دلم میخواست همراه جینمو و امپراطور و نانگمیانگ زار بزنم، دلم میخواست از اینکه اون دوتا خواهر داشتن باهم برای پدرشون زار میزدن منم گریه کنم تا خالی شم ولی خب نمیشد دیگه.
-
بالاخره یکی تو اون خراب شده فهمید سوبیک هیانگ واقعی کیههه
خبر خوب اینکه بالاخره امپراطورم فهمید.