eitaa logo
کانال شهدای کرمجگان
147 دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
5.9هزار ویدیو
5 فایل
چشم من و امر ولی،جان من و سیدعلی⚡ یه کانال دلنشین شهدایی ورهبری کمی شاعرانه کمی عارفانه کمی خبر کمی موسیقی و مداحی جملات آرامش بخش با ما همراه باشید
مشاهده در ایتا
دانلود
5.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شما دختر دارها، خسته نباشید! شما دولت ایران، خسته نباشید! شما دانشگاهها، خسته نباشید! شما دبیرستانها، خسته نباشید! شما کارگردانان سینما، خسته نباشید! (شما ها، خسته نباشید!) با این رواج بدحجابی و بی بندوباری توسط شماها ببینیم کی ختم اسلام رو باید برگزار کنیم!! واقعاً خسته نباشید! بی حجابها رو چادری نکردید که چادری هامون هم بی چادر شدند! کُلّکُم راع و کُلّکُم مَسئوُل به خدا قسم در قیامت از شما دولتی ها، شما دانشگاهیا، شما حوزویان (شما فائزه هاشمی ها و مهدی نصیری ها) و تمام شماهایی که در رواج بدحجابی مسئول هستید در اینباره سوال خواهد شد و جوابی نخواهید داشت @srdarha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌴: کردستان🌴 🌹راوی: مهدی فريدوند تابســتان 1358 بود. بعد از نماز ظهر و عصر جلوی مســجد سلمان ايستاده بوديم. داشتم با ابراهيم حرف می‌زدم که يک‌دفعه يکی از دوستان با عجله آمد و گفت: پيام امام رو شنيديد؟! با تعجب پرسيديم: نه، مگه چی شده؟! گفت: امام دستور دادند وگفتند بچه‌ها و رزمنده‌های کردستان را از محاصره خارج کنيد. بلافاصله محمد شاهرودی آمد و گفت: من و قاسم تشکری و ناصرکرمانی عازم کردستان هستيم. ابراهيم گفت: ما هم هستيم. بعد رفتيم تا آماده حرکت شويم. ســاعت چهارعصر بود. يازده نفر با يک ماشــين بليزر به ســمت کردستان حرکت کرديم. يک تيربار ژ3، چهار قبضه اسلحه و چند نارنجک کل وسائل همراه ما بود. بســياری از جاده‌ها بســته بود. در چند محور مجبور شديم از جاده خاكی عبور كنيم. اما با ياری خدا، فردا ظهر رســيديم به سنندج. از همه جا بی‌خبر وارد شهر شديم. جلوی يك دکه روزنامه فروشی ايستاديم. ابراهيم پياده شــد که آدرس مقر ســپاه را بپرسد. يك‌دفعه فرياد زد: بی‌ دين این‌ها چيه که می‌فروشی!؟ با تعجب نگاه کردم. ديدم کنار دکه چند رديف مشروبات الکلی چیده شده. ابراهيم بدون مکث اسلحه را مسلح کرد و به سمت بطری‌ها شليک کرد. بطری‌های مشــروب خرد شد و روی زمين ريخت. بعد هم بقيه را شکست و با عصبانيت رفت ســراغ جوان صاحب دکه. جوان خيلی ترسيده بود. گوشه دکه، خودش را مخفی کرد. ابراهيم به چهره او نگاه کرد. با آرامش گفت: پســر جون، مگه تو مسلمون نيســتی. اين نجاست‌ها چيه که ميفروشــی، مگه خدا تو قرآن نميگه: »اين کثافت‌ها از طرف شيطانه، از اين‌ها دور بشيد. جوان سرش را به علامت تأييد تكان داد. مرتب می‌گفت: غلط کردم، ببخشيد. ابراهيم كمی با او صحبت كرد. بعد با هم بيرون آمدند. جوان مقر ســپاه را نشــان داد. ما هم حرکت کرديم. صدای گلوله‌های ژ3 سکوت شهر را شکسته بود. همه در خيابان به ما نگاه می‌کردند. ما هم بی‌خبر از همه جا در شهر می‌چرخيديم. بالاخره به مقر سپاه سنندج رسيديم. جلوی تمام ديوارهای ســپاه، گونی‌های پر از خاک چيده شده بود. آن‌جا به يک دژ نظامی بيشتر شباهت داشت! هيچ چيزی از ساختمان پيدا نبود. هــر چــه در زديم بی‌فايده بــود. هيچ‌كس در را باز نمی‌كرد. از پشــت در می‌گفتند: شهر دست ضد انقلابه، شما هم اين‌جا نمانيد، برويد فرودگاه! گفتيم: ما آمديم به شما کمک کنيم. لااقل بگوئيد فرودگاه کجاست؟! يکي از بچه‌های ســپاه آمد لب ديوار و گفت: اين‌جــا امنيت نداره، ممکنه ماشين شما را هم بزنند. سريع از اين‌طرف از شهر خارج بشيد. کمی که برويد به فرودگاه می‌رسيد. نيروهای انقلابی آن‌جا مستقر هستند. ما راه افتاديم و رفتيم فرودگاه. آن‌جا بود که فهميديم داخل سنندج چه خبر است. به جز مقر سپاه و فرودگاه همه جا دست ضد انقلاب بود. ادامه 👇👇
سه گردان از سربازان ارتشی آن‌جا بودند. حدود يک گردان هم از نيروهای ســپاه در فرودگاه مســتقر بودند. گلوله‌های خمپاره از داخل شــهر به سمت فرودگاه شليک می‌شد. براي اولين بار محمد بروجردی را در آن‌جا ديديم. جوانی با ريش‌ها و موی طلایی. با چهرهای جذاب و خندان. برادر بروجردی در آن شــرايط، نيروها را خيلی خوب اداره می‌کرد. بعدها فهميدم فرماندهی سپاه غرب کشور را بر عهده دارد. روز بعد با برادر بروجردی جلســه گذاشــتيم. فرماندهان ارتش هم حضور داشتند. ايشــان فرمودند: با توجه به پيام امام، نيروی زيادی در راه است. ضدانقلاب هم خيلی ترســيده. آن‌ها داخل شــهر دو مقر مهم دارند. بايد طرحی برای حمله به اين دو مقر داشته باشيم. صحبت‌های مختلفی شــد، ابراهيم گفت: اين‌طور که در شهر پيداست مردم هيچ ارتباطی با آن‌ها ندارند. بهتر اســت به يکی از مقرهای ضدانقلاب حمله کنيم. در صورت موفقيت به سراغ مقر بعدی برويم. همه با اين طرح موافقت کردند. قرار شــد نيروها را برای حمله آماده کنيم. اما همان روز نيروهای سپاه را به منطقه پاوه اعزام کردند. فقط نيروهای سرباز در اختيار فرماندهی قرار گرفت. ابراهيــم و ديگر رفقا به تک تک ســنگرهای ســربازان ســر زدند. با آن‌ها صحبت می‌کردند و روحيه می‌دادند. بعد هم یک وانت هندوانه تهيه كردند و بين سربازان پخش كردند! به اين طريق رفاقتشان با سربازان بيشتر شد. آن‌ها با برنامه‌های مختلف آمادگی نيروها را بالا بردند. صبح يکی از روزها آقای خلخالی به جمع بچه‌ها اضافه شد. تعداد ديگری از بچه‌های رزمنده هم از شهرهای مختلف به فرودگاه سنندج آمدند. پس از آمادگی لازم، مهمات بين بچه‌ها توزيع شد. تا قبل از ظهر به يکی از مقرهای ضدانقلاب در شــهر حمله کرديم. ســريع‌تر از آنچه فکــر می‌کرديم آن‌جا محاصره شد. بعد هم بيشتر نيروهای ضدانقلاب را دستگير کرديم. از داخل مقر بجز مقدار زيادی مهمات، مقادير زيادی دلار و پاســپورت و شناسنامه‌های جعلی پيدا کرديم! ابراهيم همه آن‌ها را در يک گونی ريخت و تحويل مسئول سپاه داد. مقــر دوم ضدانقلاب هم بدون درگيری تصرف شــد. شــهر، بار ديگر به دست بچه‌های انقلابی افتاد. فرمانده سربازان، پس از اين ماجرا می‌گفت: اگر چند سال ديگر هم صبر می‌کرديم، سربازان من جرأت چنين حمله‌ای را پيدا نمی‌کردند. اين را مديون برادر هادی و ديگر دوســتان همرزم ايشان هستيم. آنها با دوستی که با سربازها داشتند روحيه‌ها را بالا بردند. در آن دوره، فرماندهان بســياری از فنون نظامی و نحوه نبرد را به ابراهيم و ديگــر بچه‌ها آموزش دادند. اين كار، آن‌هــا را به نيروهای ورزيده‌ای تبديل نمود كه ثمره آن در دوران دفاع مقدس آشكار شد. ماجرای سنندج زياد طولانی نشد. هر چند در ديگر شهرهای کردستان هنوز درگيری‌های مختصری وجود داشت. ما در شــهريور 1358 به تهران برگشتيم. قاسم و چند نفر ديگر از بچه‌ها در کردستان ماندند و به نيروهای شهيد چمران ملحق شدند. ابراهيم پس از بازگشــت، از بازرســی ســازمان تربيت بدنی به آموزش و پرورش رفت. البته با درخواســت او موافقت نمی‌شد، اما با پيگيری‌های بسيار اين کار را به نتيجه رســاند. او وارد مجموعه‌ای شد که به امثال ابراهيم بسيار نياز داشته و دارد. @srdarha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از ""رفاقت"" میگویند ولی رفیق نیستند... ﻗﻀﺎﻭﺗﺖ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﺁﻧﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻗﺎﺿﯽ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ... ﺣﮑﻢ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ ﺁﻧﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺣﺎﮐﻢ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ... ﭘﯿﺶ ﺑﯿﻨﯿﺖ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﺁﻧﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﭘﯿﺸﮕﻮ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ... ﺍﺯ ﺣﺲ ﺍﺕ ﻣﯿﮕﻮﯾﻨﺪ ﺁﻧﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺭﺍ ﻧﻤﯿﻔﻬﻤﻨﺪ... ﺗﺤﻘﯿﺮﺕ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﺁﻧﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺣﻘﯿﺮﻧﺪ... ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯿﮕﯿﺮﻧﺪ ﺁﻧﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺯﯾﭽﻪ ﺍﻧﺪ... ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ﺁﻧﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ... ﺍﺯ ﺻﺪﺍﻗﺖ ﻣﯿﮕﻮﯾﻨﺪ ﺁﻧﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺻﺎﺩﻕ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ... ﻭ ﻣﻦ ﻣﯿﻨﻮﯾﺴﻢ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻧﻮﯾﺴﻨﺪﻩ ﻧﯿﺴﺘﻢ ... ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﺟﺎﺑﺠﺎﯾﯽ ﻫﺎﺳﺖ ... ﺳﺮ ﺯﻣﯿﻨﯽ ﮐﻪ ﻧﺨﻮﺍﻧﺪﻩ ﻣﻌﻨﺎﯾﺖ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ... ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺗﺮﺳﯿﻤﺖ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ... ﻭ ﻧﺸﻨﯿﺪﻩ ﺁﻫﻨﮕﺖ ﺭﺍ ﻣﯽ ﻧﻮﺍﺯﻧﺪ ... چه بی محابا بر سرت خراب میشوند..... @srdarha
دیگر هوسی ما را جز وصل در سر نیست رحمی ڪن و یادی ڪن این بےسر و سامان را 🌷 @srdarha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✋🏻 *هرروزبه رسم ادب* 🤚🏻 🚩 *اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا اَبا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائڪَ عَلَیْڪَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِڪُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعلے اولاد الحسين وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ* پایگاه مقاومت بسیج شهدای کرمجگان
💕تــــو عـزیـزِ خدایی ! و آرزوی کسـی در ایـن دنـیا هـر روز صـبـح بـه شوقِ دیدن تـو چشـم هایش را بـاز می کند! هر روز صبح خندان تر باش! آرام تر مـهربـان تـر بخشـنـده تر صبورتـر باگذشـت تر حواست بـه نگاه خدا باشد که چش‍مش بـه زیباتر شدن و لـایق تر شـدن توست! صبح یعنی لبخند لبخند یعنی تو سلام روزتون خوش💖 @srdarha
🌤️صباحڪم بالخیر! ماࢪاهم‌از‌ڕزق‌آسمانیٺآن نمڪ‌گیرڪنید.. ڪه‌عاقبٺمان بالخیـر شود و شهادټ‌هم،عاقبټ‌ بخیر شدݧ است .. شاید‌ڕزق امروزمان رانوشتند شهادټ✨ 🌷🕊 @srdarha