هدایت شده از _زیر زمین
من یه سری مشکل با زندگی پس از زندگی دارم، اما اینکه چقدر ملکوت هستی رو زیبا بیان کرد رو دوست دارم. یه خانومی میگفت من توی کما بودم و امیدی به من نبود، اما میدیدم همسرم با ایمان و امید قلبی به برگشتم داره برام دعا میخونه، یک نور توی دهنش بود و یک نور توی قلبش، میفهمیدم ایننورها شانس برگشت من رو زیاد میکنن. از طرفی خدمهای که من رو جا به جا میکردن تا زخم بستر نگیرم هیچ امیدی به برگشتم نداشتن و حتی ارزو میکردن سریعتر تموم کنم تا زحمتشون کم بشه، این شانس برگشت من رو به شدت کم میکرد. و میگفت یکی دیگه بدون اینکه قلب امیدواری داشته باشه، صرفا با زبان و از روی ناامیدی داشت برام دعا میکرد و من نور رو توی دهانش میدیدم و توی قلبش نه. و این هم در حد خودش من رو به زندگی نزدیکتر میکرد.
اینکه من دارم از امید میگم، برای خودم در وهلهی اول مسخرهست، اما به هرحال فکر میکنم درست و لازمه. هر یک امید کوچک در قلب هر یک از ما یک نوره به سمت پیروزی حق در جهان.
لازم نیست آدم مذهبی یا ایدئولوژیکی باشی که قلبت برای این جنگ حق و باطلی که تو دنیا درحال رخ دادنه بتپه، صرفا انسان بودن کافیه. ماجرا پیش از اینکه دینی و سیاسی باشه بسیار بسیار و بسیار انسانیه.
هدایت شده از _زیر زمین
چون هیچ کودکی نباید نگاهش به مرگ مثل نگاهش به خوابیدن و خندیدن و گریستن باشه، هیچ کودکی نباید مرگ و سوگ رو روزمره بدونه، هیچ کودکی نباید روی ویرانههای وطنش بازی کنه، نباید با رنج دوست بشه و نباید به نبود مامان، بابا و خانواده عادت کنه. نباید هر روز رو در ابر بزرگی از ابهام نسبت به زندگی یا مرگ بگذرونه، بچه باید خونه داشته باشه، خندههای از ته دل، بدونه وطن باید چطوری باشه، خانواده باید چطوری باشه، یک زندگی اجتماعی نرمال چیه، بچه باید زندگی کنه.
من تا همین نیم ساعت پیش مدرسه بودم، یهو مامانم زنگ زد گفت چیشده و منی که تو سکوت پانسیون داشتم دونه دونه میرفتم سر میز همکلاسیام:
انقدر میزای پانسیون مردم خوشگله که روم نمیشه اصلا برم سمت میز خودم کسی بفهمه اونجا جای منه🤡