eitaa logo
سیدابراهیم(شهیدصدرزاده)
815 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.9هزار ویدیو
73 فایل
🔴کانال رسمی دانشجوی شهید مدافع حریم اسلام #مصطفی_صدرزاده با نام جهادی #سید_ابراهیم #خادمین_کانال مدیرت کانال @Hazrat213 انتقاد و پیشنهاد @b_i_g_h_a_r_a_r
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 💠 دکترش گفت: «باید حداقل سه ماه تحت نظر باشه و جایی نره!» 💠 همه گفتیم خوب است حداقل مدتی بیشتر می‌ماند😊، اما آن چند وقتی که به اجبار مانده بود، هم بیکار ننشست.👏 💠 نیروها را آموزش می‌داد و همچنان در حال رفت‌و‌آمد با خانواده‌ی شهدا بود.🌹 💠 هر خبر و اتفاقی که در سوریه می‌افتاد، بی‌تاب‌تر می‌شد. 💠اوضاع آن‌جا دوباره به هم ریخته بود.😔 💠 مصطفی هم طاقت نیاورد. دوره نقاهت را نصفه رها کرد و راهی سفر شد. 💠 حالش خیلی خوب نبود. ترکش‌های داخل بدنش خون‌ریزی‌های گاه‌و‌بیگاه داشت.😔 💠 گاهی زنگ میزد و می‌گفت: «مامان برام دعا کنید. برای من که آیت‌الکرسی می‌خونید برای نیروهامونم بخونید!»🙏 💠بارها برایش ختم یا جواد (ع) گرفتم، حتی یک بار دعای حرز را نوشتم و بهش دادم و گفتم: «این رو پیش خودت نگه دار!» 💠 مصطفی آن را به تعداد نیروهایش چاپ کرد و به همه داد‌.💕 💠 می‌گفت: «براشون دعا کن تا سالم پیش خونواده‌شون برگردن!»🙏 💠 وقتی فرمانده شد خودش را مسئول جان نیروهایش می‌دانست. 💠 ششم مرداد که آمد، پشت پایش مجروحیت شدیدی داشت.😔 💠لنگان لنگان راه می‌رفت. برایم عجیب بود که چرا از بچگی همیشه سمت چپ بدنش آسیب می‌دید. 💠 خیلی نماند. حتی نگذاشت نخ بخیه‌ها را بکشند. 💠 بیستم مرداد با همان پای بخیه شده رفت و مثل همیشه قلب مرا هم با خودش برد، اما این‌بار رفتنش فرق داشت.😔 💠 انگار که دیگر قرار دیدارمان به آن دنیا موکول شده بود.😔 💠 انگار برای آخرین بار بود که مصطفی را می‌دیدم و می‌بوسیدم.😔❣ 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🔴 ادامه دارد... 📚 منبع: کتاب قرار بی قرار _ مجموعه مدافعان حرم_ انتشارات روایت فتح @syed213
مے شـود ڪمــے مـا را هم دعــا ڪنیـد دلمان عجیب زخمے ست جا نمے شویم ، نـہ در زمین ، نــہ در زمان ،خستہ ایم ... #گاهی_دعایمان_ڪنید #شبتون_شهدایی @syed213
هر روزه به نحوی به نگاه تو اسيرم گاهی تك و گاهی غزل و گاه قصيده سلام! صبحت بخیر علمدار...🌹 @syed213
🌷 آیت الله مجتهدی (ره): ❄️⇦(چند نفر) هستند که خدا آنها را لعنت میکند و ملائکه هم آمین میگویند. اگر خدا لعنت کند و ملائکه هم آمین بگویند، یعنی دعا مستجاب است. حال این افراد چه کسانی هستند: ❄️⇦اول: کسانی که ازدواجشان را به تاخیر می اندازند. ❄️⇦دوم: مردی که خود را شبیه زنان میکند در حالی که خداوند او را مرد آفریده است. و زنی که خود را شبیه مردان میکند در حالی که خداوند او را زن آفریده است. ❄️⇦ سوم: فریب دادن و تمسخر مردم مثلا به مسلمانی گوید: بیا چیزی به تو بدهم، و چون آمد میگوید: گردن کلفت برو دنبال کار و کار کن! یا به نابینایی گوید، مواظب باش به فلان حیوان برخورد نکنی در حالی که مقابل او چیزی نیست! یا اگر کسی سراغ خانه ای از او میگیرد، عمدا آدرس اشتباهی میدهد. @syed213
باغی انقلاب باشی یا #بانی_انحراف فرقی نمیکنه! پای دادگاه علنی بیاد وسط،جا میزنی چون فقط بلدی یه مشت دروغ رو جار بزنی.... مشایی @syed213
✅ توی سال 85، زمان جنگ های سی و سه روزه ی لبنان، مصطفی انقدر ذهنش درگیر بود که عین اون سی و سه روز، هرشب خواب جنگ دیده بود ✅ مصطفی با این که حافظه ی خوبی نداشت، شعرهای اتل متل توتوله ی ابوالفضل سپهر رو خیلی هاش رو حفظ کرده بود و سر مزار شهدا میخوند. شاید خیلی از اون شعر ها رو پای مزار خودش خوند ➖➖➖➖➖➖➖ ( با نام جهادی سید ابراهیم) @syed213
✨امام علی علیه‌السلام، ریسمان محڪم پروردگار است.💯 📚قطره‌ای‌ازفضائل‌اهل‌بیت/ج۲ 💕 ۴ روز تا عید غدیر 💕 @syed213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ▪️ آقا محمد صدایم می‌کند. سرم را می‌چرخانم و می‌بینم جلوی در خانه‌ی داداش حسین هستیم. لبخندی نرم می‌زند و می‌گوید: «بی‌بی کجایی؟»❓ چادرم را صاف می‌کنم و بی‌رمق می‌گویم: «پیش مصطفی!»💕 ▪️مداح، روضه‌ی حضرت عباس (ع) می‌خواند، دلم می‌لرزید.😔 ▪️فاطمه خانم عروس خواهرم کنارم نشست و پرسید: «خاله جان چی شده؟» مضطرب گفتم: «نگران مصطفی هستم. از صبح بی‌قرارم!»😔 ▪️اشک‌هایم تمام صورتم را پر کرده بود.😭 انگار آن روز همه یک‌جورهایی بی‌قرار بودند. تا چشمشان به من می‌افتاد سراغ مصطفی را می‌گرفتند. ▪️به ساعت نگاه کردم. یازده و ربع بود. انگار یکی دست کرده بود میان قفسه‌ی سینه‌ام و داشت قلبم را از جا می‌کند.😔 ▪️ روضه که تمام شد، راهی شهریار شدیم. بی‌قراری‌های تمامی نداشت. ▪️آقا محمد بیرون رفت و من چادرم را سر کردم و راهی مجلس روضه در خانه‌ی مادرشوهرم شدم‌ از حضرت عباس (ع) خواستم خودش آرامم کند.🙏 ▪️روضه تمام نشده باز بلند شدم و به خانه برگشتم. خانه را بالا و پایین کردم. ▪️خواستم به سمیه خانم زنگ بزنم و خواهش کنم تا سراغی از مصطفی بگیرد، اما دلم نیامد که دل او را هم بی قرار کنم. ▪️نمی‌دانم چقدر گذشت که آقا محمد تماس گرفت و گفت: «محمدعلی بی‌حاله. بیا خونه‌ی مصطفی کمک سمیه!» ▪️فهمیدم مصطفی...😔😔😔 ▪️صدایم لرزید. پرسیدم: «از مصطفی خبری شده؟»❓ ▪️آقا محمد گفت: «آره انگار مجروح شده!»😔 ▪️یقین پیدا کردم که شهید شده و فعلا نمی‌خواهند به ما اعلام کنند یا در بهترین حالتش مجروحیت شدیدی دارد که در نهایت تا فردا زنده می‌ماند.😔🌹 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🔴ادامه دارد... 📚 منبع: کتاب قرار بی قرار _ مجموعه مدافعان حرم _ انتشارات روایت فتح @syed213
امام هادی (ع): "هر کس بذر خوبی بکارد، شادمانی درو می‌کند" ✨ طلوع دهمین ستاره‌ی تابناک ولایت، خورشید عدالت، فرزند ایمان، مفسر بزرگ آیات قرآن، حضرت امام علی‌النقی (ع) تهنیت باد...✨ @syed213
#قرار_منتظران_مهدی(عج) هر شب ۵ صلوات جهت سلامتی و تعجیل در فرج آقا #امام_زمان(عج) به نیابت از #شهید_مهدی_نوروزی #شیر_سامرا #شبتون_شهدایی @syed213
صبح، یعنی: غزلی،رنگ پریشانی عشق پر از بوسه ے پنهانےعشق چشم، بربادصباونفس آبے اشک ،یعنے: گذرے بر دل بارانے عشق ممنون که هواموداری❤️ @syed213
♥️داستاني زيبا و مستند♥️ از امام هادي عليه السلام 🌹ايا امام زمان براي ما دعا ميكند 🌀گروهى از اهالى اصفهان از آن جمله ابو العباس احمد بن نضر و ابو جعفر محمّد بن علويه گفتند كه در اصفهان مردى بنام عبد الرحمن بود كه مذهب شيعه داشت از او پرسيدند علت تشيع تو چه بود و چه باعث شد كه معتقد بامامت علي النقى شدى. گفت من چيزى مشاهده كردم كه موجب اين اعتقادم شد و آن چنين بود كه 🌀من مردى فقير بودم ولى زبان آور و با جرأت. يك سال اهالى اصفهان مرا با چند نفر ديگر براى شكايت بدربار متوكل فرستادند. روزى جلو خانه متوكل ايستاده بوديم دستور داد علي بن محمّد الرضا عليهم السلام را بياورند . من بيكى از اشخاصى كه پهلويم ايستاده بود گفتم: اين مرد كيست كه متوكل دستور داده او را بياورند؟ گفت: او مردى از اولاد على است كه شيعيان معتقد به امامتش هستند. دنباله سخنان خود را چنين ادامه داد كه ممكن است متوكل دستور داده او را بياورند براى كشتن. با خود گفتم از اينجا نخواهم رفت تا اين مرد را ببينم چگونه شخصى است ناگاه ديدم سوار بر اسب است و مىآيد مردم از طرف راست و چپ دو صف تشكيل دادهاند و او را تماشا ميكنند 🌀همين كه چشم من به آن جناب افتاد محبتش ♥️در دلم قرار گرفت، در دل 🙏دعايش كردم🙏 🌀كه خداوند شر متوكل را از سر او رفع نمايد مشاهده كردم كه از ميان جمعيت ميگذرد چشم بيال اسب خود انداخته هيچ توجه بجانب چپ و راست خود از جمعيتى كه ايستادهاند نميكند. من همين طور 🙏در دل مشغول دعا برايش بودم همين كه بمن رسيد رو بجانب من نموده فرمود: ♥️خدا دعايت را مستجاب كرد خداوند بتو عمر طولانى و كثرت مال و فرزند عنايت كند. لرزه بر پيكرم افتاد، از شنيدن اين سخنان بطورى كه نتوانستم خود را نگه دارم، روى زمين افتادم دوستانم پرسيدند ترا چه شد گفتم چيزى نبود، بآنها اطلاع ندادم. بعد برگشتيم باصفهان خداوند مرا ثروتمند نمود بطورى كه اكنون در خانهام بيش از يك ميليون درهم دارم بجز ثروتى كه در خارج از خانه دارم داراى ده فرزندم و عمرم اكنون بيش از هشتاد و چند سال است و معتقد بامامت همان شخصى هستم كه از اسرار دلم مرا مطلع نمود و خداوند دعايش را در بارهام مستجاب نمود. 📕خرائج قطب راوندي ص ٢٠٩ بحار ج ٥٠ ترجمه ص١٢٢ مكيال المكارم ج١ص٣٨٦ ♥️اينان خاندان كرم هستند♥️ @syed213
‌ سعید دربان متوکل مامور شده بود که شبانه خانه ات را غارت کند به خانه ات که رسید نردبان گذاشت روی بام خانه رفت توی تاریکی دنبال جای پا می گشت که از بام پایین بیاید کسی به اسم صدایش زد صدای مهربان تو بود گفتی : سعید! تاریک است صبر کن برایت چراغ بیاورم برای ما هم چراغ بیاور تاریک است راه ... ❤️ @syed213
🌷 نحوه زندگی هر انسان نشانه مرده و یا زنده بودن اوست ... از این لحاظ می توانیم ببینیم چگونه #شهید زنده است |⁉️| 🍃| پس هر چه به شهدا در اندیشه و عمل نزدیکتر باشیم، زنده ایم 👌 وگرنه مُرده ای هستیم که دچار توَهمِ زنده بودن هستیم! |🍃  🌷 @syed213
ا‌ے لافَتیٰ اِلّا خودت، لٰا سَیف تیغت خَیرُالبَشر تنها تویی، کَیفَ بشر هم! آغاز جنگ تو همان پایان جنگ است، وقتی نمی‌مانَد ز دشمن یک نفر هم! ❤️ ۳ روز تا عید غدیر ❤️ @syed213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فَمَعَكُمْ مَعَكُمْ لاَ مَعَ غَيْرِكُمْ ...   فقط خواستم بگویم با آنهایی که دوستت ندارند هیچ نسبتی ندارم ... #حضرت_ماه @syed213
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ⏺ خانه مصطفی که رسیدم دیدم سمیه خانم پای تلفن به دنبال خبری از مصطفی است.☎️ ⏺ جواب دوستانش این بود که از ریه‌ی سمت چپ آسیب دیده و حالش اصلا خوب نیست.😔 سمیه خانم از شنیدن این حرف یک‌دفعه نشست. حالا مطمئن بودم که شده است.🌹 ⏺ تا نیمه‌های شب سمیه خانم پای تلفن بود تا خبری از اوضاعش بگیرد. حرفشان این بود که در آی‌سی‌یو است. بار آخر کلافه شد و گفت: «دوربین رو ببرید نزدیکش و یه عکس برام بگیرید!»🙏 باز هم جواب سربالا دادند.😔 ⏺ محمدعلی برادرزاده‌ام زنگ زد به محمدحسین پسرم و گفت: «بابام کارِت داره!» ⏺ از حالت محمدحسین پای تلفن، فهمیدم که داداش حسین دارد خبر شهادت مصطفی را به او می‌دهد.😔🌹 ⏺ تلفن که قطع شد پرسیدم: «دایی حسین چی می‌گفت؟»❓ ⏺ گیج و منگ نگاهی به من انداخت و سری تکان داد و گفت: «هیچی! دایی هم نگران مصطفا‌ست. خواست اگه خبری شد در جریان بذاریمش!» ⏺ کمی داخل هال و پذیرایی قدم زد و دست آخر دست پدرش را گرفت و برد بیرون. ⏺ سمیه خانم هنوز خیلی امیدوار بود و اوضاع مصطفی را پیگیری می‌کرد. ⏺ دلم طاقت نیاورد. خودم به داداش حسین زنگ زدم و جویای خبر شدم. نفسی عمیق پای تلفن کشید و سکوت کرد. کمی که گذشت به سختی گفت: «خبر خوبی به من ندادن. ان‌شا‌ءالله که دروغه!»😔 ⏺ تلفن را قطع کردم. ساعت یازده‌ونیم شب بود که در صفحه‌ی یادواره‌ی شهدا خبر شهادت یکی از فرماندهان فاطمیون را اعلام کردند.🌹😔 ⏺ از صبح یک‌جورهایی همه در اضطراب بودیم، اما هیچکس به آن یکی نمی‌گفت که چه چیزی در ذهنش می‌گذرد. وقتی خبر را دیدیم، همان یک ذره امید ته دلمان هم ناامید شد.😔 ⏺ راهی خانه شدم تا خودم را برای روزهای سخت بعدی آماده کنم.😔 ⏺ با گریه از خانه‌شان بیرون آمدم. همان‌طور که دستم به دیوار بود گفتم: «مصطفی خیلی بی‌معرفتی. هیچ‌وقت با گریه از خونه‌ت بیرون نیومده بودم!»😭😔 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🔴 ادامه دارد... 📚 منبع: کتاب قرار بی قرار _ مجموعه مدافعان حرم _ انتشارات روایت فتح @syed213
#قرار_منتظران_مهدی(عج) هر شب ۵ صلوات جهت سلامتی و تعجیل در فرج آقا #امام_زمان(عج) به نیابت از #شهید_احمد_اعطایی #شبتون_شهدایی @syed213
بس که خورشید به روی تو تبسم کرده دیدنت اول هر صبح تماشا دارد... سلام! صبحت بخیر علمدار...🌹 @syed213
دست‌هايت را گرفت و رو به مردم کرد و گفت: مومنين! ( يک لحظه اينجا يک تبسم کرد و گفت:) خوب مي‌دانيد در دستانم اينک دست کيست؟ نام او عشق است، آري مي‌شناسيدش: علي ست... ❤️ ۲ روز تا عید غدیر ❤️ @syed213
❤️| #خادم_الشهدا خادم باشے... عاشق باشے... مگر دلت آرام میگیرد؟! مدام بے قرارِ قرار عاشقے هستے... 🌷🌷 @syed213
✅ من سر یه قضیه ای تصمیم گرفته بودم دیگه با مصطفی حرف نزنم. چند بار با این که من کوچیک تر بودم، مصطفی بهم سلام کرد، ولی من جوابش رو ندادم. ولی کم کم و به مرور رابطمون دوباره با هم خوب شد. رفته بودیم اعتکاف، توی مسجدامیرالمومنین، سر قضیه صفویه با هم بحث کردیم و مصطفی با این بهونه باب آشتی رو باز کرد و از همون جا دوباره رابطه مون با هم خوب شد. و من باز برگشتم به کار فرهنگی و همیشه مصطفی برای من مشوق بود. ✳️ سه تا خاصیت مهم مصطفی این ها بود: 1⃣یکی این که اصلا غیبت نمیکرد 2⃣ دوم این که دست و دل باز بود، 3⃣و سوم این که دو به هم زن نبود ➖➖➖➖➖➖➖ ( با نام جهادی سید ابراهیم) @syed213
وضعیت تیم اقتصادی دولت👆 برنامه شون رفع تحریم بود بجاش همه چیو خراب کردند. عزیزان من مشکل از نوع نگاه شماست، وقتی نگاهتون به بیرون باشه، معلومه که اینطوری گند میزنید به همه چی باید اقتصاد مقاومتی رو اجرا کنید و حواستون جمع باشه که اینطوری نشه تا نگاهتون به غرب باشه،آش وکاسه همینه لطفا بیدارشید ... #تغییر_به_نفع_مردم #تحقیر_ملت #عاجز_از_پاسخگویی #مشکل_امیدداشتن_به_غرب #راه_حل_اقتصاد_مقاومتی
کانال ما رو در سروش هم دنبال کنید @syed213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ثواب عجیب اطعام دادن یک نفر در ایام عید غدیر اگر می خواهید شما هم در این ثواب شریک باشید ،ببینید و منتشر کنید... @syed213
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🔰خانه‌ی مصطفی از جمعیت پروخالی می‌شد. ما هم از صبح تا آخر شب آنجا بودیم. خبری هم از آمدن پیکرش نبود.😔 🔰حضرت عباس (ع) را قسم دادم که پیکر بچه‌ام برسد.🙏🏻 دیگر طاقت اینکه جنازه و قبر نداشته باشد را نداشتم.😔 🔰هر روزمان پر بود از اخبار ضدونقیض. با این خبرها، دل من بود که هزار تکه می‌شد.😔 🔰با مصطفی طی کردم: نخواه جنازه‌ت بمونه!🙏🏻 🔰بالاخره روز چهارشنبه صبح زود، بعد از پنج روز او را آوردند. 🔰در معراج مراسم گرفتند. آنجا کفنش را برایمان باز کردند. صورتش قرمز بود. انگار همین الان خون تازه از صورتش آمده باشد. آرام صورتش را بوسیدم و قربان صدقه‌ی قدوبالایش رفتم.💕 🔰مراسم معراج که تمام شد، پیکر را بردند دانشگاه خودش (دانشگاه آزاد تهران مرکز). آنجا هم مراسم مفصلی گرفتند. 🔰پنجشنبه او را به مسجد امیرالمومنین (ع) آوردند و در حضورش دعای کمیل خواندند. 🔰بالاخره صبح شد و پیکر را آوردند حسینه‌ای که پایین خانه مصطفی بود. 🔰صبح زود یکی از اقوام خیلی دورمان که رفت‌وآمدی با هم نداشتیم آمده بود برای تشییع. برایم عجیب بود که چطور ما را پیدا کرده و سر از اینجا درآورده.🤔 برایمان گفت: «از حضرت عباس حاجتی داشتم. قبل از شهادتِ مصطفی خواب حضرت عباس رو دیدم. توی خواب به من گفتند: «نماینده‌ی من روز تاسوعا داره میاد پیشم. برید پیش اون.»❣ وقتی بیدار شدم متوجه منظور حضرت عباس نشدم. تا اینکه قضیه مصطفی پیش اومد و عکسش توی گروه‌ها پخش شد. این بار خواب مادر مرحومم رو دیدم که گفت: «پس چرا نرفتی پیش نماینده حضرت عباس؟» بعد مادرم عکس مصطفی رو نشونم داد. نمی‌دونستم این شهید کیه. بالاخره از این و اون پرسیدم و متوجه شدم از فامیلای خودمونه. این بود که راهی شدم تا به تشییع برسم!» 🔰مراسم تشییع ظهر بود. میان جمعیت گم شده بودم. مدام پشت بلندگو صدایم می‌کردند. نگران نرسیدن به وداع آخر بودم. 🔰بالاخره دختر خواهرم توانست راهی برایم باز کند تا بتوانم در گلزار شهدا برای بار آخر مصطفای عزیزم را ببینم.💕 🔰رویش را که باز کردند، فقط به اندازه‌‌ی یک قربان صدقه رفتن فرصت داشتم.💕 آن‌قدر به نظرم زیبا بود که دوست داشتم ثانیه‌ها تا ابد کش بیایند و من فقط به مصطفی زل بزنم. داغ بوسه‌ی آخر به دلم ماند، در آغوش کشیدنش که بماند!😔 🔰آن‌قدر بهشت رضوان و گلزار شهدای کهنز شلوغ بود و خبرنگاران به دنبال مصاحبه بودند که حتی آرزوی مویه و وداع هم به دلم ماند‌.😔 🔰کمی که خلوت شد، باران بود و من و چند فامیل نزدیک. کنار قبری که حالا عزیزترینم در آن بود نشستم. 🔰دیگر هر روز تن‌وبدنم نمی‌لرزید که نکند بچه‌ام دست داعشی‌ها بیفتد. دیگر جگرگوشه‌ام کنارم بود و هر وقت اراده می‌کردم فقط به اندازه‌ی یک چادر سرکردن و کمی قدم زدن با او فاصله داشتم.🌹💕 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🔴 ادامه دارد... 📚 منبع: کتاب قرار بی قرار _ مجموعه مدافعان حرم _ انتشارات روایت فتح @syed213