🔰رایمنچهفایدهدارد؟
📢#سخنران: استاد ماندگاری
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
انتخابات واجب است .mp3
15.89M
📢#رایمنچهفایدهدارد ؟
✊آتش میدم فکر دشمن را
🗳قسمت دوم
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرخنده سالروز بعثت نبی مکرم اسلام حضرت ختمی مرتبت حضرت محمد .ص. مبارک باد.
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شیر زن به این خانم میگن 👌👌
هی نگین امروز جارو کردم ،ظرف شستم فلان کارو کردم😉😂
سن مهم نیست همت مهم
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی حاج آقای قرائتی از رهبری اجازه میگیره دقایقی کنارش نکاتی رو به طلاب سر درس بگه 😁
واقعا چقد قرآن بینمون کمه!
این کلیپ رو من قبلا دیده بودم ولی بازم دیدم لذت بردم و البته بازم خندیدم😍
ببینید👆
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام برمبعث
بهارے ترین فصل گیتے
سلام بر مبعث
فصل شکفتن
گل سرسبد بوستان رسالت
سلام بر مبعث
روزے کہ گلهاے ایمان
در گلستان جان انسان شکوفا شد
💚عید بعثت پیامبر اکرم(ص) مبارک باد.
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
چهار چیز را نخورید
حسرت گذشته
حسرت زندگی دیگران
حق دیگران
فریب دیگران
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
من فقط به جنبه های خوب 🌸
انسانها توجه میکنم
از آنجایی که خودم بی عیب 🍃
ونقص نیستم
علاقه ای به کشف خطاهای🌸
دیگران ندارم.
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
تا وقتی خدا هست، ریشهی
هیچ آرزویی خشک نمیشه^^🌱
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
مغرور نباشیم...
وقتی پرنده ای زنده است،
مورچه را میخورد.
وقتی میمیرد مورچه٬
او را میخورد!
شرایط...
به مرور زمان تغییر میکند!
پس خوب باشیم
و خوبی کنیم🌷
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
موبایل شمارو به آدمهایی که
ازتون دور هستند نزدیک میکنه
اما،شما رو از آدمهایی که نزدیکتونند دورمیکنه
لحظات باهم بودن رابیشتر قدر بدانیم
روزهای رفته هرگز بازنمیگردند.
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
شاخه گلی از عشق🌹
نثار پیامبر بزرگ اسلام،
و تمام مقربان درگاه الهی،
که انوار آسمانی شان،
زمینیان را ادراک و
افلاکیان را عروج می بخشند ...
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
مبعث؛ یعنی وساطت تو میان بنده و معبود.
یا رســـــ💚ـــــول اللّه!
دستانم را بگیر 👋
تا بتهای باقیمانده دلم را بشکنم
که خدای تو
خریدار دلشکستگان است.💔
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍ امیرالمومنین امام علی(علیه السلام) :
سوگند به خدایی که هر صدایی را میشنود ، هر کس دلی را شاد کند ؛ خداوند از آن شادی برای او لطفی قرار می دهد که به هنگام مصیبت چون آب زلالی بر او باریدن گرفته و تلخی مصیبت را بزداید.
📒 نهج البلاغه ، حکمت ۲۵۷
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
چقد آدمها راحت حال همدیگرو بد میکنن
نمدونن یعنی حال بد کردن یه لحظهس ولی
اون ادم برای خوب کردن حال خودش باید
روزها و شایدم ماهها با خودش کلنجار بره...
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
✍ پند لقمان حکیم به پسرش:
در زندگی بهترین غذا را بخور
در بهترین رختخواب جهان بخواب
در بهترین خانه ها زندگی کن
پسر گفت : ما فقیریم چطور این کارها را بکنم؟
لقمان : اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری
هر غذایی ،طعم بهترین غذای جهان را میدهد
اگر بیشتر کار کنی و دیرتر بخوابی
هر جا که بخوابی بهترین خوابگاه جهان است
و اگر با مردم دوستی کنی ، در قلب آنها
جای میگیری و آنوقت بهترین خانه های
جهان مال توست!
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
🔱عمر و زندگیت را برای هر چیزی هدر نده
تلاش برای راضی نگه داشتن همه
نگران حرف مردم بودن
غر زدن و ایراد گرفتن دیگران
نداشتن اولویت بندی در زندگی
در انتظار موفقیت و معجزه بودن
انجام کارهایی که دوستشان نداریم
بخاطر رضایت بقیه کاری انجام دادن
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙شب جمعه وشب زیارتی حضرت اباعبدالله🌷
🌹سلام میدهم ازبام خانه سمت حرم
ببخش نوکرتان را، بضاعتش اینست
🌹السلام علی الحسین
🌹وعلی علی بن الحسین
🌹وعلی اولادالحسین
🌹وعلی اصحاب الحسین
فدای لب عطشان حسین (ع)
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗پارت_یازدهم💗
- باشه چاره ای نیست
نرگس: مخی ام واسه خودماا
نه؟
نرگس یه چادر عبایی برام آورد
گذاشتم روی سرم ،جلوی آینه خودمو نگاه میکردم
نرگس: به به چقدر ماه شدی
( خیلی بهم میاومد ،ولی چون اولین بارم بود ،داشتنش سخت بود برام )
سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم
رسیدیم به یه فروشگاه دم دره مغازه مانکن هایی بود که روی سرشون چادر بود
نرگس راست میگفت ،عمرأ نوید اینجاها میاومد
وارد فروشگاه شدیم
لباسای سوسول نداشت ،مانتوهاش همه دکمه دار بود
یه چند دست لباس گرفتم
رفتیم سمت صندوق
میخواستم حساب کنم که نرگس اجازه نداد
نرگس: ععع زشته دختر ،تو مهمان ماهستی ،هر موقع اومدم خونتون ،توهم مهمانم کن
- اینجوری طلبم بهت زیاد میشه
نرگس: از قدیم میگن ،طلبکار باش ولی بدهکار کسی نباش
حالا برو لباست و عوض کن
- نه باشه میریم خونه عوض میکنم
نرگس: نکنه خوشت اومده کلک
- نمیدونم شاید
نرگس : باشه بریم
بعد از خرید حرکت کردیم سمت خونه نرگس اینا
آقا رضا دم در ایستاده بود
نرگس: آخ آخ ،رضا دم دره ،فک کنم ماشین و میخواست
- ای واایی ،عصبانی میشه ازدستت ؟
نرگس: از قیافه باروت زده اش پیدات که منتظره یه انفجاره
نرگس سریع از ماشین پیاده شد
نرگس: ببخش داداشی ،اصلا یادم نبود ماشین و نیاز داشتی
( رضا همونجور به دیوار تکیه داده بود و اخم کرده بود )
نرگس: داداشی آبرو داری کن ،رها تو ماشینه چیزی نگیااا
(با خنده آقا رضا ،از ماشین پیاده شدم )
- سلام
( یه لحظه چشمای اقا رضا به چشمای من گره خورد ، بعد سرشو پایین کرد، احتمالن با دیدنم تو این چادر تعجب کرده)
رضا: سلام
نرگس: بخشیدی داداشی
رضا:باشه ،بیا برو داخل
نرگس: قربونت برم من ،بریم رها جون
رفتیم داخل خونه من رفتم توی اتاق
چشمم به آینه افتاد دوباره خودمو با چادری که روسرم بود برانداز کردم
چادرو از سرم برداشتم ،لباسایی که تازه خریده بودمو پوشیدم
روی تخت دراز کشیدم
گوشیمو روشن کردم
یه عالم پیام از طرف نگار بود
شماره نگارو گرفتم
نگاره: الو رها، دختر معلوم هست کجایی؟
- اول سلام، دوم اینکه جایی زیر آسمون خدا
ادامه دارد....
نویسنده:فاطمه باقری
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
پارت_دوازدهم🌈
& بچه ها بریم ،تا شر درست نشده
کنار ماشین نشستم و گریه میکردم
خانومه از ماشین پیاده شد
یه خانم محجبه ،که صورت مهربونی داشت
& عزیزم اسم من نرگسه،اینجا چیکار میکنی ؟
پریدم تو بغلش و گریه میکردم ،انگار چند ساله که میشناختمش
- تو رو خدا کمکم کنین
نرگس: خوب عزیزم ما که نمیدونیم مشکلت چیه ،چه جوری کمکت کنیم ،اصلا تو الان باید تو مجلس عروسیت باشی ،
اینجا چیکار میکنی ؟
( ماجرا رو براش تعریف کردم)
نرگس: الان میخوای چیکار کنی، جایی رو داری بری؟
- میخوام برم جنوب پیش دوستم ،اگه میشه کمکم کنین، یه لباس میخوام که برم ترمینال
نرگس : بلند شو ،الان این نصف شبی ،ماشین پیدا نمیشه ،بریم خونه ما ،صبح یه فکری میکنیم
سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم
شنلمو جلوی صورتم کشیدم و شروع کردم به گریه کردن
نرگس : عزیزم رسیدیم پیاده شو
- از ماشین پیاده شدیم و رفتم داخل خونه
یه خونه قدیمی که وسط حیاط یه حوض کوچیک داشت
نفهمیدم که چقدر راحت بهشون اعتماد کردم
یه دفعه یه صدایی اومد
یه خانم میانسال در ورودی و باز کرد
نرگس: سلام عزیز جون
عزیز: ( با دیدنم شوکه شد): سلام مادر ،این دختر کیه؟
نرگس: داستانش مفصله عزیز جون،بعدن بهتون میگم
عزیز جون: بفرما دخترم ،خوش اومدی
وارد خونه شدیم
نرگس رو کرد یه اون اقا
نرگس: داداش رضا اجازه میدی ،امشب دوستمون تو اتاقت بخوابه
( فهمیدم که داداششه ،آقا رضا یه سکوتی کرد و گفت): باشه اشکالی نداره
نرگس: خوب ،عزیزم من اسمت و نمیدونم
- رها
نرگس : رها جون بریم ،تو اتاق داداش رضا استراحت کنی
- به آقا رضا نگاه کردم: شرمندم که مزاحمتون شدم
آقا رضا(همونجور که سرش پایین بود): دشمنتون شرمنده اشکالی نداره
وارد اتاق شدم ،دور تا دور اتاق ،عکسای شهدا بود ،انگار یه اتاق معنوی بود
نرگس: رها جون ،میرم برات یه دست لباس میارم که راحت باشی
- دستت درد نکنه
نرگس رفت و منم رفتم سمت قفسه کتابها ،قفسه پر بود از کتابای مذهبی
بعد از مدتی نرگس وارد اتاق شد
نرگس: بیا عزیزم ،نو هستن ،چند روز پیش تولدم هدیه گرفتم
- شرمندتونم به خدا
نرگس: دشمنت شرمنده،بعدها حساب میکنم باهات
شنلمو برداشتم
نرگس: وایی چقدر خوشگل شدی دختر تو این لباس
( لبخندی زدمو ،رفتم
کنار آینه ،ایستادم)
ادامه دارد....
نویسنده:فاطمه باقری
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
پارت_سیزدهم🌈
- کمکم میکنی این گیره هارو از سرم جدا کنم؟
نرگس: بیا رو تخت بشین ،برات درشون بیارم
( با هر گرفتن گیره،جیغ میکشیدم )
- نرگس جون آرومتر
نرگس: رها جون اینقدر سفتن که نمیشه باملایمت باهاش رفتار کرد
تازه، به نظرم یه دوش بگیر
- نه نمیخواد
نرگس: اگه به خاطر رضا میگی که بهت بگم رضا رفته خونه دوستش
ای وایی ،ببخشید ،که به خاطر من رفتن
نرگس : نه بابا ،اتفاقن ،بهتر شد رفت ،فردا جلسه دارن ،رفت با دوستش برنامه ریزی فردا رو بکنن
- اهوم
نرگس ،پاشو تمام شد ،یه دوش بگیر، بیا بخواب ،که خستگی از چشمات میباره
- خیلی ممنونم
رفتم دوش گرفتم و برگشتم توی اتاق
لباسای نرگس یه کم برام گشاد بود
ولی از هیچی بهتر بود
دراز کشیدم گوشیمو روشن کردم
یه عالم پیام از طرف نگار و مامان و بابا و نوید
پیام نوید و بازش کردم
نوید: رها ،آب بشی بری زیر زمین ،دود بشه بری رو هوا، پیدات میکنم
تو و اون آدمی که بهت پناه داده رو
پیدا میکنم
زنده نمیزارمتون
ترس وجودمو گرفت! میدونستم هر کاری از دستش برمیاد
اینقدر خسته بودم که قدرت فکرکردن نداشتم و خوابیدم
با صدای اطرافم بیدار شدم
نگاه کردم نرگسه داره دنبال چیزی میگرده
- سلام
نرگس: سلام,آخ ببخشید بیدارت کردم ،دارم دنبال نوشته های رضا میگردم ،اومده دنبالشون باید بره پایگاه
- صبر کن الان میرم بیرون ،بهش بگو بیاد خودش برداره
نرگس: وایی شرمندم رهاجون، معلوم نیست این پسره ،وسیله هاشو کجا میزاره
- دشمنت شرمنده
روسریمو سرم کردم رفتم سمت سرویس ،دست و صورتمو شستم و اومدم بیرون
عزیز جون تو حیاط نشسته بود
رفتم سمت بیرون
- سلام
عزیز جون: سلام دخترم،خوب خوابیدی؟
- بله
عزیز جون: بیا بشین کنارم
- چشم
رفتم کناره عزیز جون روی تخت که نزدی حوض بود نشستم
عزیز جون: میتونم یه سوال بپرسم ؟
- بله
عزیز جون: فکراتو کردی که این تصمیمو گرفتی ؟
- (فهمیدم نرگس همه چی رو گفته)
نمیدونم ،تو شرایطی که الان هستم فک کنم بهترین تصمیمو گرفتم
ادامه دارد....
نویسنده:فاطمه باقری
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸