eitaa logo
کانال سیاست دشمنان مهدویت
899 دنبال‌کننده
89.8هزار عکس
115.3هزار ویدیو
564 فایل
پیشنهادات و انتقادات ⤵️ @seyedalii1401 سلام علیکم گرد هم جمع شده ایم تا در فتنه اکبر از یکدیگر چیزهایی یاد بگیریم و به مردم بصیرت دهیم وظیفه ما تولید محتوا ، و هوشیاری مردم در برابر فتنه های سیاسی دشمنان اسلام ومهدویت میباشد
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🎙شیخ حسین انصاریان 🔸عظمت شخصیت (سلام الله علیها)در کلام عجل الله تعالی فرجه الشریف... أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج ┅❅⊰𑁍⊱⊰⊱⊰𑁍⊱⊰⊱⊰𑁍⊱❅┅ اَلٰا بِـذِكْـرِٱللّٰـهِ تَـطْـمَـئِـنُّ ٱلْـقُـلُـوبُ ‌‎‌‌࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ 🇵🇸🇮🇷 ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🥀🕯🥀🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال سیاست دشمنان مهدویت
#روایت دلدادگی #قسمت ۶۸ 🎬 : روح انگیز همانطور که به طرف درب می رفت ،رو به دخترش گفت : می دانم الان
دلدادگی ۶۹🎬: فرنگیس با دو ناخن چانه ی این دخترک خجول را بالا آورد و همانطور که خیره در چشمانش بود گفت : راستش چه؟؟ راحت باش و هر چه راز در این سینه انبار کردی بگو که این عین نارفیقی ست تو از تمام اسرار من با خبر باشی و رازهای درونت را از من پنهان داری... گلناز همانطور که مدام رنگ به رنگ می شد گفت : راستش مدتی بود که مهرداد توجه مرا به خود جلب کرده بود و انگار تمام حرکاتش برای من جالب و زیبا بود ووقتی به خود آمدم که این جلب توجه به عشقی قوی درون قلبم تبدیل شده بود و من این احساس را پنهان می داشتم آخر من که کلفت خانه زاد شما بودم را چه به عشق و عاشقی ،آنهم عشق یک صاحب منصب!!! ازطرفی متوجه شدم که ما پا به هرکجا که می گذاریم ، مهرداد مانند سایه به دنبال ما می آید ، اوایل گمان می کردم که مهرداد هم مانند بهادرخان دل در گرو مهر شما نهاده ،برای همین سعی می کردم آن حس را درون خودم خفه کنم ، چون میترسیدم شما هم توجهی به این جوان داشته باشید و من نمی خواستم به بانوی خودم خیانت کنم تا اینکه..... فرنگیس که از شنیدن قصه ی شیرین گلناز سر ذوق آمده بود و غصه های خودش را فراموش کرده بود ، همانطور که لبخند زیبایی بر لبان غنچه مانندش نقش بسته بود گفت : خوب ....تا اینکه چه؟ گلناز سرش را پایین انداخت و همانطور که با انگشتان دستش بازی می کرد گفت : تا اینکه دیروز به حرم مشرف شدیم ، آن زمان که شما داخل حرم بودید و من جلوی درب ورودی بودم ، قاصدی به من خبر داد که شخصی پشت ساختمان حرم منتظر من است. اول تعجب کردم و چون اصرار قاصد را دیدم ، خود را به مکان مورد نظر رساندم ، آنجا بود که با دیدن مهرداد ،تمام تنم به لرزه افتاد..... گلناز که گویی آتشی درونش به جوشش افتاده بود ادامه داد : مهرداد ،پیشنهاد ازدواج به من داد و خیلی اصرار داشت تا به زودی صیغه ی محرمیتمان جاری شود ، انگار او هم از پیش آمدن واقعه ای ترس داشت و حالا که شاه بانو چنین حرفی زده ، مطمئنم که مهرداد از این ترس داشته تا..... فرنگیس به میان حرف گلناز پرید و‌گفت : عجب داستانی....پس مهرداد به خاطر تو به حرم آمده و به گوش شاه بانو رسیده و مادرم خیال کرده به خاطر من است .....او الان در ذهن خود خیال میکند که بین من و مهرداد علاقه ای وجود دارد اما غافل از این است که.... ناگهان انگار چیزی یادش آمده باشد ، ادامه ی حرفش را خورد و‌ با حالت سؤالی گفت : راستی چه خبر از سهراب، آیا فرهاد او را به قصر آورده است؟ گلناز که تازه یادش افتاده بود حامل چه خبر بدی ست با من و من گفت : دسته ای از سربازان ولیعهد به حرم رفته اند ، منتها سهراب آنجا نبوده ،حتی اطراف حرم هم.... فرنگیس به میان حرف گلناز پرید و‌گفت : اوه خدای من ؛ حالا منِ بیچاره چه کنم ؟ آخر کجا غیبت زد دوباره.... گلناز به طرف فرنگیس رفت و همانطور که او را در آغوش می گرفت گفت : ان شاالله درست می شود....گرچه کارها گره در گره خورده...اما من مطمئنم درست می شود ، چون آن زمان که مهرداد پیشنهاد ازدواج به من را داد ، من چون امیدی به این وصلت نداشتم ، تمام کارها را سپردم به دست خود امام رضا ع تا پدری کند برای این کنیزک یتیم و بی کس و راضیم به رضایش.... هر سخنی که گلناز میزد ، انگار آرامشی در وجود فرنگیس جاری میشد ، فرنگیس هم در دل با امامش گفت : من هم میسپرم به شما این گره های کور زندگی ام را..... دارد.... 📝به قلم :ط_حسینی 💦🌨💦🌨💦🌨
دلدادگی ۷۰🎬: صبح زود همهمه ای در خانه ی حسن آقا برپا بود ، انگار اینجا زندگی رنگی دیگر داشت . بچه های خانه جست و خیز کنان از درو دیوار آنجا بالا میرفتند و از هر طرف صدایی بلند بود ، یکی هیزم تنور می آورد تا نان داغ بر سفره نهد و دیگری آتش اجاق ناهار را ملایم تر می کرد و آن طرف تر دخترکان درحالیکه سر درگوش هم داشتند ،سبزی پاک می کردند. سهراب که فضای دلنشین خانه و داشتن خانواده را دید ، او که عمری در کوه و کمر گذارنده بود ،در دلش آرزو می کرد کاش او هم خانه و خانواده ای داشت ، تا لذت زندگی را آنگونه که دیگران میچشند ، درک کند. قبل از ظهر ، سفره ی ناهار را پهن کردند و بعد از صرف ناهاری لذیذ، سهراب به همراه کاروان کوچک مورد نظر، رهسپار ولایتی دور شد. همانطور که حسن آقا گفته بود ، همراهان این کاروان افرادی انگشت شمار بودند . مردی مسن که گاری را میراند و دو جوان سوار کار که مشخص بود در جنگاوری مهارت دارند سوار بر اسب و دو مرد میانسال هم با الاغ و یک پیرمرد نورانی که همه او را درویش رحیم صدا می کردند با شتری در پی کاروان روان بود. کاروانی که ظاهرش به زارعین و کشاورزان عامی می ماند. از دروازه گذشتند و وارد جاده ای خاکی شدند، سهراب تک تک همراهانش را از نظر گذارند و با خود فکر می کرد اگر بخواهد گنجینه را بدست آورد ،باید با افراد پیش رویش مقابله کند که البته برای او کاری بسیار سهل بود ، فقط چون مهارت آن دو جوان سوارکار را به خوبی نمی دانست ، باید در موقعیتی مناسب آنها را می سنجید و با نقشه ای زیرکانه ،همراهانش را دور میزد و آن گنجینه ی رؤیایی را از آنِ خود می نمود. سهراب همانطور که غرق افکارش بود ، با صدای درویش رحیم متوجه شد که رخش ،هم قدم با شتر او شده... درویش رحیم همانطور که کتاب دستش را نگاه می کرد ، زیر چشمی سهراب را هم می پایید. سهراب گلویی صاف کرد و برای اینکه اندکی با همراهانش آشنا شود گفت : چه می کنی درویش؟ چه می خوانی؟ این چه کتابی ست که حتی در سفر و سوار بر شتر هم ، دل از آن نمی کنی؟! درویش بوسه ای به کتاب زد و آن را بست و گفت : این کتاب خداست...قرآن است که درس تمام زندگی در هر عصر و زمانی در آن نهفته است... سهراب با شنیدن سخن درویش آه کوتاهی کشید و گفت : آری براستی چنین است، من برای رسیدن به اصالتم به دنبال یک قرآن بودم که نیافتم و ناگهان ذهنش کشیده شده به آن دیدار دلربا و یاد فرنگیس و قرآن دستش افتاد...با یادآوری چهره ی آن دختر زیبا ، دل درون سینه اش به تپیدن افتاد و با خود گفت :نکند آن قران ، همان قرآن.... درویش رحیم که از حرفهای سهراب سر در نیاورد گفت : پسرم ، قرآن همیشه انسان را به اصالتش می رساند ، اگر مایلی قرآنی به تو هدیه دهم... سهراب با تعجب نگاهی به درویش کرد و گفت :... دارد...‌ 📝به قلم :ط_حسینی 🌨💦🌨💦🌨💦🌨
دلدادگی ۷۱🎬 : چه می گویی درویش؟ من دنبال اصالتم بودم ، اما نه هر قرآنی، قرانی که مد نظر من است ، با بقیه ی قرآن ها توفیر دارد... درویش لبخند کمرنگی روی لبش نشاند و گفت : قرآن ، قرآن است جوان ، بدون شک هر قرآنی که پیش رویت قرار گرفت تو را به اصالتت می رساند... سهراب از سادگی درویش ،نیشخندی زد و گفت : من در کجا سیر می کنم و تو در کجا ؟! من می دانم تا آن قرآن را نیابم ،هیچ از واقعیت زندگی ام نمی فهمم. درویش سری تکان داد و قرآن دستش را به سهراب نشان داد و گفت : من میگویم تو با همین قرآن دست من هم می توانی به مقصود برسی ، اگر مرد راهی بسم الله....حال که ما لاجرم باهم همسفر شدیم و شاید ماه ها رفیق راه هم باشیم ، بیا و با همدلی ،این راه دراز را کوتاه نماییم ، خدا را چه دیدی شاید زودتر از آنی که فکر کنی به مقصود برسی... سهراب با این سخنان درویش ولوله ای درون دلش افتاد و با خود فکر می کرد : نکند براستی ،درویش از راز درون من خبر دارد و قرآن دستش هم ،همان قرانی ست که متعلق به من بوده؟ با جرقه زدن این فکر، دستش را به سمت درویش دراز کرد و گفت : یک لحظه قرآنت را بده تا ببینم پیرمرد ، اصلا چه شد که شما همراه کاروان ما شدی؟ درویش همانطور که قرآن را به طرف سهراب میداد گفت : اولا من قصد زیارت حرم مولایم علی (ع) را داشتم و تاجر علوی هم لطف کرد و مرا همراه کاروانش نمود تا به سلامت به عراق برسم ، درثانی آیا وضو داری که می خواهی قرآن را لمس کنی؟ سهراب با شنیدن این سخن ، دستش را عقب کشید و گفت : مگر برای لمس قرآن باید وضو داشت؟ درویش لبخندی زد و گفت : آری، قرآن کلام خداوند است ،روانیست با بدن ناطاهر دست به کلام خدا بزنی... سهراب ابرویش را بالا انداخت و گفت : از موقع حرکت شما مدام قرآن در دست داشتی و میخواندی،یعنی اینطور که میگویی تو احتمالا دائم الوضویی و با زدن این حرف خنده ی بلندی سر داد... درویش آه کوتاهی کشید و گفت : ما درویش ها ادعا داریم عاشق مولا علی(ع) هستیم و شرط عشق ایجاب می کند که عاشق ،همرنگ معشوق گردد، از ائمه به ما رسیده که عالَم محضر خداست پس در محضر خدا چه خوب که پاک و با وضو باشیم... سهراب که سخنان تازه ای می شنید و برایش جالب بود ادامه داد: حالا گیرم که وضو هم داشتی ، این وضو اصلا چه اثری دارد؟ درویش رحیم سری تکان داد و گفت : پسرم ، وضو نور است و هزاران راز در آن نهفته است که از درک امثال من خارج است ، باید به این کار مداومت کنی تا اثراتش را ببینی... سهراب نگاهی تیز به درویش کرد و گفت : حتی اگر گناه کار و سراپا تقصیر باشی باز هم اثر دارد؟ درویش آهسته زیر لب گفت : آری اثر دارد که چون منی سالک این راه شدم... سهراب با یک جست از اسب به زیر پرید ، انگار می خواست از همین لحظه صحت گفتار درویش را بسنجد، مشک آب بغل اسب را برداشت و همانجا شروع به گرفتن وضو نمود و همراهانش با تعجب به او نگاه می کردند و کاروان آهسته از او فاصله می گرفت... درویش خیره به سهراب با خود زمزمه کرد: هر چه هستی ،بی شک طینتت پاک است.... دارد... 📝 به قلم :ط_حسینی 🌨💦🌨💦🌨💦🌨 ‌‎‌‌࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ 🇵🇸🇮🇷 ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🥀🕯🥀🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قرار_عاشقی 🌾 🍀 🌾 🍀 🌾 🍀 این پست هر شب تکرار می شود یک فاتحه و توحید 👈نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (علیه السلام) و حضرت نرجس (سلام الله علیها) پدر و مادر گرامی امام عصر (ارواحنا فداه)🤲 ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد 🌿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ 🌱الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ 🌱الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ 🌱مَالِکِ یَوْمِ الدِّینِ 🌱إِیَّاکَ نَعْبُدُ وإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ 🌱اهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِیمَ 🌱صِرَاطَ الَّذِینَ أَنعَمتَ عَلَیهِمْ غَیرِ المَغضُوبِ عَلَیهِمْ وَلاَ الضَّالِّین 🌿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم ِ 🌱قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ 🌱اللَّهُ الصَّمَدُ 🌱لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ 🌱وَلَمْ یَکُن لَّهُ کُفُوًا أَحَد 🌹🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*یا صاحب الزمان* شب هنگام است و زمان خواب پس چون همیشه، مولای من ،برای سلامتیتان *آیه‌الکرسی* میخوانم و به سویی که نمی‌دانم، می‌دمم... *اللّهُمَّ عَجِّل‌ْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌‌‎⊰⃟𖠇🌹࿐ྀུ🌹༅࿇༅═‎┅─ 🌹⃝⃡❥• اعضای تازه وارد و جـدیـد 🌹⃝⃡❥• سپاس از حضور گرمتون 🌹⃝⃡❥• به کانال خودتون خوش آمدید ️‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌ ‌‎‌‌࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ 🇵🇸🇮🇷 ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🥀🕯🥀🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💗 نماهنگ | دعای امام زمان(عج) 🎥 قرائت دعای سلامتی امام زمان(عج) توسط حضرت آیت الله امام خامنه‌ای ‌‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‎‌‌࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ 🇵🇸🇮🇷 ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🥀🕯🥀🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا