هوالودود
خورشید غروب می کند ،رنگ و روی زرد و حال زار زینب دست کمی از خورشید ندارد
زینب سلام الله قرار و امان ندارد هر از گاهی از بالای تل نگاهش را به میدان می دوزد
باز هم خبری نشد
با کمری خم دست رقیه را میگیرد و آرام پایین می آید عباس که رفت گویی جان را از زینب گرفتند بعد از عباس رقیه عصای دست عمه شده.
چرخی دور خیمه ها می زند که ازدور دست سیاهی متحرکی می بیند
خوشحالی در تک تک اعضای صورتش نمایان میشود
آمد ....
همه اهل خیام آمدند
ذوالجناح است ...
پس ،پس حسین کجاست؟
ذوالجناح به زینب می رسد
... 😭 💔