eitaa logo
"عصمت"
224 دنبال‌کننده
1هزار عکس
307 ویدیو
7 فایل
✔ می نویسم به یاد خواهرِ شهیدم عصمت پورانوری ✍ کانال رسمی یادداشت های سیده رقیه آذرنگ 🔻روزنامه نگار 🔻نویسنده و پژوهشگر حوزه زنان 🔻پژوهشگر سینما و سریال حوزه دفاع مقدس 📱راه ارتباطی👈 @razarang
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از KHAMENEI.IR
📢 اعطای «نشان فتح» به سردار حاجی‌زاده، فرمانده نیروی هوافضای سپاه توسط فرمانده کل قوا در پی عملیات درخشان «وعده صادق» 🔹️حضرت آیت‌الله خامنه‌ای فرمانده کل قوا طی مراسمی به سردار امیرعلی حاجی‌‌‌زاده، فرمانده نیروی هوافضای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی «نشان فتح» اعطا کردند. 🔹️اعطای این نشان به دلیل عملیات درخشان «وعده صادق» انجام شد. 🔹️نشان فتح، به‌عنوان نماد عملیات‌های پیروزمندانه رزمندگان اسلام و فاتحان این عملیات‌ها انتخاب شده است. 🔹️این نشان، از سه برگ درخت نخل و گنبد مسجد جامع خرمشهر و نیز پرچم جمهوری اسلامی ایران تشکیل شده است. ۱۴۰۳/۷/۱۵ 💻 Farsi.Khamenei.ir
هدایت شده از نگار
رهبر انقلاب خطاب به همسر سردار حاجی‌زاده: نیمی از ثواب خدمات ایشان متعلق به شماست 📢آقای فضائلی عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر معظم انقلاب: ✍رهبر انقلاب در دیدار خانواده ‎سردار حاجی‌زاده با ایشان پس از عملیات ‎، در حاشیه مراسم اعطای ‎نشان فتح و خطاب به همسر ایشان فرمودند: 📝خدمات آقای حاجی زاده واقعا با ارزش است و به دلیل همراهی های شما، نیمی از ثواب آن متعلق به شماست. 📱 بله | ایکس | اینستاگرام | @resane_negar
هدایت شده از الف دزفول
🌹✍🏻 «روزهای رختشورخانه» بُرشی است از کتاب «عصمت» به نویسندگی «سرکار خانم سیده رقیه آذرنگ». در این فصل از کتاب «عصمت» که به روایت « حاجیه خانم فاطمه سلطان ملک » مادر بزرگوار شهیدان والامقام «عصمت و علیرضا پورانوری» است، به حضور این بانوی والامقام و تعداد زیادی از بانوان شهرستان دزفول در رختشورخانه بیمارستان کلانتری اندیمشک برای شستشوی لباس و پتوهای رزمندگان و شهدا و . . . اشاره شده است. «روزهای رختشورخانه» روایتی مستند از تلاش و تکاپو و ایثار بانوان دزفولی در آن حوض های خونین است. سطرهایی که بیانگر حقایق و رخدادهایی است که متاسفانه این روزها از تاریخ و وقایع بیمارستان کلانتری حذف گردیده است. ⭕️ روزهای رختشور خانه 3️⃣ قسمت سوم گاهی وقت‌ها در حین شستن لباس‌ها، چشممان به صحنه‌های دردناکی می‌خورد. هر بار تکه‌هایی از بدن شهدا مثل یک انگشت جدا شده یا تکه گوشت چسبیده به لباس یا استخوان‌های ریزی که بر اثر انفجار روی لباس رزمنده‌ها پاشیده بودند، از لای لباس‌ها پیدا می‌شد و آه از نهادمان برمی‌آمد. طبق قراری که گذاشته بودیم، می‌بایست اول آن‌ها را غسل می‌دادیم و بعد در محوطۀ بیرونی، توی خاک دفن می‌کردیم. حین فعالیتمان از نفر اول تا آخرین نفر، یک دور تسبیح کامل، صلوات می‌فرستادیم. وقتی تمام می‌شد، دور بعدی صلوات را شروع می‌کردیم. از صبح زود تا غروب می‌رفتیم برای شست‌وشوی البسه و ملحفه‌های خونی مجروحان بیمارستان. همه داوطلب بودند. آن مکان به اشخاص خاصی متعلق نبود. از همه جای منطقه خودشان را برای کمک به رخت‌شوی‌خانه می‌رساندند. نه توی فکر آسیب بوی وایتکس بودیم، نه پودر رختشویی، که مدام با آن‌ها سر و کار داشتیم. همه مثل خواهر کنار هم بودیم و فقط فکر و ذکرمان شده بود شست‌ و شوی آن همه خون و خاکی که برایمان متبرک بود. حسمان این بود که یک کارت دعوت از سمت خدا برایمان فرستاده شده است. اصلاً منتظر دستور نبودیم. سرما و گرمای هوا هم برایمان فرقی نداشت. همین که مردها اسلحه به دست گرفتند برای دفاع از کشورمان، ما هم توی شهرهای جبهه ماندیم تا دشمن فکر نکند شهرها خالی از سکنه شده است. ما هم جنگیدیم با هر چه که می‌خواست مقاومتمان را بشکند. آن‌قدر به آن وضعیت عادت کرده بودیم، که اگر ماشین دنبالمان نمی‌آمد، خودمان ماشین کرایه می‌کردیم و چند نفری سمت رخت‌شوی‌خانۀ بیمارستان می‌رفتیم. آنجا که مشغول بودیم گذشت زمان را حس نمی‌کردیم با هر صدای موشک‌باران که از سمت دزفول می‌آمد بی اختیار می دویدیم سمت در خروجی؛ فکر خانواده‌‌هایمان که در شهر بودند می افتاد به جانمان. هر ماشینی هم که از سمت دزفول می‌آمد خبر می گرفتیم: «کجا بمباران شده؟» گاهی نام اقوام و آشنایانمان را می شنیدیم که خانه شان مورد اصابت موشک قرار گرفته بود. خیلی بی تاب می‌شدیم اما دوباره برمی گشتیم سمت شست و شوی ملحفه‌ها. چند روز گذشت که خانم ترابی به ما گفت: «از ستاد ارتش در تیپ 2 زرهی یک ماشین دوج ارتشی درخواست کردم، که برای رفت و آمد به مشکل برنخورید. صبح‌ها دم در مسجد، لب خندق جمع بشید، از اونجا با دوج ارتشی بیایید سمت بیمارستان. عصرها هم با همون ماشین برمی‌گردید.» ⬅️ ادامه دارد 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🆔 https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc ⭕️ صفحه اینستاگرام الف دزفول 🆔https://www.instagram.com/alefdezful/
هدایت شده از اخبار قدس 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻منشه امیر، مدیر بخش فارسی رادیو اسرائیل و کارمند وزارت خارجه اسرائیل، رهبرانقلاب را رهبر معظم انقلاب اسلامی ایران، آیت الله امام علی خامنه‌ای خطاب کرد. 🔹بزرگی رهبر انقلاب حتی دشمن را تحت تاثیر قرار میدهد 🇮🇷 @QODS_IR | اخبار قدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از الف دزفول
🌹✍🏻 «روزهای رختشورخانه» بُرشی است از کتاب «عصمت» به نویسندگی «سرکار خانم سیده رقیه آذرنگ». در این فصل از کتاب «عصمت» که به روایت « حاجیه خانم فاطمه سلطان ملک » مادر بزرگوار شهیدان والامقام «عصمت و علیرضا پورانوری» است، به حضور این بانوی والامقام و تعداد زیادی از بانوان شهرستان دزفول در رختشورخانه بیمارستان کلانتری اندیمشک برای شستشوی لباس و پتوهای رزمندگان و شهدا و . . . اشاره شده است. «روزهای رختشورخانه» روایتی مستند از تلاش و تکاپو و ایثار بانوان دزفولی در آن حوض های خونین است. سطرهایی که بیانگر حقایق و رخدادهایی است که متاسفانه این روزها از تاریخ و وقایع بیمارستان کلانتری حذف گردیده است. ⭕️ روزهای رختشور خانه 4️⃣ قسمت چهارم روزها می‌گذشت و ما برای شستن لباس ‌رزمنده‌ها و ملحفه‌های بیمارستانی، سر از پا نمی‌شناختیم. یک روز به خانم حسین‌زاده گفتم: «آخه تو یه زن باردار، اونم دوقلو، با این وضعیت چطور می‌آی تا رخت‌شوی‌خونه. لطفاً از امروز دیگه همراهمون نیا.» خیلی دل‌خور شد و قبول نکرد. همان زمان با عملیات فتح‌المبین، همراه تعدادی از خانم‌ها از دم در مسجد لب خندق سوار شده بودیم و رفتیم سمت بیمارستان شهید کلانتری. غوغایی به پا شده بود. توی چادرهایی که از قبل تخت و تجهیزات پزشکی آماده شده بود، همه پر از رزمندۀ مجروح بود. مثل همیشه مشغول شستن لباس و ملحفه‌های خونی بودیم. خانم حسین‌زاده حین کار کردن داشت از خاطرات غسل دادن زنان و دخترانی که بر اثر حملۀ موشکی به دزفول شهید شده بودند، تعریف می‌کرد. این را که گفت، یاد عصمت و مرضیه افتادم. خیره شدم به حوض‌هایی، که از خون موج می‌زد. انگار دلم با این موج‌ها بالا و پایین می‌رفت. تا به خودم آمدم و خواستم صلوات بفرستم، خانم حسین‌زاده یک قرآن جیبی از توی لباس‌ها پیدا کرد. شانه و عطر جیبی هم بود. آورد نشانم داد. با خودم گفتم: «خدایا! صاحب این قرآن و این عطر و شانه الآن کجاست؟!... خدایا! خودت جوونای ما رو حفظ کن و دوباره به آغوش مادرا برگردون» آن‌ها را برد که به دفتر تحویل وسایل در بیمارستان بدهد. کمی بعد سراسیمه برگشت. دلم هوری ریخت. لباسی که دستم بود را توی حوض رها کردم و رفتم کنارش. داشت ریز ریز اشک می‌ریخت. بهش گفتم: «تو روخدا بهم بگو چی شده! دلم اذیت می‌شه این طوری می‌بینمت» دستم را گرفت و رفتیم سمت ساختمان بیمارستان. توی مسیر بهم گفت: «یکی از آشناهامون رو دیدم. بهم گفت که شوهرت(آقای قهرمانی) رو از منطقه آورد‌ن اینجا، مجروح شده» بهش دلداری دادم و ‌گفتم: «ان‌شاءالله که طوری نیست. تو فقط مراقب بچه‌های توی شکمت باش، خدای نکرده اتفاقی نیفته برات» بدو بدو رسیدیم دم در ورودی بیمارستان. اجازه ندادند برویم داخل ساختمان. کلی اصرار کردیم. باز هم اجازه ندادند. خانم حسین‌زاده دستش را نشانه رفت سمت رخت‌شوی‌خانه و گفت: «ما از خواهرای رخت‌شوی‌خونه‌ایم» ⬅️ ادامه دارد 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🆔 https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc ⭕️ صفحه اینستاگرام الف دزفول 🆔https://www.instagram.com/alefdezful/
هدایت شده از بیسیم‌چی
انتشار برای نخستین بار ▪️عاقبتِ هر کس که حاج قاسم پیشانی‌اش را بوسید، شهادت بود. https://eitaa.com/bisimchi10
هدایت شده از الف دزفول
🌹✍🏻 «روزهای رختشورخانه» بُرشی است از کتاب «عصمت» به نویسندگی «سرکار خانم سیده رقیه آذرنگ». در این فصل از کتاب «عصمت» که به روایت « حاجیه خانم فاطمه سلطان ملک » مادر بزرگوار شهیدان والامقام «عصمت و علیرضا پورانوری» است، به حضور این بانوی والامقام و تعداد زیادی از بانوان شهرستان دزفول در رختشورخانه بیمارستان کلانتری اندیمشک برای شستشوی لباس و پتوهای رزمندگان و شهدا و . . . اشاره شده است. «روزهای رختشورخانه» روایتی مستند از تلاش و تکاپو و ایثار بانوان دزفولی در آن حوض های خونین است. سطرهایی که بیانگر حقایق و رخدادهایی است که متاسفانه این روزها از تاریخ و وقایع بیمارستان کلانتری حذف گردیده است. ⭕️ روزهای رختشور خانه 5️⃣ قسمت پنجم تا این را شنیدند، در ورودی را باز کردند و ما با عجله رفتیم سمت پذیرش. مشخصات شوهرش را از ما پرسیدند و اتاقی که بستری شده بود را نشانمان دادند. شوهرش خیلی زخمی شده و ترکش خورده بود. خانم حسین‌زاده شرایط جسمانی همسرش را از پرستارها پرسید. با اینکه حال و روزش مساعد نبود، خیلی زود از ماندن کنار همسرش دل کند و او را با آن همه وابستگی‌ای که بینشان بود، به خدا سپرد. به من گفت: «بدو بریم سمت رخت‌شوی‌خونه. هنوز کلی لباس و پتو هست.» دوباره برگشتیم رخت‌شوی‌خانه و مشغول شدیم. وقتی حمله یا عملیاتی بود، باید می‌رفتیم رخت‌شوی‌خانه؛ چون تعداد شهدا زیاد بود. می‌گفتند: «بیمارستان مکان تخلیۀ شهدا شده» مثل عملیات فتح المبین که پشت سر هم شهید و مجروح می‌آوردند، در این عملیات خیلی از بچه‌های رزمندۀ دزفول به شهادت رسیدند. گاهی ما در آنجا اسامی شهدایی از دوستان یا آشنایانمان را که می‌شنیدیم، اشک امانمان نمی‌داد. گاهی هم خانواده‌های شهدا کنارمان بودند و وقتی اسامی شهدایشان را می‌شنیدند، شروع می‌کردند به سر و سینه زدن. بقیۀ خانم‌ها هم همراهی می‌کردند و در ماتمشان شریک می‌شدند، اشک می‌ریختند و نوحه می‌خواندند: «این گل پرپر از کجا آمده؟/ از سفر کرب و بلا آمده» حتی گاهی از اُسرای مجروح عراقی هم برای مداوا به بیمارستان می‌آوردند و حجم کار سنگین‌تر می‌شد. پتوها و ملحفه‌ها پشته‌پشته روی هم جمع می‌شد. حین کار کردن، از تعاونی سپاه دزفول برایمان کمپوت و کلوچه می‌آوردند، ولی من لب نمی‌زدم. اگر حتی تشنه بودم، تحمل می‌کردم تا به خانه برسم و آب بنوشم. با دیدن آن همه لباس خونی و آن همه جوان رشید که داشتند برای امنیت ما جان می‌دادند، دلم نمی‌آمد قطره‌ای آب از گلویم پایین برود. یک روز مشغول شستن بودیم، که صدای فریاد یکی از خانم‌های دزفولی با چهره‌ای سبزه، قدبلند و لاغر‌اندام، که از دم در مسجد هر روز صبح همراهمان می‌آمد، بلند شد، در حالی که یک پلاک و یک لباس، که نام پسرش روی آن نوشته شده بود را وسط حوضی که تا زانو توی آب و خون بودیم بالا گرفته بود. آن‌قدر بی‌تابی کرد، که موج‌های آب به همراه لباس‌ها و تکان پاهای خانم‌هایی که به سمتش می‌دویدند، به این طرف و آن طرف دیواره‌های حوض می‌کوبید. ⬅️ ادامه دارد ⭕️مرور این مطلب در الف دزفول 👇🏻 🌎 https://alefdezful.com/jb25 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🆔 https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc ⭕️ صفحه اینستاگرام الف دزفول 🆔https://www.instagram.com/alefdezful/
هدایت شده از بیسیمچی مدیا 🎬
زینب سلیمانی در نامه‌ای به رهبرانقلاب: با شهادت سید حسن نصرالله یک‌بار دیگر حاج قاسم را از دست دادیم/ مدیریت جنابعالی به عنوان رهبری آگاه و زمان‌شناس، بزرگترین معلم این دوران پر التهاب است @BisimchiMedia
هدایت شده از الف دزفول
🌹✍🏻 «روزهای رختشورخانه» بُرشی است از کتاب «عصمت» به نویسندگی «سرکار خانم سیده رقیه آذرنگ». در این فصل از کتاب «عصمت» که به روایت « حاجیه خانم فاطمه سلطان ملک » مادر بزرگوار شهیدان والامقام «عصمت و علیرضا پورانوری» است، به حضور این بانوی والامقام و تعداد زیادی از بانوان شهرستان دزفول در رختشورخانه بیمارستان کلانتری اندیمشک برای شستشوی لباس و پتوهای رزمندگان و شهدا و . . . اشاره شده است. «روزهای رختشورخانه» روایتی مستند از تلاش و تکاپو و ایثار بانوان دزفولی در آن حوض های خونین است. سطرهایی که بیانگر حقایق و رخدادهایی است که متاسفانه این روزها از تاریخ و وقایع بیمارستان کلانتری حذف گردیده است. ⭕️ روزهای رختشور خانه 6️⃣ قسمت ششم همهمه‌ای بلند شد. هر کس دلداری‌اش می‌داد، اما آن همه بی‌قراری پایان نداشت. با دیدن آن نشانه‌ها فهمیده بود پسرش به شهادت رسیده است. قیامتی به پا شد. خانم‌ها بلند بلند به سر و سینه می‌زدند و با اشکی که به پهنای صورت می‌ریختند می‌خواندند: «فریاد یا محمدا! فریاد یا محمدا! محمدی، محمدا!» پروین ترابی می‌خواست هر طور شده خانم‌ها را آرام کند، اما فایده‌ای نداشت. این تصویر که مادری میان آن‌ همه لباس رزمنده، لباس خون‌آلود و ترکش‌خوردۀ پسر خودش را به دست بگیرد، برایمان سخت جگرسوز بود. روزهای بعد هم همین‌طور از این اتفاقات زیاد به چشم می‌دیدیم. یک بار هم پروین ترابی از دم در بلند گفت: «خانم‌ها... یا الله!...خانم‌ها... یاالله» همان طور که مشغول شستن لباس‌ها بودیم، خودمان را جمع و جور کردیم و چادرهایمان را محکم گرفتیم زیر چانه‌مان. گروهی عکاس و خبرنگار همراه خانم ترابی وارد مکان رخت‌شوی‌خانه شدند. خانم ترابی گفت: «این‌ها خبرنگار خارجی‌اند. از انگلیس و فرانسه آمده‌اند. یکی‌دو تا هم خبرنگار ایرانی همراهشونه. می‌خوان از فعالیت خانم‌ها در جنگ گزارش بگیرن.» خودش برای تعریف اوضاع و حجم زیاد کارهای رخت‌شوی‌خانه رفت پشت میکروفون خبرنگارها شروع کرد به صحبت کردن و با ناراحتی، در حالی ‌که بغض راه گلویش را بسته بود، با صدای بلند گفت: «آقای رفسنجانی! شنیدیم بین مردم کوپن توزیع کردید و همین الآن همه باید بروند توی صف، تا اقلام مورد نیازشون رو تهیه کنند. آخه الآن؟! این چه جور برنامه‌ریزیه توی این شرایط شهرهای جنگی؟ مگه نمی‌بینید اینجا دریای خون شده؟! مگه نمی‌بینید؟» تا این را گفت، چند نفر از حفاظت سپاه آمدند داخل سالن رخت‌شوی‌خانه و تمام دوربین‌ها را جمع کردند و به خانم ترابی گفتند: «کسی حق نداره از فضای داخل اینجا عکس بگیره و یا مصاحبه‌ای داشته باشه. شما هم به حفاظت سپاه معرفی می‌شید، که بدون هماهنگی با کسی مصاحبه نکنی. بابت این کارتون باید جواب‌گو باشید، خواهر» همان لحظه خانم ترابی و خبرنگارها را از آنجا بیرون کردند. هیچ‌کدام نمی‌دانستیم چه اتفاقی برای خانم ترابی افتاده و ذهنمان درگیر شده بود. یکی از خواهران که برای پهن کردن ملحفه و لباس‌ها بیرون رفته بود گفت: «خانم ترابی همراهشون نرفت. فکر کنم برگشت دزفول» ⬅️ ادامه دارد ⭕️مرور این مطلب در الف دزفول 👇🏻 🌎 https://alefdezful.com/jb25 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🆔 https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc ⭕️ صفحه اینستاگرام الف دزفول 🆔https://www.instagram.com/alefdezful/
هدایت شده از بیسیم‌چی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😎تکیه کلام سید برای جواب به اسرائیل به زبان فارسی: 😁💪🏻✌️🏻 چطوری گولانی؟!!😁 https://eitaa.com/bisimchi10
هدایت شده از وحید یامین پور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیروت🔥 ۱۴ اکتبر حزب‌الله تیپ گولانی را لت‌وپار کرده بود و ما خوشحال بودیم. از این حرف میزدیم که با این دست فرمان زمینگیر شدن کامل اسراییل دور نیست. ولی سید قاطی بود. نمی‌خندید. گُر گرفته بود. هرچه ما می‌گفتیم می‌گفت ما مغرور شدیم؛ ما خدا رو فراموش کردیم؛ ما هیچ کاره‌ایم؛ ما مشرک شدیم؛ باید دعا کنیم؛ کار حزب الله با دعا درست میشه... همه میدانند او از دقیقترین تحلیل‌گران حاضر در لبنان است. سالهاست میدان نبرد را از نزدیک دیده، خودش جانباز این جنگ است. نیمه شب شد. موقع رفتن احسان پرسید: - سید چت شده؟ چرا اینجوری شدی؟ گفت: "من با سیدحسن اومدم لبنان. همه چیز من سید بود. خدای من سید بود. بعد از اون انفجار همه چیز من فروریخت. تازه فهمیدم سید خدایی داره. خدا هم هست." 🔆 33 ➕️ @yaminpour