6.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪️فیلمی از لحظهی اسارت رزمندگان بابلی و بابلسری
۶ اسفند سالروز اسارت تعداد ۴۱ نفر از رزمندگان عزیز بسیجی لشکر ۲۵ کربلا است. این رزمندگان عزیز مسیر بازگشت از منطقه عملیاتی چیلات ( عملیات خیبر سال ۱۳۶۲ ) راه بازگشت را گم کرده و به اسارت دشمن بعثی درآمدند. این فیلمکوتاه تصویری از این عزیزان در تلویزیون عراق است.
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#کلیپ
علی اصغر صالح آبادی| ۱
▪️اسرا تسلیم جو مبتذل بعثی ها نمی شدند
خاطره ۸ آذر ۱۳۶۱ موصل ۲
🔻با ورود اسرای عملیات رمضان به اردوگاه موصل ۲ چون جو اردوگاه با روحیات معنوی اسرا سازگار نبود آنها با نیروهای بعثی سر مسائل مختلف خصوصا نماز جماعت و عزاداری اهل بیت علیهم السلام و پخش ترانه های مبتذل فارسی و نمایش فیلم های مبتذل و....کشمکش داشتند و تسلیم اوضاع مبتذل بعثی ها نمی شدند.
🔻آب و غذا را قطع کردند!
بعثی ها برای پایان دادن به این مقاومت های نامنظم و حاکم کردن جو ابتذال در اردوگاه تصمیم گرفتند که وحدت اسرا را از بین ببرند و اسرای بسیجی و ارتشی را از هم جدا کنند و برای تسلیم شدن اسرا از اول آذر ماه ۱۳۶۱ در آسایشگاه ها را بستند و آب و غذا را قطع کردند و ارشد آسایشگاه ها را به همراه ارشد اردوگاه و تعدادی دیگر به یکی از اتاقهای طبقه بالا بردند و شروع کردند به زدن و شکنجه آنها بنحوی که صدای ناله آنها به بقیه می رسید.
🔻بچه ها از شدت ضعف بیهوش می شدند
تشنگی و گرسنگی به بچه ها فشار آورد بچهها شروع کردند به شعار دادن و تکبیر گفتن! این قضیه چند روز ادامه پیدا کرد تا اینکه به تدریج ضعف بر دوستان غلبه کرد و یکی یکی از ضعف بیهوش می شدند و بقیه با صدا کردن مامورین آنها را بیرون میدادند.
🔻بسیجی ۱۲ ساله گفت یا همه یا منم نه
در این میان داستان علیرضا احمدی که ۱۲ ساله بود و جثه کوچکی داشت که از سنش هم ضعیفتر بود و همراه پدر بزرگوارشان که اخیرا به رحمت حق پیوستند برای پخش شربت با تانکر به خط مقدم آمده و اسیر شده بودند بسیار جالب بود. یکی از ماموران در این شرایط دلش برای علیرضا سوخته بود و یک پارچ شربت آورده بود پشت پنجره و به علیرضا گفته بود مقداری شربت بخور تا بیهوش نشوی. علیرضا گفته بود به بقیه هم می دهید گفته بود نه. علیرضا گفته بود پس من هم نمی خورم مثل بقیه. واقعا مثل یک مرد بزرگ اسارت را تحمل می کرد.
🔻اسرا از گرسنگی در رو بزور باز کردند
بالاخره اسرا دیدند یکی یکی از ضعف میافتند و اینجور نمی توانند ادامه دهند. روز هفتم آذر تعدادی در یکی از آسایشگاه ها را هل دادند و باز کردند و بیرون آمدند. بعد هم در بقیه آسایشگاه ها را باز کردند.مامورین دشمن از محوطه اردوگاه بیرون رفتند. مقداری غذا از اول آذر در آشپزخانه مانده بود تقسیم شد. عدهای هم از علفهای حیاط می خوردند. شب ۸ آذر اردوگاه دست اسرا بود. تا صبح گروهی به ترتیب نگهبانی می دادند. چند نفری به عنوان نماینده انتخاب شدند تا با مسئولان اردوگاه مذاکره کنند. ولی آنها قبول نکردند و با صدای بلند می گفتند ارجع ارجع.
🔻بچه ها روزه گرفته بودند و نگران
تعداد زیادی از بچه ها روز ۸ آذر روزه گرفتند. شرایط نگران کننده بود و نمی دانستیم چه پیش میاد. ظهر آن روز نماز جماعت در وسط حیاط اردوگاه خوانده شد. و بعد از نماز بچهها یک متن عربی آماده کرده بودند خطاب به سربازان به این مضمون که الآن چند روز است آب و غذا را قطع کردند و.....
🔻البته بعثیها در این چند روز خودشان را آماده ضربه کرده بودند و حدود یک گروهان یا بیشتر از جای دیگر نیرو آورده بودند و معلوم نبود چی خورده بودند که بحال خود نبودند.
🔻 بعثی ها به اسرای گرسنه و بی دفاع حمله کردند
بالاخره بعد از خواندن پیام عربی به صورت جمعی یکدفعه در اردوگاه باز شد و تعداد زیادی نیروی بعثی با چماق و کابل و نبشی آهن و لوله های فلزی آب وارد اردوگاه شدند درحالیکه فریاد می کشیدند و دستشان را به لبهایشان می زدند شبیه شمرهای تعزیه خوانی. به هر کسی رسیدند با چماق و کابل و نبشی آهن زدند و ریختند بچهها با ضعف جسمی و گرسنگی و تشنگی و با زبان روزه توان مقاومت نداشتند و با اولین ضربه می افتادند.
🔻 خراب کردن دیوار روی بچه ها
یکی از حرکات وحشیانه آنها هل دادن و خراب کردن دیوار جلو آسایشگاه روی عده ای از بچه ها بود که پشت دیوار پناه گرفته بودند. در این واقعه حدود پانصد نفر یا بیشتر مصدوم و مجروح شدند و دو سه نفر به شهادت رسیدند.
🔻یاد شب یازدهم محرم افتادم
بعد از قلع و قمع بچهها پیروزمندانه همه را با دست و پا و سرهای شکسته و مجروح در وسط اردوگاه جمع کردند. ولی سخت ترین بخش این واقعه این بود که بعد از این جنایت درهای اردوگاه باز شد و یک ماشین پر از سمون و یک تانکر آب وارد اردوگاه شد. بنده همانجا یاد عصر عاشورا و شب یازدهم محرم افتادم که ممنوعیت آب برداشته شد.
🔻 روح شهدای این حادثه با شهدای کربلا محشور گردد ان شاءالله.
آزاده اردوگاه موصل
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#علی_اصغر_صالح_آبادی
حسینعلی قادری | ۳۴
🔻همیشه کتک داشتیم
کتک عمومی رو در طول هفته، چهار جلسه و گاهی سه جلسه و گاهی شل تر که می شد دو جلسه ولی خطرش بطور کلی قطع نمی شد. تا اخر ماه یک وعده رو بالاخره تا اخر اسارت داشتیم یا اگر کتک برای مدتی قطع می شد خطرش بود یعنی هر لحظه در خطر بودیم. حالا به هر بهانه ای این برنامه شکنجه در اردوگاه یازده ادامه داشت، اما بخصوص اینها روی پاسدار یا طلبه بودن حساسیت زیادی داشتند. در اردوگاه این موضوع ثابت در کل مجموعه بود. اگر تو خط متوجه می شدند پاسدار یا طلبه یا فرمانده ای از همونجا شروع می شد و این شکنجه ها ولو بصورت نامنظم و گاه با فاصله کمتر یا زیادتر تا اخر اسارت حلقه می شد به گردن شما که هر وقت بخوان این مجموعه رو تنبیه کنند شما باید می امدی بیرون و پذیرایی ویژه می شدی.
🔻شکنجه های ویژه
از جمله بچه هایی که ویژه شکنجه شدن محمد رضایی بود، من جزییاتش را خودم شاهد نبودم ولی بچه ها برام تعریف کردند همینطور شهید مهدی احسانیان بطور ویژه شکنجه و شهید شد.
🔻۱۸ نفر فقط زیر شکنجه شهید شدند
در مجموع اخرین آماری که داشتیم البته امار دقیقی نیست نزدیک به هفده هجده نفر از بچه های اردوگاه توی این چهار سال زیر شکنجه ها شهید شدند.
البته از اسایشگاهی که خودم بودم کسی نبود، دلیلشم این بود چون اسایشگاه زیاد عوض کردم شاید امکان داره بوده باشه چون توی اسایشگاه سه یا چهار یا پنج یقینا بوده اما من اونجا نبودم حضور ذهن ندارم الان نمی دونم شهید محمد رضایی کدوم اسایشگاه بوده شاید یه مدت هم باهاش بوده باشم اما الان حضور ذهن ندارم یا مثلا مهدی احسانیان یا کوروش قاسمی یا خدا خیرتون بده بقیه دوستانی که اونجا شهید شدن و گاها موندن یا برگشتن تعداد نمیدونم چه تعدادی برگشته چه تعداد برنگشته.
🔻بازجویی
بازجویی تا استخبارات با شدت ادامه داشت روزی یکی دو وعده را حداقل داشتیم اما از زمانی که آمدیم زندان الرشید بغداد دیگه بازجویی خاصی برای من نشد، وارد اردوگاه که شدیم برای ثبت نام و مشخصات اولیه گاها میآمدند یادداشت می کردند اما اینکه بخواد بازجویی خاصی انجام بشه سوال بپرسن اون چیزاش دیگه نبود، گفتم: تو اردوگاه تعداد خاصی که بعنوان پاسدار یا طلبه لو رفته بودن مورد شکنجه های خاص یا تنبیهات خاص قرار می گرفتن، ولی دیگه بازجویی خاصی تو اردوگاه یازده نداشتیم. توی بحث استراحت همینجا بگم چون روز اولشه اگه موضوعات رو بگین بیشتر کمکم می کنید.
🔻آسایشگاه ۶۰ نفره ۱۲۰ نفر شده بود!
یک زمان اسایشگاه از ۶۵ تا ۷۵ نفر شروع شد تا ۱۲۰ تا ۱۵۰ هم رسید هر آسایشگاه یعنی جای خوابی که مثلا نصف پتو پهن کردی به یک چهارم می رسید که نمی شد صاف خوابید، امکان اینکه جابجا بشی، قل بخوری مکافات بود. دوره های کوتاه بود، نه همیشه، اون دوره به ۱۵۰ نفر رسید که این مشکل را داشتیم. بعد کنار اردوگاه مکان و جاهای امدادی اضافه شد و آنها را بردند، ولی میانگین ۱۱۰ تا ۱۲۰ رو تا اخر اسارت در هر اسایشگاه داشتیم که این ۱۱۰ تا ۱۲۰ با حداقل امکانات نه وسیله گرمایشی نه سرمایشی، هر آسایشگاه فقط سه چهار تا پنکه داشت که عملا باد گرمتری می داد، که دیگه باید تحمل می کرد.
🔻زمستان های سرد بدون وسایل گرمایشی
ابزار گرمایشی نداشتیم به جز همون دو تا پتویی که داشتیم اضافه نشد. سال سوم تشک ابری آوردن که اون هم بحث جمع کردنش مکافاتی داشت، چون ابری بود، وقتی می خواستند آمار بگیرند باید وسط را خالی می کردیم که این ۱۰۰ نفر جا بشن باز دو مرتبه باید این تشک ها جمع می شد، زمستون دو سال اخر اون اشتها را آوردن، ولی دو سال اول نه که باز تابستون اونا رو جمع می کردند. چون خود اون تشک ها مزید بر علت بود و گرم می شد ولی هیچ وسیله گرمایشی دیگری نداشتیم.
🔻چراغ خوراک پزی برای افسران
یک مدت خیلی کوتاه برای تعدادی از افسران و خلبانان ارتش که در یک آسایشگاه بودند یک چراغ خوراک پزی آوردند یه خدمتی به اون افسرانی که اونجا بودند بکنند در حدی که بتوانند غذاشون رو گرم کنند.
غذامون سرد و یخ می شد!
علت اینکه غذامون یخ می شد چون غذا رو تا می خواستیم از آشپزخونه بگیریم بیاریم و توزیع کنیم توی اون هوا یخ می کرد می رفتیم از آشپزخونه که بین دو تا بند بود، ساعت چهار و پنج می گرفتیم یا صبح ساعت 11 و نیم ، دوازده تا یک که می خواستیم این غذا رو بخوریم خود به خود یخ کرده بود. زمستون که هیچی کاملا یخ زده می شد حالا تابستون چون هوا گرم بود چیزی نمی شد یا مثلا بعدازظهر ما چهار و نیم، پنج می آمدیم داخل، چهار و نیم باید می رفتیم غذا رو می گرفتیم تا هفت که می خواستیم غذا رو بخوریم دو، سه ساعت این غذا باید اون کنار می موند و وسیله ای که بخواهیم گرم کنیم یا درپوش بزاریم نبود و این غذا کاملا یخ زده بود حالا اگه ابگوشت یا لوبیا بود دو سه قلپ به هرکس میرسید می خوردیم.
آزاده اردوگاه تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#حسینعلی_قادری
🔸دورهمی ۳ آزاده گرانقدر مازندرانی ، سید شجاع حسینی (بابل)، حیدر احمدی (بهشهر)و کربلایی عابدین پوررمضان( بابل) با جمعی از بسیجیان
#تصویر
سلام الله کاظم خانی | ۱۹
تبلیغات در جبهه
من قبل از اسارت، مسئول تبلیغات گردان بودم. برای تبلیغات از شاعران کسب فیض می کردیم. گاهی اوقات نیم ساعت مانده به اذن مغرب و عشاء در کنار حسینیه ثارالله رزمندگان اسلام دور هم جمع می شدند مراسم سینه زنی را برگزار می کردند و استقبال خوبی هم می شد.
🔻مناجات در جبهه
زیارت عاشورا، دعای توسل، دعای کمیل
در حسینیه ثارالله (ع) بنابر این بود که بعد از نماز صبح زیارت عاشورا قرائت می گردید. شب های چهارشنبه بعد از مغرب و عشاء در حسینیه دعای توسل برگزار می شد. شب های جمعه دعای کمیل برگزار می گردد. به ویژه از مداحان اهل بیت علیهم السلام جهت قرائت دعای کمیل بهره گیری می کردیم.
🔻محبوب ترین دعا در جبهه
پرشورترین، مجذوب ترین دعا در جبهه دعای کمیل بود، وصل به عرفان، وصل به وجه الله، راز و نیاز رزمندگان اسلام و در دعای کمیل، با ندای "یا غیاث المستغیثین" ای فریادرس بیچارگان بود، دعای کمیل رزمندگان اسلام یک فتح بابی، باب شهادت بود .
🔻مصاحبه با رزمندگان
یکی از جذاب ترین کار فرهنگی تبلیغات، مصاحبه ام با فرزندان انقلاب، آینده سازان کشور محسوب می شد.
جهت مصاحبه با رزمندگان سلحشور برنامه ریزی می کردم ولی می دانستم که بعضی از رزمندگان راضی به مصاحبه نمی شوند. لذا از فرماندهان دسته ها درخواست می کردم خاطراتی که در حین مسئولیت از این عزیزان مشاهده نمودند روایتگری نمایند.
تلاش فرماندهان بر این مبنا بود که گمنام باشند، مشهور نباشند، عشق وافری به بنیانگذار جمهوری اسلامی حضرت امام خمینی (س) داشتیم و تلاش ها بر این بود که روحیه عالی رزمندگان اسلام را در جبهه متعالی تر ببینیم ولی غافل از این که آنان از ما والاتر، عرفانی تر بودند.
🔻ترفند زدن به رزمندگان!
جهت مصاحبه با این عزیزان با یک ترفند و روش خاصی وارد سنگر می شدیم. مثلا به بهانه های مختلف از جمله: عزیزان مهمان نمی خواهید وارد سنگر می شدیم! هم سفره شدن در زمان صرف صبحانه، نهار، شام و ... بهترین فرصت در سنگر جهت مصاحبه و مصافحه بود .
🔻امکانات ثبت خاطرات
بهترین امکانات آن دوران، از لحاظ تصویر برداری و عکس برداری دوربین های عکاسی و فیلم برداری بود. از لحاظ صوتی جهت ضبط صدای رزمندگان رادیو ضبط بود. که جهت ثبت و ضبط صدای عزیزان بهره گیری می نمودیم.
🔻سوالات مصاحبه
درحین مصاحبه تلاش ما بر این بود از سه سوال بیشتر نباشد ضمن معرفی خود، مسئولیت، یک خاطره ویژه از خود یا دوستان برای ما مطرح نمایند. حدود ۱۰ عدد نوار کاست از این نوع مصاحبه ها در تبلیغات گردان حضرت رسول اکرم (ص) جمع بندی نموده بودم که نتوانستم جهت بهره گیری به تبلیغات لشگر ۸ نجف اشرف ارسال نمایم و همزمان شد با اسارتم در عملیات کربلای ۸ افسوس خوردم که بدلیل اسارت، وظیفه ام را به نحو احسن آن طور که مدنظرم بود انجام ندادم و توفیق نصیبم نشد.
🔻چه روحیه ای داشتند رزمندگان!
رزمنده بزرگواری برادر دو شهید سپاهی بودند و از سادات بودند، شاید راضی نباشد اسمش را مطرح کنم ولی صفاتش را عرض می کنم. با همکاری واحد تبلیغات، رزمندگان در اکثر اوقات بویژه نزدیک اوقات نماز مغرب و عشاء مراسم سینه زنی و مداحی داشتند ولی این بزرگوار غیبت داشتند. برایم سوال پیش آمد که چرا سید در جمع ما حاضر نمی شود شاید ما را لایق خود نمی داند .
اکتشاف بعمل آمد و عزیزانی به ما اطلاع دادند که این رزمنده در نزدیکی گردان، در دل کوه یک قبر برای خود کنده و مهیا نموده و نزدیک غروب می رود آنجا، در قبر خود با خدای متعال راز و نیاز می نماید، تصور ما کجا، تصور این رزمنده کجا، تو خود از این راز حدیث مفصل بخوان ،...
لازم بذکر است داماد وی یکی از شهدای مدافع حرم شد، خوشا به حال این رزمندگان اسلام ... .
آزاده اردوگاه تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#سلام_الله_کاظم_خانی
مرتضی رستی | ۱۶
▪️گروه جوله
یکی از کارهای خوبی که در زمان حضور و درگیری یا ضدانقلاب، سپاه در کردستان انجام داد این بود که یک گشت بومی به نام گروه «جوله» ( یعنی گشت ) درست کرده بود که تشکیل شده بود از پیشمرگان کرد و تعدادی کومله و دموکراتهای تسلیمی .
غیر از پیشمرگان که بخاطر اعتقاد خود عضو سپاه بودند تعدادی از اعضای گروهک ها که سالها در کوهها آواره و دربدر زندگی میکردند، دائم در حال درگیری بودند و خسته میشدند بعد تصمیم میگرفتند تسلیم شوند و اسلحه را بر زمین کنار گذارند و امان نامه دریافت کنند. بعضی از اینها به گروه «جوله» یا همان گروه گشت میپیوستند.
🔻گروه جوله، قوی ترین گروهها بودند!
میتوانم به طور قطع به یقین بگویم قوی ترین، زرنگ ترین تیزبین ترین و سریعترین چریکها بودند. طرف در شب ظلمانی به سمت قله نگاه میکرد و میگفت یکی بالای قله در حال راه رفتن است فکر کنم حسن بزوشی (یکی از سران جانی دموکرات) باشد ما در آن شبهای ظلمانی حتی در فاصله یکی دو متری هم چیزی نمیدیدیم! بارها شده که من داخل چالهای افتادم یا نفر جلویی را گم کردهام، در این مواقع میمانی که چیکار بکنی نمیتوانی صدا بزنی، اگر جلو بروی شاید به سمت دشمن بروی و اگر برگردی شاید خودی بزندت! یا از نظر قدرت دیدم که یکی از آنها خمپاره ۶۰ را زیر بغلش میگرفت به سمت هدف نگاه میکرد و چقدر دقیق شلیک میکرد! به یکی از آنها گفتم با صداقت بگو چند تا بسیجی سر بریدی؟ گفت ۱۲۱۴ تا گفتم: با چی؟ نخی پلاستیکی از جیبش درآورد گفت با این. گفتم چطور؟
گفت: آن شیشه آبلیمو را بیاور.نخ را انداخت شیشه را از وسط گردبر کرد.
چاقوهای قوس داره بسیار تیزی هم داشتند که با آن حتی ناخن میگرفتند یا ریششان را میتراشیدند. میگفت: بگذارم روی گلوت تا پایین رفته!
🔻میزبانی از گروه جوله
شبی در مقری بودم بیسیم پیام داد که گروه «جوله» از درگیری برمیگردد در مسیر مقر شماست نگران نباشید، حتی به داخل مقر میآیند. کد شما را دادم که از قبل با شما تماس بگیرند (با بیسیم) اگر خوراکی دارید مقداری نون ماست بگذارید که بخورند گرسنهاند. آمدند اما چه هیکلهایی! ما بسیجی ها در مقابل آنها جوجه بودیم. اتفاقاً یکی از بچههای همکلاسی ( به نام سید جواد خوش قلب طوسی که بعداً شهید شد و برادرش هم به نام سید کریم شهید شد با هم تشییع شدند) به همراه اینها بود. کنسرو ماهی و لوبیا و بادمجان داشتیم برایشان باز کردیم، باورم نمیشد هر چهار ۵ نفر یک کنسرو میخوردند. پرسیدم: چرا اینقدر کم خوراکید؟ می گفتند خوراک ما همین قدر است.
🔻قاتلان بسیجی ها سرانجام مدافع انقلاب شدند!
از یکی از کومله های پشیمان که حالا عضو گروه جوله بود پرسیدم: خدایی چند بسیجی سر بریدی؟ گفت بالای ۱۱۰۰ تا! البته آمار اغراق آمیز بود ولی این جنایت ها در مقیاس کم انجام شده بود.
🔻بسیجی ها را آتش می زدیم!
از یکی از دمکرات های پشیمان شده پرسیدم بسیجی هم سوزاندی؟ می گفت: زمانی که بسیجیها را میگرفتم آتش میزدم، آنها میدویدند بیشتر آتش می گرفتند و من لذت میبردم حتی از جزجز سوختنشان! تیراندازی داشتند که حتی یک گلوله هم خطا نمی زدند مخصوصا تک تیراندازهاشون!
آزاده اردوگاه تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#مرتضی_رستی