eitaa logo
کانال سیاست دشمنان مهدویت
1.2هزار دنبال‌کننده
105.1هزار عکس
137.8هزار ویدیو
644 فایل
پیشنهادات و انتقادات ⤵️ @seyedalii1401 سلام علیکم گرد هم جمع شده ایم تا در فتنه اکبر از یکدیگر چیزهایی یاد بگیریم و به مردم بصیرت دهیم وظیفه ما تولید محتوا ، و هوشیاری مردم در برابر فتنه های سیاسی دشمنان اسلام ومهدویت میباشد
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹‏یادی کنیم از شهدای زیر ۲۵ سال فتنهٔ زِزآ و لعنتی بفرستیم بر بانیان و حامیان این فتنهٔ اسرائیلی ✊ ‌‎‌‌࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ 🇵🇸🇮🇷 ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🥀🕯🥀🕊️🌴
🔻از جبهه که برگشتیم، یک شب آقای رجایی را به هیئت محلمان دعوت کردیم تا برای بچـه های هیئت صحبت کند. 🔹 آن شب جمعیتی منتظر بود. هیئتی و غیر هیئتی به هوای ایشان آمده بودند. اما ساعت از ۹ شب گذشت و آقای رجایی نیامد! به نخست وزیـری تلفن زدم و پـرس وجـو کـردم؛ گفتند: «ایشان خیلی وقته که حرکت کرده و تا حالا باید رسیده باشد.» 🔸 در همین حین که حیران آقای رجایی بودم و دنبالش می گشتم، یک نفر آمد و دم گوشم گفت: «آقا سید! یک نفـر بغـل دست من نشسته که با آقای رجـایی مو نمیـزنه!» دنبالش رفتم و دیدم، بلـــــه؛ خود آقای رجاییه! وسط جمعیت نشسته بود و صداش هم در نمی آمد! رفتم جلو و گفتم: «آقـا، سـلام. شمــا اینـجایی!؟ دو ساعته حيــرون شــما هستم؛ تیـم حفاظت را چی کار کردید؟!» • گفت: «تیــم حفـاظت نمیخـوام! سـوار تاکـسی شـدم آمـدم! » 📚 کوچــه نقــاش هــا / راحـله صـبوری خاطرات مرحوم فرمانده گردان میثم لشگر حضرت رسول (ص) ‌‎‌‌࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ 🇵🇸🇮🇷 ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🥀🕯🥀🕊️🌴
📕رمان 🔻قسمت سیزدهم ▫️عامر پوشیده در کت و شلوار مشکی دامادی و پیراهن سفید، چند قدم آن طرف‌تر با تلفن همراهش مشغول صحبت بود و شاید کسی از دوستانش برای تبریک تماس گرفته بود که صورتش هرلحظه از خنده شکفته‌تر می‌شد و سرانجام با هیجانی که به جانش افتاده بود، به سمت ما آمد. ▫️مادرم بالای سرم ایستاده و نورالهدی کنار من روی پله نشسته بود و عامر می‌خواست تنها با من صحبت کند که اشاره کرد نورالهدی برخیزد. ▪️هنوز نامحرم بودیم و فرهنگ سنتی خانواده‌ها اجازه نمی‌داد کنارم بنشیند که همان مقابل پله، روبرویم ایستاد و با چشمانی که از شادی برق می‌زد، مژده داد: «هدیه ازدواج‌مون قبل از عقد رسید!» ▫️و پیش از آنکه چیزی بپرسم، از خنده منفجر شد و با صدایی خفه فریاد کشید: «درخواستم برای دانشگاه میشیگان قبول شده!» ▪️مات و متحیر نگاهش می‌کردم و اصلاً نمی‌فهمیدم چه می‌گوید؛ فارغ‌التحصیل معماری بود و تا آن لحظه حتی یک کلمه از ادامه تحصیل در خارج از کشور حرفی نزده بود که به مِن‌مِن افتادم: «مگه... تو درخواست داده بودی؟... چرا به من چیزی نگفتی؟» ▫️صورت سبزه‌اش از شادی به کبودی می‌زد و نمی‌توانست هیجانش را کنترل کند؛ مدام دور خودش می‌چرخید و کلماتش از شادی می‌رقصید: «واسه اینکه باورم نمی‌شد قبول کنن! یعنی هنوزم باورم نمیشه! یعنی واقعاً می‌تونم برم آمریکا و دانشگاه میشیگان درسم رو ادامه بدم؟! یعنی خواب نمی‌بینم؟! یعنی واقعاً بیدارم؟» ▪️او از حرارت آنچه باورش نمی‌شد، تب کرده بود و قلب من مثل تکه‌ای یخ شده و سرما در تمام استخوانم‌هایم می‌خزید: «یعنی... یعنی می‌خوای بری؟» ▫️از اینهمه جنب و جوش و سر و صدا، توجه تمام اقوام به او جلب شده و من پلکی نمی‌زدم تا شاید حرف دیگری بزند و پاسخش، مسخره کردن من بود: «مثل اینکه نمی‌فهمی من چی میگم؟ مگه دیوونم که نرم؟ معلومه که میرم!» ▪️لباس عروس تنم بود و کنج صحن، منتظر خطبۀ عقدم بودم و نمی‌فهمیدم داماد این قصه چه می‌گوید که لب‌هایم به سختی تکان خوردند و از تمام حرف دلم، فقط دو کلمه بر زبانم جاری شد: «من چی؟» ▫️پیش از آنکه از اینهمه بی‌وفایی‌اش قالب تهی کنم، خندید و خواست پاسخم را بدهد که نورالهدی نزدیک‌مان آمد و با مهربانی خبر داد: «بلند شید! سید اومد.» ▪️بنا بود خطبۀ عقد توسط یکی از روحانیون سید آستان در همین اتاق کنج صحن خوانده شود و من هنوز منتظر پاسخ عامر بودم که خودش را کنار شانه‌هایم رساند و زیر گوشم نجوا کرد: «مگه میشه بدون تو برم؟» ▫️اقوام همگی وارد اتاق شده بودند، نورالهدی بی‌خبر از آنچه من از برادرش شنیده بودم، اصرار می‌کرد عجله کنیم و باید تکلیف این سفر همینجا مشخص می‌شد که مستقیم نگاهش کردم و مصمم پرسیدم: «اگه من نخوام بیام، چی؟» ▪️جریان زندگی در نگاهش متوقف شد و رنجیده‌تر از من بازخواستم کرد: «یعنی من همچین موقعیتی رو از دست بدم؟» ▫️تنها فرزند خانواده بودم که بعد از سال‌ها انتظار و یک دنیا نذر و نیاز و توسل، خداوند مرا به پدر و مادرم داده بود و می‌دانستم تا چه اندازه به حضورم وابسته هستند. ▪️دلبستگی خودم هم به خانواده و وطنم کمتر از آن‌ها نبود و نمی‌شد به این سادگی از همه چیزم بگذرم! ▫️حدود یک‌سال با عامر صحبت کرده بودم و در این مدت، حتی به اندازه یک کلمه به من اطلاعی نداده و حالا چند دقیقه مانده به عقد، خبر از سفری طولانی می‌داد و چطور می‌توانستم همراهش شوم؟ ▪️همان تماس تلفنی و خبر پذیرفته شدنش در دانشگاه میشیگان، سنگی بود که تمام آیینه‌های احساس و وابستگی‌مان را شکست و مراسم عقدمان به هم خورد. ▫️خانواده‌ها وساطت می‌کردند بلکه یکی از ما از خیر آنچه می‌خواهد بگذرد؛ اما نه او راضی می‌شد نه من! ▪️هر شب تماس می‌گرفت و ساعت‌ها صحبت می‌کرد؛ عاشقانه تمنا می‌کرد و ترجیع‌بند تمام غزل‌هایش یک جمله بود: «آمال! باور کن من یجوری دوستت دارم که هیچکس تو این دنیا نمی‌تونه کسی رو اینجوری دوست داشته باشه! باور کن من بدون تو نمی‌تونم!» ▫️یک ماه تا پروازش بیشتر نمانده بود، در دریای عشقش در حال غرق شدن بود و به هر چه واژه به دستش می‌رسید چنگ می‌زد تا مرا هم با خودش به آمریکا ببرد و اعتراف می‌کنم در به دست آوردن دل من، به شدت مهارت داشت. ▪️هر شب که تماس می‌گرفت، تیغ مخالفتم کُندتر می‌شد و شکستن قفل قلعه قلبم راحت‌تر تا تیر خلاصش را زد: «به جون خودت که از همه دنیا برام عزیزتره، اگه نیای نمیرم!» ▫️شاید بلف می‌زد تا تسلیمم کند و همین بلف، پای ماندنم را لرزانده بود؛ می‌ترسیدم دلبستگی‌ام به عزیزانم و اصرارم برای نرفتن، او را از پیشرفتی که شایستگی‌اش را دارد، محروم کند و همین عذاب وجدان قاتل مقاومتم شده بود تا یک شب که پیش از تماس او، خبری خانه خراب‌مان کرد... 📖 ادامه دارد...
6.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖤 چشماتو ببند... خیال کن الان کربلایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلامٌ‌على‌أرواحٍ‌طاهرةٍ‌أبت‌الموت إلاشرفاً‌فاستُشهِدت .. سلام‌بر‌روح‌و‌جان‌های‌پاكی‌كه چيزی‌جز‌شرف‌از‌مرگ‌نخواستند وشهید‌شدند ... ‌‎‌‌࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ 🇵🇸🇮🇷 ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🥀🕯🥀🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راه اربعین از توست... به مناسبت ایام اربعین حسینی ‌‎‌‌࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ 🇵🇸🇮🇷 ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🥀🕯🥀🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بوی بهشت می‌وَزد از کربلایِ تو... به مناسبت ایام اربعین حسینی ‌‎‌‌࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ 🇵🇸🇮🇷 ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🥀🕯🥀🕊️🌴
9.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گرامیداشت یاد شهید سلیمانی در مسیر پیاده‌روی اربعین به مناسبت ایام اربعین حسینی ‌‎‌‌࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ 🇵🇸🇮🇷 ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🥀🕯🥀🕊️🌴
30.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گرامیداشت یاد شهید سلیمانی در مسیر پیاده‌روی اربعین به مناسبت ایام اربعین حسینی ‌‎‌‌࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ 🇵🇸🇮🇷 ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🥀🕯🥀🕊️🌴
29.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این صدای آشنا صدای تو بود در تمام جاده جای پای تو بود تصاویری از حال و هوای موکب بنیاد مکتب حاج قاسم و مسیر پیاده روی اربعین به مناسبت ایام پیاده روی اربعین موکب مکتب حاج‌قاسم، در عمود ۵۳۳ پذیرای زائرین اباعبدالله است. ‌‎‌‌࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ 🇵🇸🇮🇷 ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🥀🕯🥀🕊️🌴
پنج به علاوه یک بودیم،پنج نفر ما و یک نفر سردار.جلسه ی آن روز تا ظهر طول کشید.وقت ناهار شد،همگی میهمان سردار بودیم. +همسرش غذای کرمانی پخته و فرستاده بود محل کارش.خودش دست به کار شد و سهم هر کداممان را توی بشقاب گذاشت. سربازی که غذا آورده بود را صدا زد و قابلمه را داد دستش. _این رو ببر برای ،بقیه به سرباز جلو در هم بده. سرباز با خوشحالی قابلمه را گرفت. داشت از اتاق بیرون میرفت که صدایش زد:« صبر کن!صبر ک!خودم تقسیم میکنم.» _چند نفر هستید؟ _سرباز گفت:«دوازده نفر.» دو دست پیاله پر شد از غذای خوشمزه محلی.سهم خود سردار هم فقط به اندازه ای شد که طعم غذا را بچشد. راوی:شهید حسین امیرعبداللهیان ‌‎‌‌࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ 🇵🇸🇮🇷 ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🥀🕯🥀🕊️🌴