📚 بخوانید : پنج شنبه ها . خاطراتی از شهدا
💢 یوسف بعد از مدتها خرید کرده بود. بهم گفت: خانوم! ناهار مرغ درست میکنی؟ هنوز آشپزی بلد نبودم. اما دل رو زدم به دریا و گفتم: چشم… مرغ رو خوب شستم و انداختم توی روغن. سرخ و سیاه شده بود که آوردمش سرِ سفره.
❤️ یوسف مشغول خوردن شد. مرغ رو به دندون گرفته بود و باهاش کلنجار می رفت. مرغ مثلِ سنگ شده بود و کنده نمی شد. تازه فهمیدم قبل از سرخ کردن باید آبپزش می کردم. کلی خجالت کشیدم. اما یوسف می خندید و می گفت: فدای سرت خانوم!
📚 منبع: کتاب کتاب 365 خاطره برای 365 روز، ص 57
💝پيامبر صلي الله عليه و آله:
اَلْمُؤْمِنُ هَيِّنٌ سَمْحٌ لَهُ خُلُقٌ حَسَنٌ، وَ الْكافِرِ فَظٌّ غَليظٌ لَهُ خُلُقٌ شَيِّى ءٌ وَ فيهِ جَبْريَّةٌ؛
مؤمن، آسان گير و بلند نظر است و اخلاقى خوش دارد. و كافر، بد خُلق و سختگير است.
✍مجموعه ورام، ج 2، ص 172.
🏴 رعایت احترام اسماء متبرکه
سوال : نصب برچسب اسماء متبرّکه، بر روی ظرف های پلاستیکی که در ایستگاه های صلواتی و مراسم عزاداری پخش می شود (و بعضا یقین به دور ریختن ظرف توسط مردم نیز وجود دارد)، چه حکمی دارد؟
جواب : فی نفسه اشکال ندارد اما کسی که ظروف را تحویل می گیرد باید طبق وظیفه خود عمل نموده و در هر صورت هتک حرمت جایز نیست.
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
📚بخوانید : پنج شنبه ها . خاطراتی از شهدا
💢 دم اذان صبح آمدم نماز بخونم، ديدم از دم در صدا میآد. در رو باز كردم، ديدم اصغر روی پله نشسته. بغلش كردم و ديدم داره يخ میزنه. آوردمش پای بخاری. گفتم: ننه، كجا بودی؟ چرا در نزدی؟
❤️ گفت: نصف شب با آقا سيد آمدم. ديدم شما خواب هستيد؛ در نزدم که مزاحم خواب شما شوم. صبر كردم تا وقت نماز كه بيدار شوید، در رو باز كنيد...
📚 منبع: کتاب کوچه نقاش ها،برشی اززندگی شهید اصغر ارسنجانی فرمانده محبوب گردان میثم
💝پیامبر اکرم صلى الله عليه و آله :
إذا أرادَ اللّه ُ بأهلِ بيتٍ خَيرا أدخَلَ علَيهِم بابَ رِفقٍ .
هرگاه خداوند خير خانواده اى را بخواهد باب ملايمت و مهربانى را به روى آنان بگشايد .
✍شرح نهج البلاغة
🗓حدیث روز
✍️ حضرت امام سجاد عليه السلام می فرمایند:
◾️ إنَّ عَمَّتِی زَیْنَبَ، مَعَ تِلْکَ المَصَائِبِ وَالمِحَنِ النّازِلَةِ بِهَا فِی طَرِیقِنَا إِلَی الشَّامِ، ما تَرَکَتْ [تَهَجُّدَهَا] لَیْلَةً.
▪️ عمّهام زینب، با وجود همۀ مصیبتها و رنجهایی که در مسیرمان به سوی شام بر او فرود آمد، حتّی یک شب اقامۀ نماز شب را فرو نگذاشت.
📙وفیات الأئمّه، صفحه 441
┄✨🍀༻🌸༺🍀✨┄
🔸روزی برای تحویل یک امانتی به شهر”تبنین” رفته بودیم. در راه برگشت، صدای اذان آمد.
احمد گفت: کجا نگه می داری تا نماز بخوانیم؟
گفتم: ۲۰دقیقه ی دیگر به شهر می رسیم و همانجا نماز می خوانیم.
🔸از حرفم خوشش نیامد و نگاه معناداری به من کرد و گفت: من مطمئن نیستم تا ۲۰ دقیقه دیگر زنده باشم! و نمی خواهم خدا را درحالی ملاقات کنم که نماز قضا دارم. دوست دارم نمازم با نماز #امام_زمان (عج) و در همان وقت به سوی خدا برود.
یاد #شهدا با ذکر صلوات