایم بیاورید تا آن را بر سر حسین «علیهالسلام» بزنم. پس سنگی را برایش آوردند.
📋 فضَرَبتْ بِهِ رَأسَ الحُسينِ عليهالسّلام، فَسٰالَ الدّمُ عَلَى وَجهِهِ و شَيبِهِ
▪️آن عجوزه، سنگ را گرفت و با آن بر سر مطهر سیدالشهدا علیهالسلام زد که خون از سر مطهر امام علیهالسلام بر صورت و محاسن شریفش جاری شد.
📋 فَالْتفَتَتْ إلَيه أمُّ كُلثوم، فَرَأتْ الدَّمَ الجَديدَ سٰائلًا عَلَى وَجههِ و لِحيتِه، فلَطَمتْ وَجهَها
▪️ حضرت امکلثوم علیهاالسلام تا نگاهش افتاد، دید خون تازه بر صورت و محاسن سر برادر جاری شده، لذا بر صورتش لطمه زد و فریاد میکشید: وا غوثاه! وا مصيبتاه! وا محمّداه! وا عليّاه! وا فاطمتاه! وا حسناه! وا حسيناه! سپس از هوش رفت.
🥀 در این هنگام زینب کبری سلاماللّهعلیها فرمودند: چه کسی این کار را با صورت برادرم و نور چشمانم کرد؟گفتند: آن پیرزن ملعونه. اینجا بود که زینب کبری سلاماللّهعلیها آهی از دل کشیدند و فرمودند:
📋 اللّهمَّ اهْجِمْ عَلَيها قَصرَها و أحرِقْها بِنارِ الدّنيا قَبلَ نارِ الآخرة.
▪️خدایا! قصرش را بر سرش ویران کن و او را قبل از آتش جهنم با آتش دنیا بسوزان.
🥀 هنوز کلام زینب کبری سلاماللّهعلیها تمام نشده بود، که قصر فرو ریخت و آتش از آن بلند شد و آن پیرزن ملعونه و هر آن کس که در قصر بود، آتش گرفتند و به درک واصل شدند.
📚أسرار الشّهادة، ص۳۱۱
✍اینجا که بال چلچله را سنگ میزنند
ماهِ اسیر سلسله را سنگ میزنند
ای آسمان نگاه کن! این قوم سنگدل
یاران پاک و یکدله را سنگ میزنند
یا تیغ، رویِ «آیۀ تطهیر» میکشند
یا «آیۀ مباهله» را سنگ میزنند
وقتی که دستهای علمدار قطع شد
پاهای غرق آبله را سنگ میزنند
با آنکه هست آینۀ عصمت و عفاف
پرچم به دوش قافله را سنگ میزنند
محراب اگر کهخَمشوداز غم،عجیب نیست
روح نماز نافله را سنگ میزنند
تفسیر عشق بود و پریشانی حسین
وقتی زدند سنگ، به پیشانی حسین
روضه دروازه ساعات
زینب فرشته بود و پر خویش وا نکرد
این کار را برای رضای خدا نکرد
پر میگشود اگر همه را باد برده بود
سیمرغ بود و جلوه بی انتها نکرد
این کربلا چه بود که جز این مسافرت
او را ز جان عزیزتر خود رها نکرد
یک روز هم اگر چه نخورده غذای سیر
یکبار هم نماز شبش را قضا نکرد
بیگانه بر غریبی زینب سلام کرد
کاری که هیچ رهگذر آشنا نکرد
*یحیی مازنی بیست سال همسایه خونه امیرالمؤمنین بود. میگه بیست سال همسایه خونه مولا علی بودم، یکبار سایه زینبم ندیدم.*
غیر این روضه کلامی قاتل سادات نیست
جای زینب بر در دروازه ساعات نیست
دیر آذین بسته شد این شهر خیلی دیر شد
بر در دروازه ساعات زینب پیر شد
*ولأندبن علیك بدل الدموع دماً ... به امام زمان عرض کرد آقا برا کدوم روضه خون گریه میکنی؟ فرمود برا اسارت عمه ام زینب*
سنگ می آمد ز هر سو و دل خواهر شکست
سر شکست و سر شکست و سر شکست و سر شکست
سر میفتد بر زمین ، خواهر میفتد بر زمین
(سادات ببخشند)
پیش چشمان رباب ، اصغر میفتد بر زمین
روضه خوانها از بیان روضه هایش جا زدند
بر در دروازه ساعات ، زینب را زدند
*سلام میدیم.السلام علیکِ یا کعبة الرزایا ... بذار یه چیزی بگم . پارسال روز اول صفر دم دروازه ساعات گفتم بذار ببینم چقد راهه تا کاخ اون ملعون. پیاده بیست دقیقه راهه.اما امام سجاد فرمود صبح مارو از دم دروازه وارد کردن غروب رسیدیم.
عمه جانم عمه جانم
*کعبة الرزایا یعنی کعبه درد و رنج* ...
من کعبة الرزایایم چون در این سفر
هر کس حسین گفت به جایش مرا زدند ...
😭💔
حسین ....
#متن_روضه_دروازه_ساعات
6_144232837835865864.mp3
1.82M
حرم چه کاری داده دست دل مضطرم
نمیدونم شاید خود منم مقصرم
سر به سرش میذارم از بس میگم ای حرم
حسین ...
#کربلایی_حسین_ستوده
📲 @southosein
6_144232837835873902.mp3
14.07M
صلی الله علیک یه سلام که میدم رو به حرم
به حرم میرسه پای دلم
به حرم میرسه پای دلم
صلی الله علیک دل من
به همین حرفا خوشه
آخه دوری ازت منو میکشه
#کربلایی_حسین_طاهری
📲 @southosein
#امام_حسین_ع_مناجات_محرمی
#پایان_ماه_محرم
یک ماه میشود که ز جان گریه کردهام
با روضههای مرثیهخوان گریه کردهام
یک ماه میشود که به لبهای تشنهات
نزدیک آبهای روان گریه کردهام
یک ماه میشود که ز غمهای خواهرت
همناله با امام زمان گریه کردهام
گاهی در اول سلام زیارت، دم غروب
در حسرت زیارتتان گریه کردهام
گاهی بیاد خیمهی آتش گرفتهات
گاهی برای دخترتان گریه کردهام
گاهی میان واحد و سنگین و شور و دم
دست خودم نبوده، سینهزنان گریه کردهام
اشکی نماند، از غم بر نیزه رفتنت
بر ماجرای تیر و کمان گریه کردهام
اصلا عجیب بود حال و هوای محرمام
کلی برای غربتتان گریه کردهام
::
آمد نشست، دست به روی سرش گذاشت
هر تکه را که دید روی پیکرش گذاشت
از یک طرف کمی گل ریحانه جمع کرد
از یک طرف کمی پر پروانه جمع کرد
یک، نه، دو، نه... چقدر شبش پر ستاره بود
یک جسم خسته بود ولی پاره پاره بود
خون میجهید و تاب و توانش نمانده بود
جان در تن امام زمانش نمانده بود
انگشترت کجاست؟! بمیرم برای تو
آب آورت کجاست؟! بمیرم برای تو
وقت اذان شده است بگو اکبرم کجاست؟
پیراهن سفارشی مادرم کجاست؟
✍ #مهدی_صفی_یاری
📲 @southosein
✅سهل بن سعد می گوید :
📋《خَرَجتُ إلى بَیتِ المَقدِسِ حَتّى تَوَسَّطتُ الشّامَ، فَإِذا أنَا بِمَدینَةٍ مُطَّرِدَةِ الأَنهارِ کَثیرَةِ الأَشجارِ، قَد عَلَّقُوا السُّتورَ وَالحُجُبَ وَالدّیباجَ ، وهُم فَرِحونَ مُستَبشِرونَ، وعِندَهُم نِساءٌ یَلعَبنَ بِالدُّفوفِ وَالطُّبولِ، فَقُلتُ فی نَفسی :
لَعَلِّ لِأَهلِ الشّامِ عَیدَاً لا نَعرِفُهُ نَحنُ؟
فَرَأَیتُ قَوما یَتَحَدَّثونَ!》
♦️به سوى بیت المقدّس، روانه شدم و به شهرهاى شام رفتم.
در شهرى پُر آب و درخت دیدم که پارچه و پرده و دیبا آویخته اند و شاد و خوشحال اند و زنانى هم پیش آنان، دف و طبل مى زنند.
با خود گفتم : شاید شامیان، عیدى دارند که آن را نمى شناسیم.
پس پرسیدم :
📋《یَا هَؤُلَاءِ! ألَکُم بِالشَّامِ عَیدٌ لَانَعرِفُهُ نَحنُ؟!
قَالُوا : یَا شَیخُ! نَراکَ غَریبَاً!
فَقُلتُ : أنَا سَهلُ بنُ سَعدٍ، قَد رَأَیتُ رَسولَ اللّهِ(ص) وحَمَلتُ حَدیثَهُ!
فَقالوا : یَا سَهلُ! ما أعجَبَکَ السَّماءُ لا تَمطُرُ دَماً! وَالأَرضُ لا تَخسِفُ بِأَهلِها!
قُلتُ : ولِمَ ذاکَ؟
فَقالوا هذا رَأسُ الحُسَینِ(ع) عِترَةِ رَسولِ اللّهِ(ص) یُهدى مِن أرضِ العِراقِ إلَى الشّامِ، وسَیَأتِی الآنَ!》
♦️گفتم : اى مردم! آیا شما در شام، عیدى دارید که ما آن را نمى شناسیم؟
گفتند : اى پیرمرد! تو را غریبه مى بینیم؟
گفتم : من سهل بن سعد هستم.
پیامبر خدا(ص) را دیده ام و از او حدیث شنیده ام.
گفتند : اى سهل! آیا تعجب نمى کنى که آسمان، خون نمى بارد و زمین، ساکنانش را فرو نمى برد؟
گفتم : چرا این گونه شود؟
گفتند : این، سر حسین(ع) از خاندان پیامبر(ص) است که آن را از سرزمین عراق به شام، هدیه مى برند و اکنون مى رسد.
📋《وا عَجَباه! یُهدى رَأسُ الحُسَینِ(ع) وَالنّاسُ یَفرَحونَ؟! فَمِن أیِّ بابٍ یُدخَلُ؟
♦️گفتم : شگفتا! سر حسین(ع) را به هدیه مى برند و مردم، خوشحالى مى کنند؟! از کدام دروازه مى آورند؟
مردم به دروازه اى به نام «دروازه ساعات»، اشاره کردند.
📋《فَسِرتُ نَحوَ البَابِ، فَبَینَما أنَا هُنالِکَ، إذ جاءَتِ الرّایاتُ یَتلو بَعضُها بَعضاً، وإذَا أنَا بِفارِسٍ بِیَدِهِ رُمحٌ مَنزوعُ السِّنانِ، وَ عَلَیهِ رَأسُ مَن أشبَهُ النّاسِ وَجهَاً بِرَسولِ اللّهِ(ص) وإذَا بِنِسوَةٍ مِن وَرائِهِ عَلى جِمالٍ بِغَیرِ وِطاءٍ》
♦️به سوى آن رفتم و آنجا که بودم، پرچمهایى پى در پى می آمد و اسب سوارى را دیدم که به دستش نیزه سرشکسته اى بود و سرى بر آن بود که شبیه ترینِ صورتها به پیامبر خدا(ص) بود و در پى آن، زنانى سوار بر شتران بدون جهاز آمدند.
📋《فَدَنَوتُ مِن إحداهُنَّ فَقُلتُ لَهَا : یَا جارِیَةُ مَن أنتِ؟
فَقالَت : سُکَینَةُ بِنتُ الحُسَینِ(ع)!
فَقُلتُ لَها : ألَکِ حاجَةٌ إلَیَّ؟
فَأَنَا سَهلُ بنُ سَعدٍ مِمَّن رَآى جَدَّکِ وسَمِعَ حَدیثَهُ!》
♦️به یکى از آنها نزدیک شدم و به او گفتم :
اى دختر! تو کیستى؟
گفت : سَکینه دختر حسین(ع)!
به او گفتم: آیا درخواستى از من دارى؟
من، سهل بن سعد هستم که جدّت را دیده و از او حدیث شنیده ام.
سکینه گفت :
📋《یا سَهلُ! قُل لِصاحِبِ الرَّأسِ أن یَتَقَدَّمَ بِالرَّأسِ أمامَنا، حَتّى یَشتَغِلَ النّاسُ بِالنَّظَرِ إلَیهِ فَلا یَنظُرونَ إلَینا، فَنَحنُ حَرَمُ رَسولِ اللّهِ(ص)》
♦️اى سهل! به حامل سر بگو که سر را جلوى ما ببرد تا مردم به دیدن او سرگرم شوند و به ما نگاه نکنند، که ما حرم پیامبر خدا(ص) هستیم.
سهل گفت : به حامل سر، نزدیک شدم و به او گفتم :
📋《هَل لَکَ أن تَقضِیَ حاجَتی وتَأخُذَ مِنّی أربَعَمِئَةِ دینارٍ؟!
قالَ : وما هِیَ؟
قُلتُ : تَقَدَّم بِالرَّأسِ أمامَ الحَرَمِ. فَفَعَلَ ذلِکَ وَدَفعتُ لَهُ ما وَعَدتُهُ》
♦️آیا درخواستم را اجابت مى کنى تا در عوض، چهارصد دینار بگیرى؟
گفت : درخواستت چیست؟
گفتم : سر را جلوتر از اهل حرم، حرکت بده.
او نیز چنین کرد و من هم آنچه را وعده داده بودم، به او پرداختم.(۱)
امام سجاد(ع) می فرماید :
📋《حَمَلَني عَلى بَعيرٍ يَطلُعُ بِغَيرِ وِطاءٍ وَ رَأسُ الحُسَينِ(ع) عَلى عَلَمٍ ونِسوَتُنا خَلفِي عَلى بِغالٍ اكُفٍ وَالفارِطَةُ خَلفَنا وحَولَنا بِالرِّماحِ إن دَمَعَت مِن أحَدِنا عَينٌ قُرِعَ رَأسُهُ بِالرُّمحِ》
♦️مرا بر شترى لَنگ و بدون جهاز، سوار كردند و سر حسين(ع) بر بالاى عَلَمى بود و زنانمان، پشت سرِ من بر استرانى بدون پالان، سوار بودند و كسانى كه ما را مىبردند، از پشت سر و گرداگردمان، با نيزه، ما را احاطه كرده بودند و آزار مىدادند. اگر چشمی از يكى از می گریست، او را با نيزه به سرش مىكوبيدند. تا آن كه وارد شام شديم و جارچى جار زد :
📋《يا أهلَ الشّامِ! هؤُلاءِ سَبايا أهلِ البَيتِ المَلعون》
♦️اى شاميان! اينان، اسيران اهل بيتِ ملعون اند.(۲)
📚منابع :
۱)مقتل الحسین(ع) خوارزمی، ج۲ ،ص۶۸
۲)الاقبال سید بن طاووس، ج۳، ص۸۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 اولین #تیزر تصویری مراسم باشکوه رونمایی از سوپراپلیکیشن دوازده مورخ دوازدهم اسفند با حضور مهمانان ویژه
🗓 در این مراسم، افتخار میزبانی از عزیزانی از جمله حججالاسلام راشد یزدی، کفیل (معاونت سابق آموزش بنیاد حضرت مهدی)، نیلیپور (از اساتید برجسته مهدویت)، حسن آبادی و امینی خواه (از اساتید و سخنرانان مطرح کشوری)، حریزاوی (معاونت استانهای سازمان تبلیغات کشور)، نبوی (مدیرمسئول سایت قائمیه)، مهندس کاظمی مدیرعامل تبیان، استاد رائفی پور و مداحان عزیز آقایان حاج مهدی رسولی، سیدمحمدرضا نوشهور، علی اکبر حائری، حسین خلجی، سید حجت بحرالعلوم، رضا پیروی، ابراهیم دادوند و جمعی از خانواده شهدا را داشتیم.
📣 منتظر خبرهای خوب دوازده باشید...
❓ به نظر شما، جای چه کسی در این مراسم بین مهمانان خالیست؟
🌐 سوپر اپلیکیشن ۱۲ | فراتر از انتظار
حتما ۱۲ رو نصب کنید اپلیکیشن فوق العاده 👇
نصب از بازار👇
http://cafebazaar.ir/app/app.twelve
روضه ی دروازه ی ساعات
.
.
یکی از رفقا تعریف کرد برام
گفت، اولین سفر اینکه مشرف شدم سوریه
با یک سری از بچه های مدافع حرم
تو همون بحبوحه
که داعش حمله کرده بود
بچه ها اینا رو عقب گرد کرده بودند
اومدم زیارت خانم رقیه
به یکی از بچه ها گفتم
میشه منو ببری دروازه ساعات ؟
گفت شهر حکومت نظامیه
گفتم هر موقع شد با هم بریم
از اون جمعی که رفتیم دروازه ساعات سه نفرشون شهید شدم انشالله امشب مارو دعا کنن
اومدیم دروازه ساعات
چند دقیقه ایستادیم
این رفیقمون گفت فلانی میشه بریم
امنیت نیست ...
گفتم اگه میشه از اینجا با هم قدم بزنیم
نمیدونم همتون خبره اید
رفقا رفقا
خواهرا ، برادرا
راه افتادیم
آروم آروم قدم زنان اومدیم
تا رسیدیم به مسجد اموی لعنت الله علیه
20 دقیقه بیشتر طول نکشید
امام سجاد فرمود
طلوع آفتاب ما رو از دروازه ساعات
وارد کردن
دم دمای غروب رسیدیم به کاخ اموی
یعنی این زن و بچه رو تو کوچه ها....
خبر داری ، مرا بازار بردن؟
.
ما نوکریم و مےگذرد روزگارمان
برکت گرفت ازغمتان کارو بارمان!
روزی که هیچچیز بدردی نمےخورد..
این صبحواین سلام مےآید بکارمان
#صلی_الله_علیک_یا_ابا_عبدالله
#سلام_ارباب_خوبم
#صبحتون_حسینی
📲 @southosein
6_144232837842047687.mp3
1.6M
غریبی میکنم با هر کسی که با این روضه با این گریه غریبه ست
من از قبل از تولد با تو بودم یه کاری کن که برگردم همین بس
بسوزون گناهمو با اشکای نم نمم
حسین جان من از الآن به فکر محرمم
#حاج_امیر_کرمانشاهی
📲 @southosein
6_144232837842067940.mp3
3.06M
اومدم اقرار کنم اصلا
نمیشه انکار کنم اصلا
اسم تو تکراری نمیشه
صد دفعه تکرار کنم اصلا
حسین ...
#جدید_۱۴۰۳
#کربلایی_جواد_مقدم
📲 @southosein
متن روضه رقیه خاتون💔
مرغ اسیر هم وطنش فرق میکند
هم اینکه نوع پر زدنش فرق میکند
شیرینِ زبان تو شده لکنت زبان پدر
طرز تکلم و سخنش فرق میکند
وقتی که بی هوا به کسی ضربه میزند
حتما کبودی بدنش فرق میکند
خیلی مرا زدند ولی بین این همه
این شمر لعنتی زدنش فرق میکند
*گفت: بابا پاهام درد میکنه، همه دخترای عالم وقتی بابا میاد اول میرن خودشونو مرتب میکنن، موهاشونو شونه میکنن، بهترین لباسشونو میپوشن، گفت: بابا موهام سوخته...*
آتش رسید و موی سرم را به باد داد
عاشق همیشه سوختنش فرق میکند
گفتم به عمه روی زمین زیر نیزه ها
بابا چقدر شکل تنش فرق میکند
وقتی تمام دشت پر از بوی او شده
حتماً مساحت کفنش فرق میکند
با تازیانه های سنان راه میروم
حتی شبیه مادرمان راه میروم
*گفت بابا من یه لحظه از عمه جدا نشدم، همش دامن عمه رو گرفته بودم، اما نیمه شب بود، خسته بودم، تشنه بودم، دستام بسته بود.. یه مرتبه از ناقه افتادم... تا زین العابدین فرمود: به من بگید سرِ بریده ی بابام کدوم طرفو نگاه میکنه، گفتن چرا حرکت نمیکنه این نیزه؟ فرمود: حتما یکی از خواهرام افتاده.. من نمیدونم زجر چطور سراغش رفت. همچین که سرو آوردن، گفت: بابا !مگه جدت پیغمبر نفرمود: اگه بچه زمین خورد کمکش کنید، اگه پسربچه زمین خورد کمکش کنید، بگید تو مَردی باید بلند شی اما اگه دختربچه زمین خورد برید زود بغلش کنید نازش کنید. بابا همچین که نشسته بودم.. تا رسید به من گفت: دختر! تویی که کاروانو معطل کردی؟ یه سیلی زد، رو این بوته ها غَلت میخوردم، همچین که برگردوندن نه سمت عمه رفت نه سمت رباب رفت، دیدن اومد لابلای نیزه ها، همه ی سرهای شهدایی که بالای نیزه بود تیغ و شمشیر خورده بود، فقط یه سر بود که عمود خورده بود، اومد جلو گفت: عمو عباس! چشمت روشن، نامحرم سیلی تو گوشم زد...*
#متن_روضه_رقیه_سلام_الله_علیها