امروز ، خب بد هم نبود همچین.
خیلیارو بعد از مدت ها دیدم؛ از دیدن یکسری واقعا خوشحال شدم و به طبع از انزجار نسبت به بعضی ها دلم میخواست فقط ناپدید بشم.
نمیدونم شاید اگر امروز رو کاملا با احساسات خودم تعریف کنم میدونم مورد تمسخر واقع میشم یا شما دوتایی که الان دارید به خودتون میگیرید زندم نمیذارید .
پس همینقدر کافیه.
یا شاید سر شب رو باید بگم که به طرز عجیبی واقعا انرژی گرفتم از همونی که خودش میدونه.
هدایت شده از - پاࢪادوکـس -
احساس همونطور که از اسمش پیداست چیزی نیست که دلیل منطقی ای پشتش داشته باشه ولی به این معنی هم نیست که چون بر پایه عقل نیست،بی ارزش باشه.اگر دست خود آدم بود شکل گیریشون(تنفر خشم شکست عشق)هیچوقت اونجوری که باید بروز پیدا نمیکردن.
-
احساس همونطور که از اسمش پیداست چیزی نیست که دلیل منطقی ای پشتش داشته باشه ولی به این معنی هم نیست ک
ساحل اگر میفهمید چقدر از حرفش داریم استفاده میکنیم و چقدر چیزای مفیدی میگه همیشه دست به تایپ بود.
هدایت شده از TheEndخسـته¡
یه وقتایی فقط میخوای گریه کنی حتی اگر چیزی نشده باشه .
اینجور مواقع آدما میگن کلی چیز رو ریختی تو خودت و تلنبار شده و یهو میخوای گریه کنی ولی راستش دیروز واقعا هیچی نشده بود.
هیچ چیزی رو تلنبار نکرده بودم اما فقط گریه میکردم نمیدونم چرا.
ولی الان اینجوری نیست الان فقط حوصله ندارم.
حال هیچ کاری رو ندارم؛ نه حال دارم کتاب بخونم، نه حال دارم فیلم ببینم، نه حال دارم بخوابم، نه حال دارم گوشی بگیرم دستم . واقعا هیچ کاری نمیخوام بکنم و نمیدونم چیکار باید بکنم.
اصلا نمیدونم چجوری منظورمو برسونم ..
نه ناراحتم نه خوشحال نه عصبی؛ حتی به نظرم خنثی هم نیستم.
یه حال کثافتیه واقعا!