عوضش فکر میکردم این هفته چون نمیریم روستامون بچه کوچیک نمیبینم اما امروز همونایی رو دیدم که دلمم خیلی براشون تنگ شده بود پس خوش گذشت.
هدایت شده از Swimming in stories 🐋
یعنی چی که از فردا دیگه یونگده و مینآ ندارم
من ذره ذره میدیدمش تموم نشه نامردها
-
دو سه تا دونه کتاب روشه و یه جعبه دستمال کاغذی. امروز خیلی افتخار دادم یه نوشته ام زدم خالی نباشه؛ ا
به نام خدا، میزم.
اونم که سانسور شده اسم و فامیلمه چون میخوام anonymous بمانم سانسورش کردم.
وقتایی که از شدت خستگی زیاد و سرشلوغی حتی نمیرسم بيام سمت گوشی بهم حس زندگی و زنده بودن میده.