eitaa logo
کانال سیاست دشمنان مهدویت
894 دنبال‌کننده
88.6هزار عکس
113.5هزار ویدیو
561 فایل
پیشنهادات و انتقادات ⤵️ @seyedalii1401 سلام علیکم گرد هم جمع شده ایم تا در فتنه اکبر از یکدیگر چیزهایی یاد بگیریم و به مردم بصیرت دهیم وظیفه ما تولید محتوا ، و هوشیاری مردم در برابر فتنه های سیاسی دشمنان اسلام ومهدویت میباشد
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌بهشتیان حسرتِ درک زمان امروز ما،و حضور در نبرد آخرالزمان را دارند! "استاد شجاعی" 📌بهشتیان حسرتِ درک زمان امروز ما،و حضور در نبرد آخرالزمان را دارند! ✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧ 🌷اَلٰا بِذِكْرِٱللّٰـهِ تَطْمَئِنُّ ٱلْقُلُوبُ ‌‎‌‌࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ 🇵🇸🇮🇷 ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🥀🕯🥀🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تاریخ روزی به یاد خواهد آورد که مردی در سکوت، بار تمام مشکلات را به دوش کشید و دم نزد... ‌‎‌‌࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ 🇵🇸🇮🇷 ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🥀🕯🥀🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 غربت گفتاری پیرامون ابعاد غربت امام عصر علیه‌السلام 🎧 مسافر بیابان‌های تنهایی ادامه دارد.....⏳️ ✳️ جهت نشر، لطفا از گزینه فوروارد⤵️ استفاده نمایید ‌‎‌‌࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ 🇵🇸🇮🇷 ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🥀🕯🥀🕊️🌴
10- Tasharof- behbahani.mp3
4.29M
📚 داستان شماره ۱۷: کاش اشتیاقمان به ظهور در رنگ دعاهایمان اثر داشت... آیت الله بهبهانی در حرم مطهّر امام حسین علیه السلام. ‌‎‌‌࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ 🇵🇸🇮🇷 ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🥀🕯🥀🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال سیاست دشمنان مهدویت
#روایت دلدادگی #قسمت ۵۱ 🎬: سهراب مانند روحی که گویی اختیار حرکاتش به دست خودش نبود ، با آرامی جلو‌ر
دلدادگی ۵۲ 🎬: سهراب بی خبر از آنچه که در دل ،دخترک روبرویش می گذشت ،چشمانش را بست و قرآن را باز کرد ، چشمش به آیه ی پیش رویش افتاد و خط زیبایی که انسان را به خود می خواند ، با لهجه ی غلیظ و زیبای عربی شروع به تلاوت نمود: واِنّهُ خَلق الزوجین ،الذَکر والاُنثی.... سهراب می خواند و فرنگیس همانطور که سرش پایین بود و دست در شبکه های ضریح داشت ، انگشتانش را بیشتر به ضریح می فشرد و مرواریدهای غلتان اشک ،رخسارش را می شست... فرنگیس باور نداشت به این راحتی به خواسته ی دلش برسد و چه زیبا آیات قرآن او را از آینده اش و مصلحت زندگی اش آگاه کردند ، او مـدتها بود،یعنی از زمانی که خودش را شناخته بود تنـها مونسش همین قرآن بود ، انگار او رازش را به قرآن می گفت و چه زیبا این کتاب آسمانی ،در موقعیت های مختلف ، جواب او را با آیات نورانی اش داده بود. فرنگیس الان مطمئن بود ،این مرد جوان پیش رویش کیست و در آینده چه خواهد شد... همانطور که غرق شنیدن آیات با لحن زیبای سهراب بود ، رو به قبر مطهر نمود و آرام زمزمه کرد :مولای مهربانم ؛ فهمیدم آنچه را که می بایست بدانم ، نمی دانم چه باید بکنم پس گره این تقدیر را به دست خودتان میدهم ،شما پدری کنید برای این دخترک سراپا تقصیر و‌ من سر می‌نهم به تقدیری که مولایم برایم رقم زند‌. و سهراب در احساساتی که تازه درک کرده بود ،دست و پا میزد ، دوست داشت این لحظات تا ابد به طول انجام و بی خبر از این بود ،که کتاب مقدس دستش ،همان است که اصالت سهراب را در بر دارد و کاش او متوجه شود....اما سهراب نمی داند دست تقدیر قرار است او را به کجا کشاند و چه ببیند... در همین شور و دلدادگی بودند که گلناز نفس زنان جلو آمد و انگار که متوجه سهراب نشده بود، نزدیک فرنگیس شد و گفت : بانوی من....بانوی من ، جلوی درب ورودی پدر خانم شاهزاده فرهاد است ، انگار او هم قصد زیارت دارد ، می خواست وارد شود و وقتی فهمید که زیارت را برای شما خلوت نمودند ، وارد نشد. من آمده ام از شما کسب تکلیف نمایم ، اجازه بدهیم وارد شود یانه؟ فرنگیس آرام قران را از دست سهراب بیرون کشید و گلناز تازه متوجه حضور سهراب شد ، تا نگاهش به این پهلوان جوان که دل خانمش را ربوده بود افتاد ، دستش را بر دهان بازش گذاشت و گفت : وای خدای من....این که....این که.... دارد...‌ 📝 به قلم : ط_حسینی
دلدادگی ۵۳ 🎬: صبح زود بود ، آقاسید که بعد از یک هفته جستجو ، به هیچ کجا نرسیده بود و هیچ خبری از سهراب بدستش نیامده بود، گویی این پسر آب شده بود و به زمین فرو رفته بود ، آخر او در این شهر غریب بود و جز یاقوت آشنایی نداشت، کجا می توانست رفته باشد ؟ سید، مغموم و مستأصل ،به رسم همیشه که صبح جمعه راهی زیارت امام رضا(ع) میشد ، به سمت حرم حرکت کرد. آنقدر در فکر بود که نفهمید چگونه راه را پیمود ،وقتی چشم باز کرد که خود را جلوی حرم دید ، سریع از اسب به زیر آمد ، رو به گنبد مطهر ایستاد و دست بر سینه گذاشت و مؤدبانه سلام داد : السلام علیک یا غریب الغربا....مولای خوبم از غریب ما چه خبر داری؟ وبا زدن این حرف اشک از چشمانش جاری شد ، آهی کشید و افسار اسب را در دست گرفت از جوی آب گذشت و به سمت اصطبل حرم رفت ، داخل اصطبل بزرگ شد . برخلاف همیشه ،تعداد زیادی اسب به چشم نمی خورد ، کورمال کورمال جلو رفت ، افسار اسب را به چوب پیش رویش بست ، می خواست به عقب برگردد که در تاریکی انتهای اصطبل چیزی توجهش را جلب نمود. دستی به چشمهایش کشید و وقتی به تاریکی عادت کردند، خوب دقیق شد ، غلامرضا بود که مشغول تیمار اسبی بود و گویا متوجه حضور او نشده بود. البته این کار همیشگی غلامرضا این خادم پیر و مهربان بود ، مراقبت از اسبهای زائران امام ، یکی از وظایفش بود ، اما چیزی که نظر سید را به خود جلب نموده بود ، اسبی بود که غلامرضا مشغول رسیدگی به آن بود ، اسبی، درست شبیه اسب سهراب.... سید ناباورانه به جلو رفت و با خود گفت : نه....امکان ندارد....یعنی سهراب؟! غلامرضا که حالا متوجه شخصی پشت سرش شده بود ، به عقب برگشت و تا چشمش به او افتاد ، دست از کار کشید و جلوتر آمد و با لبخند همیشگی گفت : سلام آقاسید...بَه بَه ،خوشحالم که دوباره چشمم به جمالتان ، منور می شود. سید ،با لحنی آرام جواب سلام او را داد و گفت : سلام علیکم ، این اسب...این اسب متعلق .... غلامرضا که متوجه حال دگرگون ،سید شده بود گفت : بله این اسب ، متعلق به همان جوانی ست که چند وقت پیش با شما به حرم آمد و وقتی غرق زیارت بود شما بسته ای مرحمتی برایش نزد من ،به امانت گذاشتید و درحالیکه سرش را تکان می داد ادامه داد : نمی دانم چه شده که یک هفته ایست مقیم حرم شده ، جز برای وضو ،قدم از حرم بیرون نمی نهد ، فکر کنم مشکلی دارد که پناه آورده به این مکان امن.... سید همانطور که صدایش از شوق می لرزید گفت : پس آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم ،یار درخانه و ما گرد جهان میگردیم .....و سپس همانطور که با دست به شانه ی غلامرضا میزد گفت : خسته نباشی خوش خبر....من باید فی الفور این جوان را ببینم.... سید با زدن این حرف ، به سرعت از اصطبل خارج شد و بی خبر از آنچه که در حال وقوع است به سمت درب ورودی حرم مطهر راه افتاد.... ادامه دارد...‌‌ 📝 به قلم :ط_حسینی 💦🌧💦🌧💦🌧
دلدادگی ۵۴ 🎬 : سید ، بی خبر از آنچه که در حرم مطهر می گذشت ، به شتاب خود را به جلوی درب ورودی رسانید ، سربازان که او را به خوبی می شناختند ، به احترامش سر پایین آوردند و یکی از آنها گفت : عذر خواهیم ، چون حرم را برای شاهزاده فرنگیس خلوت نموده ایم ، اجازه بدهید که ورود شما را به آستان مطهر ،به اطلاع بانو برسانیم . سید بله ای گفت و با خود اندیشید ،اگر حرم را قرق کرده اند ، پس بی شک ،سهراب در جوار ضریح نمی تواند باشد ، پس بهتر دید اطراف را نگاهی بیاندازد و وقتی آقا سید از درب ورودی دور می شد ، گلناز هم خود را با عجله به فرنگیس رسانید. گلناز که متوجه سهراب شده بود و از این معجزه بر جای خود خشک شده بود ، تا دهان باز کرد که چیزی بگوید ، فرنگیس از ترس اینکه ،گلناز ناخواسته ، حرف دل او را عیان کند ، به میان صحبت گلناز پرید و همانطور که قران را به آرام از بین دستان سهراب بیرون می کشید ، با دست پاچگی از جا بلند شد ، بوسه ای بر ضریح مطهر زد و همانطور که آخرین نگاه را به چهره ی این جوان زیبارو و جسور می کرد ، به گلناز امر نمود تا به بیرون از حرم بروند. گلناز که هنوز در شوک دیدن سهراب بود ، با دیدن این حرکت فرنگیس ، به خود آمد و درحالیکه به سمت درب می رفتند ، سر در گوش خانمش برد و گفت : خدای من ، این معجزه ی امام رضا(ع) است، بانوی من ،حال که ایشان را یافتید ، چرا اقدامی نمی کنید؟ برگردید و به او چیزی بگویید...یا حداقل یکی از سربازان را بفرستید تا او را به قصر دعوت کنند. فرنگیس که انگار ذهنش درگیر بود ، هیسی کرد وگفت : مهم این است جایش را پیدا کردیم ، باید به قصر بروم ، افکارم را متمرکز کنم و ببینم،چه باید بکنم ،اصلا از چه راهی وارد شویم . گلناز من ومن کنان گفت : اگر در همین مدت کوتاهی که می خواهید تصمیم بگیرید و راهی انتخاب کنید ، این جوان از حرم رفت چه؟! فرنگیس با غضب به سمت او برگشت و گفت : اولاً زبانت را گاز بگیر ، درثانی وقتی او هفت روز است مقیم حرم شده، بی شک نصف روز دیگر هم می ماند ، کاملا مشخص است او جایی برای ماندن نداشته و در این دیار ،غریب است. جلوی درب ورودی رسیدند ، فرنگیس با نگاهی به اطراف ، رو به گلناز گفت : پس سید کجاست؟ مگر نگفتی پدر عروسمان اینجاست؟ گلناز شانه ای بالا انداخت و هر دو دختر جوان با شوری تازه درون دلشان ،سوار بر کالسکه شدند. حال فرنگیس ،زمین تا آسمان فرق کرده بود با زمانی که وارد حرم شده بود و بی شک این معجزه ی عشق بود و از آن بالاتر معجزه ی امام رضا (ع) .... فرنگیس ، این دختر پاک طینت و ساده دل ، فکر می کرد وصال به همین راحتی ست ،اما نمی دانست که سختی ها پیش رو دارد و هجران ها در تقدیرش نوشته شده.... و سهراب بی خبر از آتش عشقی که درون فرنگیس شعله کشیده بود ، خیره به رد رفتن این پری آسمانی ، حسی تازه را درک می کرد ،که تا به حال هرگز طعمی اینچنین نچشیده بود... دارد.... 📝 به قلم : ط_حسینی 💦🌨💦🌨💦🌨 ‌‎‌‌࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ 🇵🇸🇮🇷 ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🥀🕯🥀🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷امشبم را به نام تو متبرک میکنم 🌷 میهمان امشب 👇👇 شهید والا مقام 🌷محمد حسن طوسی🌷 🌷حمد و توحید و ۱۴ صلوات 🌷 ‌‎‌‌࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ 🇵🇸🇮🇷 ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🥀🕯🥀🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@madahi - کربلایی امیربرومند.mp3
4.63M
🎧 📝 روضه‌ی میخونم... 👤 ‌‎‌‌࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ 🇵🇸🇮🇷 ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🥀🕯🥀🕊️🌴
@madahi - حاج مهدی رعنایی.mp3
6.1M
🔊 | 📝 شب یلدای منه... 👤 🌘 التماس_دعا 🤲😭 ‌‎‌‌࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ 🇵🇸🇮🇷 ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🥀🕯🥀🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قرار_عاشقی 🌾 🍀 🌾 🍀 🌾 🍀 این پست هر شب تکرار می شود یک فاتحه و توحید 👈نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (علیه السلام) و حضرت نرجس (سلام الله علیها) پدر و مادر گرامی امام عصر (ارواحنا فداه)🤲 ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد 🌿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ 🌱الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ 🌱الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ 🌱مَالِکِ یَوْمِ الدِّینِ 🌱إِیَّاکَ نَعْبُدُ وإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ 🌱اهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِیمَ 🌱صِرَاطَ الَّذِینَ أَنعَمتَ عَلَیهِمْ غَیرِ المَغضُوبِ عَلَیهِمْ وَلاَ الضَّالِّین 🌿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم ِ 🌱قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ 🌱اللَّهُ الصَّمَدُ 🌱لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ 🌱وَلَمْ یَکُن لَّهُ کُفُوًا أَحَد 🌹🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*یا صاحب الزمان* شب هنگام است و زمان خواب پس چون همیشه، مولای من ،برای سلامتیتان *آیه‌الکرسی* میخوانم و به سویی که نمی‌دانم، می‌دمم... *اللّهُمَّ عَجِّل‌ْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا