🔻دوستان و همراهان گرامی کانال کتاب عصمت"شهیده عصمت پورانوری" سلام👋 طاعات و عباداتتان قبول درگاه حق🌹 یک موردی هست که باید با شما درمیان بگذاریم😉 و اونم این موردِ مهمه👇 این کانالی که عضو هستید و افتخار همراهی رو دارید در سال ۹۸ توسط یکی از دختران خوبِ بخش های اطراف شهرستان دزفول در پیامرسان ایتا ایجاد شد.... حالا چه جوری🤔 بیاید تا بهتون بگم.... ✍بعد از چاپ کتاب عصمت توسط سرکار خانم سیده رقیه آذرنگ، افراد زیادی که برای خود نویسنده هم غیر قابل باور بود جذب شهید عصمت و زندگینامه او شدند که تعداد افراد و به ویژه دختران در تمام رده های سنی در حد انتظار هیچکس نبود. یک روز دختر خانمی با نویسنده عصمت یا بهتر بگم سرکار خانم آذرنگ تماس گرفتند و از ایشان خواستند کانال کتاب عصمت در پیامرسان ایتا رو هر چه زودتر ایجاد کنند.... این دختر خانم علاقه مند به سیره زندگانی شهید عصمت، تمام افتخارات کتاب عصمت رو در این پیج تحت نظارت مستقیم خانم آذرنگ درج می کند... 🌺لطفا برای شادی روح شهید عصمت خواهر عزیزمان صلوات بفرستید و برای اینکه این پیج به دیگر بانوان و دختران و فعالین فرهنگی کشور معرفی بشود یک یا زهرا س بگویید و در معرفی و انتشار مطالب آن با ذکر منبع ما را همراهی و یاری بفرمایید. پ ن: تصویر تزئینی است. 🌹به کانال کتاب"عصمت" شهید عصمت پورانوری در پیامرسان ایتا بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/534446100C4630a601bc

🔴‏صبح روز عیدفطر رفراندومی از جنس مردم! تا کور شود هرآنکه نتواند دید ... 💠کانال #پلاک(ایتا ، تلگرام) :👇 🌐 @pelakdez

🌷 امروز - حضور خانواده شهیدان روح‌الله عجمیان و آرمان علی‌وردی در دیدار مسئولان نظام و سفرای کشورهای اسلامی با رهبر انقلاب ‌ ‌ 🌙 ۱۴۰۲/۰۲/۰۲‌ 🌱 @Khamenei_Reyhaneh

🔰حافظ معاصر 📌گزیده‌ای از نقد استاد محمد کاظم کاظمی بر اشعار قیصر امین‌پور در کتاب «ده شاعر انقلاب» 📖 چی کتاب تو ایتا هم فعال شده؛ متفاوت‌ترین رسانه‌ی کتاب را اینجا دنبال کنید 🌐👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2958164103C8879a37e42

🌹 سهیلا ✍🏻 روایت شهادت خواهر شهید سهیلا خواجه سنبلان از زبان مادرش 🌹 حبیب دستپاچه شده بود. ما دو تا فقط می‌دویدیم. وقتی رسیدیم همه چیز آوار شده بود. پایه‌های برق افتاده بودند روی تلی از خاک.. من و حبیب روی تلی از خاک و آهن پاره و شیشه‌های خرد شده با پای برهنه می‌دویدیم. . . . 🌴 هر چه فریاد می‌زدم صدایم به جایی نمی‌رسید. انگار در یک بیابان ایستاده بودم. مردم و نیرو‌های امدادی که آمدند. فریاد زدم: عروسم را نجات بدهید. بعد از کمی یاد یکی دیگه می‌افتادم: سهیلا… و پروین دخترام. نوه‌هایم … خواهر و برادرای عروسم … آه… ✍🏻 این روایت را در الف دزفول ببینید👇🏻 🌐https://alefdezful.com/ty9z 🌹به کانال کتاب"عصمت" شهید عصمت پورانوری در پیامرسان ایتا بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/534446100C4630a601bc