eitaa logo
کانال سیاست دشمنان مهدویت
900 دنبال‌کننده
90هزار عکس
115.6هزار ویدیو
564 فایل
پیشنهادات و انتقادات ⤵️ @seyedalii1401 سلام علیکم گرد هم جمع شده ایم تا در فتنه اکبر از یکدیگر چیزهایی یاد بگیریم و به مردم بصیرت دهیم وظیفه ما تولید محتوا ، و هوشیاری مردم در برابر فتنه های سیاسی دشمنان اسلام ومهدویت میباشد
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽‌ 🗂مجموعه ❮...! ❯ ❒❀❒❀❒❀❒❀
هیچکس نگفت6.mp3
4.55M
📚 مجموعه 30 قسمتی "هیچکس به من نگفت...!" 📝 6⃣ 🎙 به کلام : مصطفی صالحی 🎼 تنظیم: بابک رحیمی 📕 برگرفته از کتاب ((هیچکس به من نگفت)) نوشته حسن محمودی = •┈••✾🍃🌺🍃✾••┈• 🌷اَلٰا بِذِكْرِٱللّٰـهِ تَطْمَئِنُّ ٱلْقُلُوبُ ‌‎‌‌࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ 🇵🇸🇮🇷 ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🥀🕯🥀🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷امشبم را به نام تو متبرک میکنم 🌷 میهمان امشب 👇👇 شهید والا مقام 🌷محمد رضا عطیه (رضا)🌷 🌷حمد و توحید و ۱۴ صلوات 🌷 ‌‎‌‌࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ 🇵🇸🇮🇷 ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🥀🕯🥀🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عظمت حضرت زهرا(س) در روز قیامت!😭 حجت الاسلام👇 عالی🎙 سخنرانی🔊 فاطمیه🏴 فاطمیه_سلام_الله_علیها ‌‎‌‌࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ 🇵🇸🇮🇷 ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🥀🕯🥀🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
30.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این دلنوشته ۵ ساله هست؛ در مورد شهید جمهور شهید آيت الله سید ابراهیم رئیسی و سردار سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی😔 ‌‎‌‌࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ 🇵🇸🇮🇷 ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🥀🕯🥀🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عزیز دلم چهارتا بچه خوش قد و بالا داشتم برای این انقلاب دادم رسید نگرفتم بابت این ۴ تا النگو رسید بگیرم...🥺 ‌‎‌‌࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ 🇵🇸🇮🇷 ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🥀🕯🥀🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال سیاست دشمنان مهدویت
#روایت دلدادگی #قسمت ۱۸🎬 : یاقوت یک چشم با شتاب از جا بلند شد و سهراب در حین بلند شدن او ، نگین را
دلدادگی ۱۹ 🎬 : سهراب همانطور که به جلو می رفت ، اطرافش هم از نظر می گذراند و هر چند لحظه یک بار ، برمی گشت و پشت سرش را نگاه می کرد . کم کم به این نتیجه رسید که کسی او را تعقیب نمی کند و این حس از تخیلات او نشأت می گیرد. از جلوی دکانی در حال عبور بود که نخود کشمش های داخل گونی جلوی دکان که برای فروش گذاشته بودند ، بسیار درشت و هوس انگیز به چشم او آمد ، ناخوداگاه دست برد و مشتی از آنها برداشت ، می خواست قیمتشان را بپرسد که متوجه شد ،صاحب دکان مشغول چند و چون با مشتری است . پس بی صدا در بین شلوغی بازار ،از کنار آن حجره گذشت، می خواست اولین نخود را در دهانش بگذارد ، ناگاه صدایی از پشت سر او را در جای خود میخکوب کرد : آهای مرد روی پوشیده....صبر کن.. سهراب مشتش را بست و به عقب برگشت ، پشت سرش مردی بلند بالا با دستاری سبز بر سرش و لباسی نظیف و مرتب که از محاسن سفیدش بر می آمد سنی از او‌ گذشته ، در حالیکه بقچه ای زیر بغل داشت، به سهراب نزدیک شد . سهراب اندکی تعلل کرد تا آن مرد به او رسید و لبخند زنان ، همانطور که دستش را به سمت سهراب دراز می کرد ،گفت : سلام چطورید؟ سهراب که غرق چهره ی نورانی و مهربان پیرمرد شده بود ،با دست پاچگی ،نخود و کشمش ها را در دست چپش ریخت و همانطور که دست می داد، گفت : س..س..سلام ،ممنون...ببخشید شما را نمی شناسم. آن مرد لبخندی زد و دست سهراب را در دستش فشار داد و‌گفت : عجیب است ،چون تمام اهل بازار مرا می شناسند،حتما غریبه ای که من را به جا نیاوردی ، گرچه صدای شما هم برای ما ناآشناست ، رویت هم که پوشیده ای ...پس من هم تو را نمی شناسم. آن مرد با سهراب هم قدم شدم و اشاره ای به مشت سهراب کرد و‌گفت : آجیلت را بخور... سهراب با خجالت مشتش را باز کرد و به او تعارف کرد... مرد نگاهی انداخت و گفت : چه درشت است...کیلویی چند گرفتی؟ سهراب سرش را پایین انداخت و‌گفت : نمی دانم چه قدر قیمتش است ، صاحب مغازه سرش شلوغ بود ، حوصله ی ایستادن نداشتم ، برای نمونه برداشتم. آن مرد سری تکان داد ، دانه ای از نخود را برداشت و گفت : این نخود را می بینی؟کوچک است و بیمقدار و خوردن و لذت خوردن آن ،شاید چند ثانیه باشد‌..اما همین دانه ی کوچک ، می تواند ، در آن سرای ابدی تو را به خاک سیاه بنشاند. سهراب با تعجب به حرفهای آن مرد گوش می کرد ، گیج بود ،نمی دانست او چه می گوید... آن مرد که حالت سهراب را دید ، گفت : این نخود مال تو نبوده و نیست ، چون بهایش را ندادی ، مال مردم است ، خداوند بارها و بارها در قرآن از رعایت حق الناس سخن گفته ، پروردگار عالم مهربان است بر بندگانش، او شاید از حق خود بر بندگان بگذرد، اما از حقی که از مردم دیگر ضایع کردیم ،نخواهد گذشت... سهراب با شنیدن این حرف ، عمق مطلبی را که آن مرد می خواست به او بفهماند گرفت ، یک لحظه با اجازه ای گفت و به عقب برگشت‌.. دارد... 📝 به قلم : ط_حسینی 💦🌧💦🌧💦🌧
دلدادگی.. ۲۰ 🎬 : سهراب خود را به دکانی که آنجا مشتش را پر کرده بود رساند ،نخود و کشمش را داخل گونی اش ریخت و رو به صاحب دکان که حالا سرش خلوت شده بود کرد و گفت : قیمت این نخود و کشمش ها چقدر است عمو؟ آن مرد نگاهی به سهراب کرد و بعد دستی روی سینه گذاشت و گفت : سلام قربان ، خوش آمدید.. سهراب متعجب به سمت صاحب دکان نگاهی کرد و تازه متوجه شد که دکان دار با مرد پشت سرش که همان پیرمرد غریبه بود ،است‌ سهراب از جلوی مرد کنار رفت ، آن مرد سرش را کنار گوش سهراب آورد و گفت : آفرین...خودت را از حق الناسی که داشت به گردنت می آمد ،نجات دادی ،اما باید بدانی ،سکه ای هم که در قبال خرید می دهی پاک باشد و عاری از حق الناس باشد . حق فقیر و حق امام و حق مردم دیگر داخل پولت نباشد. سهراب با گیجی نگاهی به مرد کرد و گفت : اولا حرفهایت را نمی فهمم ، درثانی از بقچه ی زیر بغلت ، فکر کردم مسافری ،حال می بینم انگار آشنایی و همه تو را می شناسند. مرد لبخندی زد و گفت : آری همه مرا می شناسند و در این بازار معروف به «آقا سید» هستم، تو به چه سبب بقچه زیر بغل داری؟ سهراب سری تکان داد و جلو را نشان داد و گفت : می گویند در این بازار گرمابه هست ، مقصدم آنجاست تا بعد از مدتها مسافرت حمام نمایم. آقاسید ،سری تکان داد و‌گفت : چه خوب ، اتفاقا من هم مقصدم گرمابه است ، چه خوب که همراه هم شویم. سهراب چشمی گفت و آقا سید رو به دکاندار گفت : آقا رضا یک پاکت از این نخود و کشمش ها برایم کنار بگذار بعد از حمام بر می گردم و میگیرم. مغازه دار با تعجب گفت : دکان خودتان است ، چرا فقط یک پاکت؟ مثل قبل گونی گونی نمی برید؟ آقا سید لبخندی زد و گفت : آن برای تجارت بود و این برای مزه ی دهان و با زدن این حرف دستی بالا برد و با گفتن «یاعلی» از جلوی مغازه رد شد. سهراب با خود می اندیشید ،براستی این مرد کیست؟ هردو مرد ،یکی روی پوشیده و یکی با روی گشاده راهی گرمابه شدند. در راه ،آقا سید از نام و نشان و دلیل سفر سهراب پرسید و او هر چه را که به یاقوت گفته بود ،به آقا سید هم‌ گفت... وارد گرمابه شدند، هرم و‌گرمی آنجا و بخار آبی که در هوا پخش بود و بوی صابون و سدر و حنا، نوید حمامی دلخواه را به سهراب میداد. جلوی درب حمام آقا سید دو تا لنگ نو برای خودش و سهراب گرفت. با وارد شدن به فضای گرم حمام ، سهراب مجبور شد دستار از صورتش بردارد و اصلا متوجه نگاه خیره ی آقا سید به صورت خودش نشد و حتی نفهمید که آقا سید با دیدن چهره اش ، آشکارا یکه خورد. دارد... 📝 به قلم : ط_حسینی 💦🌧💦🌧💦🌧
دلدادگی ۲۱ 🎬 : آقا سید ، سعی می کرد طوری عمل کند که سهراب از دگرگونی حالش چیزی متوجه نشود ،بنابراین دستش را به ستون رختکن گرفت و روی سکویی که مشتری ها بعد از استحمام می نشستند و چای و غذا می خوردند و قلیانی می کشیدند، نشست. چون صبح زود بود کسی در گرمابه حضور نداشت ، یعنی اگر هم بود ، داخل رختکن حمام جز سهراب و سید کسی نبود. سهراب ،بی خبر از آنچه که در دل آقاسید می گذشت ، لباس هایش را از تن بیرون آورده بود و لنگ را به خود بسته ، حاضر و آماده ، جلوی آقا سید ایستاد و می خواست حرفی بزند که متوجه ،حال ناخوش آقا سید شد. روی سکو کنارش نشست ، با دستان پهن و مردانه اش دست آقاسید را گرفت و‌گفت : چی شده آقا؟ انگار حالتان خوب نیست؟ آقا سید غرق در هیکل مردانه و عضلات آهنین سهراب در حالیکه لبخندی کمرنگ می زد گفت : چیزی نیست ،احتمالا مال هوای دم‌کرده ی اینجاست، در همین حین غلام ، دلاک حمام که تازه لباس کار به تن کرده بود ،جلو آمد ،تا چشمش به آقا سید افتاد ، مانند دیگر کسانی که تا به حال سهراب دیده بود ، دستی روی سینه گذاشت و‌گفت : سلام جناب...به به ....چه شده گرمابه ی ما را منور کردید ؟ امر می فرمودید که حمام را قرق می کردم ، اما الان هم دیر نشده ،صبر کنید به میرزا حسن حمامی بگم ، تا وقتی شما حضور دارید ، کسی را نپذیرند و رو به سهراب گفت: شما هم تشریف ببرید و عصر به اینجا بیایید. آقا سید دستش را به علامت نفی تکان داد و گفت : نه لازم به قرق نیست و با اشاره به سهراب گفت: این جوان هم میهمان من است .... سهراب که از برخورد غلام و دیگران متوجه شده بود که آقاسید چه ارج و قربی در بین مردم دارد و نمی دانست این بزرگی، به خاطر پاکی و صداقت اوست یا احیانا ثروت و مکنت آقاسید هست. سهراب اشاره ای به غلام کرد و گفت : دستت درد نکنه آقا...میشه یه لیوان آب خنک برای آقاسید بیاورید؟ غلام دستی به روی چشم گذاشت و از آنها دور شد. آقاسید با نگاه مهربانی ،سهراب را زیر نظر داشت و‌گفت : من پسری ندارم ، اما اگر هم داشتم ، دوست داشتم مانند تو باشد، گفتی که از سیستان می آیی و برای مسابقه درست است؟ سهراب همانطور که خیره به او بود و حس ناشناخته ای که در جانش افتاده بود او را گیج میکرد ،سری به نشانه ی بله تکان داد. آقاسید ،دست سهراب را محکم تر گرفت و گفت : پس با این حساب در اینجا آشنایی نداری....منزل من در این شهر بسیار بزرگ و دارای اتاقهای زیادی ست ، خوشحال می شوم که میهمان من باشی و در ضمن ، اگر هدفت از شرکت در مسابقه بدست آوردن پول و شغل خوبی است ، من می توانم شما را در کنار خودم در شغلی که درآمدش خوب و حلال و طیب است جای دهم... آیا قبول می کنید؟ سهراب که در دل به اینهمه مهربانی آقا سید عشق می ورزید ، حرفی نزد و خیره به او داشت فکر می کرد ...براستی اگر قصدش از سفر به خراسان پول و شغل مناسب بود ،بی شک پیشنهاد سید را قبول می کرد ، اما هدف او از آمدن به خراسان ، پیدا کردن آن قرآن در قصر حاکم و سر در آوردن از اصل و نسبش بود، پس نمی توانست که .... دارد.... 📝 به قلم : ط_حسینی 💦🌧💦🌧💦🌧 ‌‎‌‌࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ 🇵🇸🇮🇷 ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🥀🕯🥀🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قرار_عاشقی 🌾 🍀 🌾 🍀 🌾 🍀 این پست هر شب تکرار می شود یک فاتحه و توحید 👈نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (علیه السلام) و حضرت نرجس (سلام الله علیها) پدر و مادر گرامی امام عصر (ارواحنا فداه)🤲 ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد 🌿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ 🌱الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ 🌱الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ 🌱مَالِکِ یَوْمِ الدِّینِ 🌱إِیَّاکَ نَعْبُدُ وإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ 🌱اهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِیمَ 🌱صِرَاطَ الَّذِینَ أَنعَمتَ عَلَیهِمْ غَیرِ المَغضُوبِ عَلَیهِمْ وَلاَ الضَّالِّین 🌿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم ِ 🌱قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ 🌱اللَّهُ الصَّمَدُ 🌱لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ 🌱وَلَمْ یَکُن لَّهُ کُفُوًا أَحَد 🌹🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با حال مناسب ببینید ... 💔😭😭😭 🥀لبیک یا حسین ع🥀💔🕊️ ‌‎‌‌࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ 🇵🇸🇮🇷 ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🥀🕯🥀🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✔️خواصّی که روبروی امام‌ حسین علیه‌السلام ایستادند! و خواصّی که روبروی امام‌ زمان علیه‌السلام خواهند ایستاد! علّت این تقابلِ غیرمنتظره چه بود؟ و چه خواهد بود؟ | ‌‎‌‌࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ 🇵🇸🇮🇷 ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🥀🕯🥀🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✘ محتوا و گریه‌ی عزاداری‌ها باید مقتدارنه باشد. | ‌‎‌‌࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ 🇵🇸🇮🇷 ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🥀🕯🥀🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یابن‌الحسن نگذار که نبودنت بشه عادت... 🤍 👤 زیبای "عهدم رو نشکستم" با نوای حاج ابوذر تقدیم نگاهتان 📥 دانلود با کیفیت بالا ▫️ شبتون_مهدوی🌙🌘 التماس_دعا 🙌☘️ ☘️💚☘️💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌‌‎⊰⃟𖠇🌹࿐ྀུ🌹༅࿇༅═‎┅─ 🌹⃝⃡❥• اعضای تازه وارد و جـدیـد 🌹⃝⃡❥• سپاس از حضور گرمتون 🌹⃝⃡❥• به کانال خودتون خوش آمدید ️‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌ ‌‎‌‌࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ 🇵🇸🇮🇷 ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🥀🕯🥀🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا