هدایت شده از ذاکرین
♻️ حتما تو کانالشون عضو بشید♻️
مطمئن باشید نگاهتون نسبت به دین و مسائل دینی کلا عوض میشه و طور دیگه ای دین را میشناسید ...
من خودم از وقتی با ایشون آشنا شدم دیگه اون آدم سابق نشدم
👇🏻👇🏻👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/1719861561C2002230c2e
هدایت شده از ذاکرین
داستان #واقعی پدر ۱۳ ساله رو بخونید👇
😬👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2919039026C9ad0854cf8
اصلا مگه تواناییشو داشته؟؟👆🙄
چه اتفاقی تو زندگیش افتاده؟ 🤦♂️
مادر ۱۷ ساله😶 چطور تونستن زندگی کنن😐
هدایت شده از ذاکرین
سلام من یک زن مذهبی هستم و شوهری مذهبی دارم🌷
مدتی بود شوهرم از روابط #زناشوییمون راضی نبود😌 و باعث شده بود هرروز دعوا و جدال داشته باشیم😩 کارمون دیگه به جدایی میخواست برسه😭 و دلیلشم این بود که من خیلی #خجالت میکشیدم ازش😌
و برام سخت بود خواسته هاشو برآورده کنم تااینکه ی بار یکی از دوستان مذهبی ام این کانالو بهم معرفی کرد🤫
از وقتی که تو این کانال عضو شدم
شوهرم ازم #خیلی_راضیه👇👇
فقط خانوما وارد بشن❌ بدون سانسور🚫
https://eitaa.com/joinchat/3995467780Cb20f64abb1
https://eitaa.com/joinchat/3995467780Cb20f64abb1
پیشنهاد می کنم شما هم عضو بشین واقعا #عالییییییه 😇😍👆👆
هدایت شده از تبلیغات گسترده ریحون
خانمی به پزشک مراجعه کرد و گفت که سه سال هست که ازدواج کرده ام و سه فرزند دارم که دارای چهره های عجیب و غریب هستن خانم میخواست از او آزمایش بگیرن تا دلیل این مشکل را پیدا کنن وقتی آزمایش گرفتن چیز وحشتناکی فهمیدن ... 😱😳👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2299330923C76fb65ed50
افرادی که ناراحتی قلبی دارند وارد نشوند🔞
هدایت شده از ذاکرین
شوهرم که مرد ماها به عشق بچه ای که ازش بدنیا میاوردم زندگی کردم شبها باهاش حرف میزدم و روزها منتظر تولدش بودم بلاخره وقت زایمانم شد برف تا نیمه های دیوار بالا اومده بود و حتی قابله هم نمیتونست برای کمک بهم بیاد ...مادر شوهرم گفت: خودم بالای سرت میمونم زایمان سختی داشتم اونقدر که چشمام نمیدید.. با صدای گریه نوزادم از هوش رفتم. و چند ساعت بعد وقتی بهوش اومدم مادر شوهرم با ناراحتی گفت: قسمت نبود بچت یتیم بمونه اونم رفت پیش پدر مرحومش ..زندگیم تبره و تار شد.
اما سالها بعد توی مجلسی جاری مو دیدم کنارش دختری نشسته بود که انگار سیبی باشه که با من نصف کرده بودن و...👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1348469151Ce215d6d52d
هدایت شده از ذاکرین
تازه عقد کرده بودم که گفتند مادرشوهرم افتاده و پاش شکسته...شوهرم بهم گفت باید بیای خونه ما و به مادر مریضم کمک کنی...شوهرم اکثر وقتها میرفت ماموریت کاری...توی خونه من و مادرشوهرم تنها بودیم...
اونروزم صبح همسرم برای مأموریت رفته بود شمال کشور...
از مادرشوهرم اجازه گرفتم یکساعتی به مادرم سربزنم و برگردم...چندتا خیابون اونطرفتر یادم اومد گوشیمو با خودم نبردم برای همین فورا برگشتم خونه مادرشوهرم..کلید رو انداختم ودر رو باز کردم... ولی توی هال با دیدن اون صحنه تا مدت زیادی نمیتونستم حرف بزنم👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d