.
▪️صلی الله علیک ایتها الصدیقة الشهیدة
یکباره آتش شعله زد عالم سراسر سوخت
وقتیکه پیش چشم مردم ناگهان در سوخت
نامردمان مزد رسالت را عجب دادند
از ظلمشان، بعد از نبی، قرآن و کوثر سوخت
هم غنچهای از بوستان فاطمه افتاد
هم روح مابین دوپهلوی پیمبر سوخت
شد سورۀ کوثر سراسر شعلهور از کین
یعنی "فَصَلِّ" با "لِرَبِّک" سوخت "وَانْحَر" سوخت
وقتیکه آتش در سرای مرتضی افتاد
گویی که قرآن هم از اول تا به آخر سوخت
هم روی بانوی دو عالم شد کبود از ظلم
هم در میان آتش از او موی و معجر سوخت
در با لگد وا شد بهپا شد محشر کبری
روضه چه جانکاه است و کوتاه است: مادر سوخت
زهرا سپاه مرتضی بود و علمدارش
آری، علمداری که پیش میر لشکر سوخت
در حملۀ ظلم و نفاق و لشکر شیطان
افتاد از پا حیدر و محبوب داور سوخت
هر بیت آتش دارد از این داغ عالمسوز
از سوز آه فاطمه دیوان و دفتر سوخت
شاعر: #محمدتقی_عارفیان
طراح: #حسین_ونکی_فراهانی
🏴
┄┅═✼ *✾﷽✾*✼═┅┄
دست ادب بر روی سینه میگذاریم.
#سلامامیددلها♥️
🍃سلام امام_زمانم
༺⃟• 🌴🌸 🌱
📖 السَّلَامُ عَلَیْکَ یَابنََ الاَئِمةَالنُّجَباء.
سَرشد به شوق وصل تو فصل جوانیَم
هرگز نمی شود که از این در برانیَم
یابن الحسن برای تـو بیدار میشوم
صبحت بخیر ای همهی زندگانیم
دلم خوش است به جواب سلامی که واجب است.✋
سلام ای قرار دل بیقرار
سلام ای ز تو سبزی هر بهار
شکسته دل عاشقانت عزیز
بیا تا نمیرند در انتظار
༺⃟•🌸🌴
#اللهم_عجل_ݪِوَلیِّڪ_َالفَرَجـ_وفرجنابه🌿🕊
ذکر روز پنجشنبه: لاالهالااللهالملکالحقالمبین
✅ هفدهم آذر ۱۴۰۱
✅ سیزدهم جمادیالاول ۱۴۴۳🏴
✅ هشتم دسامبر ۲۰۲۲
لحظهشماری تا ظهور👌
✾🌸أللَّھُمَصَلِّ؏َلیمُحَمَّدوَآلِمُحَمَّدوَ؏َـجِّلْفَرَجھُمَ🌸✾
🔰کانال شجرهطوبی🔰
┏⊰🌸💚🌸✾⊱━━━─━━━━━━┓
https://eitaa.com/shajaretoba
https://sapp.ir/shajaretoba
┗━━─━━━⊰🌸💚🌸✾⊱━━━━┛
24.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﷽🌹یافاطمه الزهرا(س)🌹
🏴صلی الله عليك يا فاطمة الزهرا
▪️ایام شهادت مادر خوبی ها، حضرت زهرا سلام الله علیها رو به همه عاشقان حضرت تسلیت عرض میکنیم.
سلام مادر...
🏴🌹
🎙با نوای: حاج مهدی رسولی
🌹🏴
خاطره زیبایِ امر بمعروف و نهی از منکر توسط یکی از خادمان حرم امام رضا ع در تاریخ ۹ آذر ۱۴۰۱
سوار اتوبوس شدم و دیدم یک دختر خانم خوش صورت و خوشگل نشسته و شالش روی شونه هاشه، آروم رفتم کنارش نشستم بعد از چند دقیقه گفتم دختر خشگلم شالت افتاده پایین ها!!!
دختر خیلی سرد گفت میدونم
گفتم خب نمیخوای درستش کنی؟ فورا گفت نه
گفتم خب موهاتو گردنتو داره نامحرم میبینه، نگاه کن اون پسرای جوون چشماشونو ازتو برنمیدارن دارن از نگاه کردن به تو لذت میبرن، هم تو هم اونا دارین گناه میکنین فدات شم!
هنوز نزدیک حرم امام رضاییم ها!!!
دختر برگشت به من نگاه کرد منتظر بودم هرلحظه شروع کنه به فحاشی و دعوا، اما یهو زد زیر گریه سرشو گذاشت رو شونم و با گریه گفت آخه شما
چی میدونید از زندگی من؟!
صبح تاشب دوشیفت مثل سگ کار میکنم نمیتونم زندگی کنم پدرو مادرم هر دوتا مریضن، پدرم نمیتونه کار کنه و خرج خونه و درمان اونا افتاده گردن منه بدبخت! نه خواهر دارم نه برادر، دیگه نمیتونم بریدم.
۲۱ سالمه ولی مثل ۵۰ ساله ها شدم!
به دختر گفتم عزیزم تو سختی های زندگی به خدا توکل کن برو پیش امام رضا ع بگو به خاطر تو حجابمو درست میکنم، تو هم این خواسته ی منو برآورده کن.
دختر گفت به خدا روم نمیشه چند ساله حرم نرفتم.
همون لحظه یک خانم مانتویی متشخص و موجه سوار اتوبوس شد و روبروی ما نشست.
دختر گفت همون اطراف حرم دو جا فروشندگی میکنم ولی آخرماه کلا پنج شش میلیون بیشتر دستمو نمیگیره واقعاً خسته شدم.
گفتم با امام رضا معامله میکنی یانه؟ با چشمای پر از اشک گفت آره. همینجا جلوی شما به امام رضا ع قول میدم حجابمو درست کنم ایشونم به زندگی سامان بده، الانم میشه شما شالمو برام ببندین؟
منم مشغول بستن شال شدم که یک دختر خانم محجبه همسن خودش اومد جلو و یک گیره ی خوشگل بهش داد و گفت اینم هدیه ی من به شما به خاطر محجبه شدنت.
شالو که بستم، گفت میشه یک عکس ازم بگیری ببینم چطور شدم؟
ازش عکس گرفتم همونطور که نگاه میکرد اون خانم مانتویی گفت دختر گلم اسمت چیه؟ دختر گفت عاطفه
گفت عاطفه جان من پزشکم و منشی مطبم حامله است و دیگه نمیخواد بیاد سرکار. دنبال یک منشی خوبی مثل خودت میگردم بامن کار میکنی؟
دختر همونطور که چشماش پر از ذوق و خوشحالی بود گفت ولی منکه بلد نیستم
خانم گفت اشکال نداره یاد میگیری حقوقتم از ۸ تومان شروع میشه کار که یاد گرفتی تا ۱۰ تومان هم زیاد میشه قبول؟
دختر همونطور که بی اختیار میخندید گفت قبول
برگشت سمت من و محکم بغلم کرد و گفت خدایا شکرت امام رضا ع دمت گرم.
همه خانم های داخل اتوبوس درحال تماشای اون بودن و خوشحال.
من یک کیسه پلاستیکی دستم بود دادم بهش گفت این چیه؟ گفتم این غذای امام رضاست.
من خادمم و این ناهار امروزم بود هرهفته میبرم با پسرم و آقامون میخوریم این هفته روزی شما بود.
دوباره زد زیر گریه ولی از خوشحالی بود نمیدونست چی بگه فقط تشکر میکرد
منکه رسیدم به مقصد و باید پیاده میشدم به سرعت گوشیش رو بیرون آورد و گفت میشه یک سلفی باهم بگیریم؟
عکس گرفتیم و شماره منو گرفت و پیاده شدم...
#حجاب #زن_زندگی #فاطمیه
May 11