علی علیدوست قزوینی
▪️زیارت کربلا در دوران اسارت
زیارت دوران اسارت را میشود به دو بخش تقسیم کرد:
۱ -زیارت تعداد محدودی از اسرا
۲ -زیارت انبوه و جمعی
و اما زیارت محدود
یکی از شعارهای معروف رزمندگان این بود
(کربلا منتظر ماست بیا تا برویم)
ما رفتیم که برویم در همان اوایل جنک نن اسیر شدم، بعد از اسارت در یکی دو سال اول خبری از زیارت کربلا نبود و ما نیز آرزوی خود را بربادرفته میدانستیم تا این که زمستان سال شصت و یک، یک روز ارشدها را خواستند و به آنها گفتند آماده شوید میخواهیم ببریمتان کربلا!
ارشد ما آقای «حمید یوسفی» بود همین که از در آسایشگاه آمد داخل، نزد من آمده و گفت: عراقیها گفتند آماده شوید میخواهیم ببریمتان کربلا! نظر شما چیست؟ آن موقع ما نمیدانستیم آیا برویم یا نه. متحیر بودیم و فکر میکردیم که عراقیها از این سفر سوءاستفاده کرده و بر علیه جمهوری اسلامی تبلیغ خواهند کرد. تصمیم بر این گرفتیم که نرویم؛ ولی عراقیها به ما نگفتند و شبانه آمدند از آسایشگاههای مقابل، حدود دویست نفر را بردند برای زیارت و همان یکبار هم شد و دیگر ادامه نداشت.
▪️تا این که سال شصت و سه، اولین گروه چهارنفری را که سید آزادگان،محاهد کبیر، مرحوم ابوترابی، نیز جزئشان بود اسامیشان را خواندند و به مقر احضارشان کردند. ما که از احضار حاجآقا دل تو دلمان نبود نگران منتظر بودیم، در مقر باز شد و نفرات فراخوانده شده به اردوگاه بازگشتند خودم را به حاجآقا رساندم تا از علت احضارشان بپرسم، متبسم و خندان فرمودند ویزای کربلا بود و به ما گفتند که شما را زیارت کربلا میبریم! و فردای آن روز چهار نفر را که حاجآقا نیز جزئشان بود برای زیارت بردند. این گروه را اول به کربلا برده و بعد از کربلا به نجف بردند. البته شبانه بردند و شبانه نیز آوردند. بعد از بازگشت، برای این که ازدحام نشود حاجآقا فرمودند: ما چهار نفر به دیدار شما خواهیم آمد و چهارنفری همه آسایشگاهها رفتند و با اسرا دیدار کردند.
▪️تقریباً یک سال گذشت و دوباره چهار نفر دیگر را به کربلا بردند؛ ولی فقط کربلا.
▪️سال سوم نیز یک گروه چهارنفره دیگر را به کربلا بردند مرحوم دکتر «قاسم جلودار» جزو این گروه بود. وقتی اسامیشان را خواندند و بهشان گفتند که آماده سفر شوید قاسم میگفت: رفتم خدمت حاجآقا و گفتم اسم مرا خواندند برای کربلا ولی من نمیخواهم بروم تا این جمله را گفتم حاجآقا با تعجب نگاهی کرد و فرمود:
چی! نمیخواهید بروید؟ حضرت شما را طلبیده دعوتنامه فرستاده است حرفش را هم نزن، برو آمادهباش و ما را هم فراموش نکن.قاسم با سخنان حاجی کاملاً هوائی شده بود و برای پابوسی مولا لحظهشماری میکرد من هم یه تقاضایی کردم و گفتم وقتی به حرم رسیدید آستانه ورودی حضرت را به نیابت از بنده ببوسید و گروه سوم نیز عازم شدند.
▪️مرداد سال شصت و شش یک روز عصر دوباره اسم چند نفر را از بلندگو خواندند اسم من هم جزئشان بود آمدیم جلو مقر اسامی را چک کردند و گفتن بروید. دو سه روز بعد سرباز آمد پشت پنجره گفت: فردا صبح زود بروید حمام و لباس تمیز بپوشید میخواهند ببرندتان کربلا و فردا صبح درو باز کردند آمدیم بیرون دوازده نفر بودیم. هشت نفر هم سرباز و درجه دار بهعنوان محافظ بودند و شدیم یک مینیبوس و یک هفته طول کشید و رفتیم برگشتیم و یک گروه دوازده نفر دیگری نیز در پائیز شصت و هفت بردند.
▪️این گروههای چهارنفری را از اردوگاههای مختلف میبردند و نفراتش نیز ترکیبی بود. معمولاً دو نفر از بچههای حزب الهی یا به قول عراقیها «جماعت دجالین» (یعنی خرابکارها) میبردند و دو نفر نیز از جماعت زینین ( یعنی خوبها) یعنی آنهایی که به نظر عراقیها خوب بودند میبردند. درجهدار عراقی گفته بود که ما جماعت زینین را میبریم تا بیایند برای بقیه تعریف نمایند و جماعت دجالین را نیز میبریم شاید ببینند و هدایت شوند.
▪️معمولاً با هر گروهی یک نفر با دوربین عکاسی و فیلمبرداری همراه بود که فیلم و عکس تهیه میکرد و عکسها را بعد از بازگشت ظاهر میکردند و به زائرین میدادند که یادگاریهای خوبی بود. از گروه ما فیلمی که تهیه کرده بودند آوردند و در آسایشگاهها برای بقیه نمایش دادند.
▪️تا اینجا به طور خلاصه راجع به زائرین چهارنفری توضیح دادیم و در بخش بعدی راجع به زیارت انبوه توضیح میدهم. البته این گروههای زائر هر کدام خود کلی خاطره دارد.
کانال خاطرات ازادگان
https://eitaa.com/taakrit11pw65
مجاهد کبیر مرحوم سید علیاکبر ابوترابی (ره) سالیان طولانی در اسارت بعثیهای عراق بود و محور امید و دانش و دین در بین آزادگان بود. او همچنین سالهای باقیمانده عمر شریفش را بعد از آزادی صرف خدمت به مردم و انقلاب اسلامی و آزادگان کرد. آزادگان در طی اسارت آسیب های زیادی دیده بودند و مرحوم ابوترابی در کاهش آلام و محرومیت های آنان و در راستای بازگشت ابن عزیزان به زندگی عادی و ارتقای سطح دانش و معنویت آنها تلاش بسیاری کرد .
✍️ علی علیدوست قزوینی
با عرض تبریک حلول ماه شعبان
سخنان سید آزادگان، مرحوم سید علیاکبر ابوترابی (رضوانالله تعالی علیه) در داخل اردوگاه اسارت را در اهمیت ماه شعبان تقدیم میکنم
اهمیت ماه شعبان
ماه رجب گذشت و بعد از آن ماه شعبان میآید که از اهمیت خاص برخوردار است. به همین خاطر بر استفاده از این دو ماه تأکید شده است. در این دو ماه انسان به فکر میافتد که خودش را آماده کند و از برکاتش استفاده کند. مخصوصاً ماه شعبان که ماه رسولالله است. باید خدا را به آبروی رسولالله قسم داد تا در این ماه حالت مطلوب ایجاد شود. اینها بهخاطر این است که حالت تهیاء لازم ایجاد شود.
در دعای منسوب به این ماه داریم: «اللّهمَّ صَلِّ علیمحمد و َآلِه وَ اعمُر قَلْبی بِطاعَتِک و ارزقنی مُواساتَ مَن قَتَّرتَ عَلَیه مِن رِزقِک»؛ خدایا! روزیم بگردان تا با افراد تهیدست مواسات کنم. «بِما وَسعت عَلی مِنْ فَضلِک»؛ خدایا! من شایسته نبودم، به من توفیق بده بهوسیله رزقی که به من دادی با اینها مواسات داشته باشیم.
مواسات، فوق ایثار است. گاهی انسان این روحیه را در خود حفظ میکند که به فکر گرسنگان باشد؛ ولی رسیدن به این حد که انسان زندگیاش [بهخاطر گذشت]، از حد نقطه مشخص و معروف پایینتر برود این از کمالات انسانی است. این حالت، پاکی میخواهد و باید قلب او به ذکر خدا آباد باشد. طاعت خدا کند و بعد از همه اینها، دعا کند. بدون اینها محال است. باید از خودش حساب بکشد، با رعایت و عمل به اینها. دیگر آیا این ایمان طعمه شیطان است؟
«وَ اَحیَیتَنی تَحتِ ظِلِّک». پس از این که این حالات پیدا شد، زنده شدن زیر سایه خدا است. این، در بیرون آمدن از لاک حیوانیت است و به وجود آوردنش زور میبرد. زحمت و وقت میخواهد. طوبی بر آن شخص که آماده باشد که ماه مبارک را با این حالات دیدار کند. سعادت بندگی است که با این حالات خدا را عبادت کند.
این ماه، به نام رسول خدا صلیالله و علیه و آله و سلم است. چون رسولالله به امت خیلی توجه دارند و رستگاری این امت را جداً طالباند در این ماه باید به حضرتشان متمسک شویم. این ماه رسولالله، از یک سو نظر رسولالله را به امت و از طرف دیگر، بهترین شرایط جهت توسل به حضرت را فراهم میکند.
یادش به خیر! یادم است یک شخص عرب در همینجا بود که مناجات شعبانیه را میخواند با صوت دلنشین که هنوز صدای دلنشینش در گوشم است.
کانال خاطرات آزادگان
https://eitaa.com/taakrit11pw65
علی علیدوست قزوینی
کردها در زندان صدام دهه فجر را جشن گرفتند
من ده تا دهه فجر را در اسارت سپری کردم و هر سال با خاطرات ویژهای سپری شد. البته ُشاید بعضی سالها که یک اردوگاه بودیم خاطراتش درست در ذهنم نباشد؛ ولی چند سال اول یادم هس؛ دهه فجر سال پنجاه نه در یکی از زندانهای بغداد بودیم اوضاع بسیار بد بود ماهم بیتجربه بودیم و هیچگونه امکاناتی نداشتیم نه لباسی نداشتیم و نه وسائل بهداشتی همه دارایی ما نفری یک بشقاب پلاستیکی بود و چند عدد آفتابه و هر نفری یا دونفری یک پتو ما صد و هشتاد سه نفر بودیم و هفت اتاق دو اتاق بزرگ و پنج اتاق کوچک جا بهقدری تنگ بود که ما نمیتوانستیم سر هامون را ازیکطرف بگذاریم یکدرمیان سر هامون را برعکس هم میگذاشتیم تا بتونیم بخوابیم اگر شب کسی میچرخید و یا بلند میشد حتماً بغلدستیهایش را بیدار میکرد ما حتی تیغ برای اصلاح سروصورت نداشتیم همهمان مثل درویشها شده بودیم در یک همچو وضعی دهه مبارکه فجر هم از راه رسید البته آن موقع هنوز دهه فجر نمیگفتند دومین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی اوضاع بهقدری سخت بود که نمیشد کاری کرد الا این که دور هم بنشینیم و از انقلاب و خاطرات آن روزها برایم هم تعریف کنیم دلمان میخواست جشن بگیریم و مثل ملت ایران شیرینی پخش کنیم؛ اما چه میشد کرد ما پنج ماه بود که حتی بچشم خود چایی ندیده بودیم؛ ولی با همه این مشکلات و کمبودها بچهها دستبردار نبودند برادران کرد که اکثریت جمعیت زندان را داشتند دست بکار شدند و تئاتری را آماده کردند وبا آویزان کردن چند پتو صحنه تئاتر را آماده کردند (زحمت این کار با مرحوم جعفر آقائی بود روحش شاد) و تئاتر اجرا شد و در بیخ گوش دشمنان بعثی جشن پیروزی انقلاب برگزار شد و همگی در این جشن شرکت کردند گرچه خیلی سخت بود؛ ولی این اولین جشن پیروزی انقلاب در اسارت بود که به خوشی گذشت و دشمن بعثی نیز متوجه نشد.
کانال خاطرات آزادگان
https://eitaa.com/taakrit11pw65