eitaa logo
شبکه دانش آموزی15
376 دنبال‌کننده
500 عکس
360 ویدیو
14 فایل
سلام دانش آموز گرامی کانال شبکه دانش آموزی جهت اطلاع رسانی فعالیتهای صورت گرفته ویژه دانش آموزان منطقه15مورد استفاده خواهد بود. گروه دانش آموزی هرمدرسه جداگانه تشکیل خواهد شد نکات خود رابا👇 @fallen_home در میان بگذارید لینک کانال 👇👇👇 @student_media15
مشاهده در ایتا
دانلود
برندگان روز پنجم 🎊🎁🎊 پویش 🎗خانم ستایش مطواعی مدرسه‌ی شهدای اطلاعات 🌺 🎗خانم نازنین زهرا بیدی مدرسه‌ی پونه رونقی 🌺 عزیزانی که شرکت کردند ولی جز برندگان نیستند ؛ میتونند باز هم شانس خودشون رو امتحان کنند و با ارائه‌ی اثر جدید در پویش شرکت کنند . منتظر آثار خوبتون هستیم 👇👇 @Fallen_home مهلت ارسال آثار جمعه 23دیماه روز میلاد حضرت مادر🌺🌺
برنده‌ی خوش ذوق و زرنگ پویش 🎊🎁🎊 نازنین زهرا بیدی 🏢 پونه رونقی
20.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
السلام علیکِ یا فاطمه الزهرا(س) 🌺🌼🌺🌼🌺🌼🌺🌼🌺🌼 ⭕️ تجلیل از دانش آموزان ⭕️ اردوی تفریحی ورزشی فوتسال و شنا ⭕️ توزیع گل رز و شیرینی ⭕️ پخش پیکسل و بادکنک همزمان با ایام ولادت مادر عالمین ✅ تعداد 1000شاخه گل رُز ✅ تعداد 500عدد بادکنک ✅ تعداد 4000عدد شیرینی ✅ تعداد 6000عدد پیکسل
20.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام بر ریحانه‌ی علی ولی الله 🌺🌼🌺🌼🌺🌼🌺🌼🌺🌼 ⭕️ تجلیل مادران و دختران ⭕️ اردوی تفریحی ورزشی فوتسال و شنا ⭕️ توزیع گل رُز و شیرینی ⭕️ پخش پیکسل و بادکنک همزمان با ایام ولادت مادر عالمین برپایی 19ایستگاه توزیع گل و شیرینی در سطح محلات منطقه۱۵ توزیع👇👇 ✅ تعداد 2000شاخه گل رُز ✅ تعداد 500عدد بادکنک ✅ تعداد 4000عدد شیرینی ✅ تعداد 6000عدد پیکسل
برندگان روز آخر 🎊🎁🎊 پویش 🎗خانم مائده شاهی مدرسه‌ی شهدای اطلاعات 🌺 🎗خانم مینو سعادتی مدرسه‌ی پونه رونقی 🌺
برنده‌ی بابایی و فعال پویش 🎊🎁🎊 مائده شاهی 🏢 شهدای اطلاعات
برنده‌ی نازنین و پرشور پویش 🎊🎁🎊 مینو سعادتی 🏢 پونه رونقی
برف زیبا هم اکنون خدایا شکررررررررت...
هدیه همراه اول *۱۰۰*۶۴# را شماره گیری نمایید .
🍄 الان دوروز است از سر صلات صبح تو رادیو، تا اخبار پس از شامگاهی تو تلویزیون، اعلام میکنه، آگاه باشید و هوشیار که هوا این هفته سرد خواهد شد!! حالا چی؟ چند درجه، فقط چند درجه ناقابل هوا قراره سرد بشه. مطمئنم که کل سیستم هواشناسی رو، این جدیدی ها اداره میکنند که اینقدر هول برشون داشته وگرنه قدیمی ترها یادشونه زمستون های سرد و بخاری های نفتی پِت پِتی رو!! برفهای سفید و چکمه های رنگی کفش ملی رو. از اول مهر هوا رو به خنکی میرفت،آبان دیگه سرد بود.مدرسه ها بخشنامه داشتند، از وسط آذر بخاری روشن میکردند، قبلش باید دیگ دیگ می لرزیدی تو کلاس. از همون اول پاییز لباس کاموایی ها از تو بقچه در میومد، کی با یه تا پیرهن میگشت تو خونه؟ دو لا، سه لا لباس میپوشیدی یه بافتنی مامان دوز هم روش، جوراب از پامون کنده نمیشد. اوایل آبان بخاری های نفتی و علاالدین های سبز و کرمی رنگ از تو انباری ها در میومد. تویست هم بود که ژاپنی بود و با کلاس.تازه بو هم نمیداد. بخاری نفتی ها اکثرا یا ارج بودند یا آزمایش، همشون هم سبز و سیاه. ملت یا بشکه دویست و بیست لیتری نفتی تو حیاط داشتند نفت آوردن نوبتی بود، پسر و دختر هم نداشت، اگه زرنگ بودی و یادت بود تا قبل از غروب بری و سهمت رو بیاری که هیچ، وگرنه تاریک و ظلمات باید میرفتی ته حیاط بشکه به دست، عینهو کوزت. برف که اکثراً بود رو زمین، شده دو سانت. برف هم اگه نبود، یخ زده بود زمین، باید تاتی تاتی میرفتی تا دم تانکر، گاهی مجبور بودی از تو بشکه های بیست و دو لیتری نفت رو منتقل کنی به بشکه های کوچولو، اون موقع یه وسیله ی کارآمد ی بود که هیچ اسم خاصی هم نداشت از قضای روزگار. یه لوله کرم رنگ با یه چی آکاردئون مانند نارنجی به سرش و شیلنگی که عین خرطوم فیل آویزون بود، خدایی اسم نداشت ولی کار راه بنداز بود. بخاری رو میذاشتن تو هال و بسته به شرایط جوی و گذر فصل، دکوراسیون خونه رو هی تغییر میدادند، یعنی سرد و سردتر که میشد، در اتاق ها یکی یکی بسته میشد و محترمانه منتقل میشدی به وسط هال، دی و بهمن عملا خونه یه هال داشت با دمای قابل تحمل و یه آشپزخونه ی گرم.اتاق ها در حد سیبری سرد بودند و اگه یه وقت قصد میکردی بری تو اتاقت و یه چیزی برداری باید یه نفس عمیق میکشیدی، درو باز میکردی، به دو میرفتی و به دو برمیگشتی. تو همون زمان، حداقل چهار نفر با هم داد میزدند... درو ببند!! سوز اومد!!! باد بردمون!!! گاهی که خسته میشدی و دلت میخواست بری تو اتاقت،یا امتحانی چیزی داشتی، یه بخاری برقی قرمز با دو تا لوله ی سفالی سیم پیچ شده میدادند زیر بغلت، بدیش به این بود که باید میرفتی تو بغلش مینشستی تا گرم بشی دو قدم دور میشدی نوک دماغت قندیل می بست. بخاری محل تجمع کل خانواده بود، موقع سریال همه از هم سبقت میگرفتند که نزدیکترین جا رو به بخاری پیدا کنند، حتی روایته شام هم نصفه ول میکردند از هول دور موندن از بخاری. پشت بخاری معمولاً مخفیگاه جورابهای شسته شده بود، که باید خشک میشد تا صبح به پا بکشی و بری مدرسه. و اما روی بخاری، آشپزخونه ی دوم مامان بود، همیشه یه چیزی بود برای خشک شدن.اگر هم نبود، پوست های پرتقالی بود که بابا شکل آدمک و ترازو و گربه ردیف میکرد رو بخاری تا بوی بد نفت زیر عطر پوست پرتقال های نیم سوز گم بشه. موقع خواب، دل شیر میخواست سرت رو بذاری رو بالش یخ و بالش رو پهن میکردیم رو بخاری، بعد هم جلدی تاش میکردیم که گرمیش نره، سرت رو که میذاشتی رو بالش گرم، انگار گرمی آفتاب وسط تابستون که آروم، لابه لای موهات نفوذ میکرد . پتوهای ببر و طاووس نشان و لحاف های پنبه ای ساتن دوز رو تا زیر چونه بالا میکشیدیم. بیرون سرد بود، خیلی سرد! ولی دلمون گرم بود. گرم به سادگی زندگیمون، به سادگی بچگیمون. دلمون گرم بود، به فرداهایی که میومد. فرداهایی که سردیش اثری نداشت تو شادیمون، شادی بچه هایی که با چکمه های رنگی کفش ملی،تو راه مدرسه، گوله برفی رو سمت هم پرتاب میکردند، بچه هایی که گرچه دست هاشون مثل لبو قرمزِ قرمز بود ولی دلهاشون گرمِ گرم بود🌹 نکته‌ای از خاطرات دهه پنجاهی‌ها به قبل بفرست برای دهه پنجاهیِ خانواده‌ت
و الهام نامنی مدرسه پونه رونقی