سلام.خداقوت💐
برادر شهیدم آقا سید ابراهیم، سالروز شکوفایی غنچه وجودت در گلستان هستی خجسته ومبارک باد🌹🌹🌹🌹
در آستانه ایام عزاداری ارباب،پرستوی خونینی که نذر عموجانت حضرت سقا شدی،دست کوتاه دلم را بگیر و آسمانی ام کن🌷🌷🌷🌷
#ارسالی_کاربر
زیارت عاشورا جامع.apk
11.51M
🔶درآستانه ماه محرم به نیابت از امام زمان زیارت عاشورابخوان؛
🔶آداب وخواص زیارتعاشورا دربخش فضائل؛
🔶زیارتمجازیمعصومین علیهم السلام؛
@syed213
#کتاب_قرار_بی_قرار
#قسمت_سی_و_چهار
#فصل_سوم_کتاب
#دلم_را_با_خودش_برد
#از_زبان_خواهر_بزرگوار_شهید
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🔵 مادر و پدرمان هر چقدر پول توجیبی به من میدادند همه را نگه میداشتم، اما محمدحسین و مصطفی در یک چشمبههمزدن پولهایشان را خرج میکردند.
🔵 برای همین به هردویشان پیشنهاد دادم که یک قلک مشترک داشته باشیم تا بتوانیم با پولهای قلک، اسباببازی بخریم.
🔵 قبول کردند.😊
🔵 من تمام پول توجیبیام را میگذاشتم اما آن دو نفر فقط مقداری از پولهایشان را در قلک میانداختند.
🔵 چندوقتی که گذشت، وقتی مامان مدرسه بود، مصطفی و محمدحسین مدام اصرار کردند که قلک را بشکنیم.🙏
🔵 بالاخره راضی شدم.
🔵 به محض اینکه قلک شکست دوتایی سریع پولها را جمع کردند و از خانه بیرون زدند. در ورودی ساختمان را هم قفل کردند.😡
🔵 با پولها لواشک و آلوچه خریدند. آمدند داخل حیاط و نشستند به خوردن.😋
🔵 من و مرتضی هم مدام در میزدیم تا در را رویمان باز کنند، اما آن دو فقط میخندیدند.😁
🔵 مصطفی میگفت: «آبجی نمیدونی چقدر اینا ترش و خوشمزهس!»😋
🔵 حسابی حرصم گرفته بود.😡
🔵 با تهدید گفتم: «اگه به من و مرتضی ندید به مامان میگم!»😡
🔵 محمدحسین شانههایش را با بیتفاوتی بالا انداخت و گفت: «تو که تا تقّی به توقّی میخوره همه چیز رو به مامان میگی، اینم روش!»😁
🔵هر چه التماس کردم حتی یک ذره هن از لواشکها و آلوچهها را به ما ندادند.😔
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🔴 ادامه دارد...
📚 منبع: کتاب قرار بی قرار _ مجموعه مدافعان حرم _ انتشارات روایت فتح
@syed213
با من بگو : " أ أدْخُلُ ..."
مشکی بپوش ای دل
با من بخوان سراسر اذن دخول را ...
با من بخوان
سراسر اذن دخول را :
أَ أَدْخُلُ يَا رَسُولَ اللَّهِ ؟
أَ أَدْخُلُ يَا حُجَّةَ اللَّهِ ؟
أَ أَدْخُلُ يَا مَلائِكَةَ اللَّهِ الْمُقَرَّبِينَ
الْمُقِيمِينَ
فِي هَذَا الْشهر الشريف؟
أَ أَدْخُلُ يَا حسين بن علی؟
آقا جان اجازه ورود
به ماهت را می دهی؟
آجرك الله بقية الله
@syed213