زنگ زدم به پستچیه میگم یه هفته منتظر بستمم:]]]میگه اولا پدر مارو در آوردی دوما امشب عروسیمه.
براش ذوقی شدم امشب غروسیشههههه
«ما همهچیز را با خیالمان میسازیم؛ تا هست نمیبینیمش، وقتی از دست رفت، خاطرهاش را ستاره باران میکنیم.»
_غزاله علیزاده.
واقعا متوجه نمیشم بعضیا چطوری میدونن چی میخوان و کیان و میخوان چیکار کنن. من هرکاریو که شروع میکنم به تموم کردنش فکر میکنم.
تنها چیزی که از عمق آن چشم ها دیده میشد پوچی بود، یک هیچ بی انتها که گویی قصد جان مرا داشتند.