eitaa logo
کانال خاطرات آزادگان
1.1هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
222 ویدیو
9 فایل
کانال خاطرات آزادگان روایتگر مقاومت، ایثارگری, از خودگذشتگی و خاطرات اسرای ایرانی در اردوگاه‌‌ها (سیاهچال‌های) حزب بعث عراق در سال‌های دفاع مقدس است. از پذیرش تبلیغات معذوریم. دریافت نظرات، پیشنهادات‌ و انتقادات: @takrit11pw90 @Susaraeiali1348
مشاهده در ایتا
دانلود
تصاویری از آزادگان کمپ ۷ (اردوگاه اطفال) در همایش رامسر آبان ۱۴۰۲ عکس ها از آزاده عبدالله باقری https://eitaa.com/taakrit11pw65
با عرض معذرت از مخاطبین عزیز، امروز خیلی مشغولیت داشتیم و‌ نتوانستیم بموقع پست جدید بگذاریم. صبوری بفرمایید و با دعای خیرتون ما را یاری دهید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐 محسن جامِ بزرگ | ۵۱                                      مرد نازنینی که مرا تیمار می کرد!   سید مهدی فلاحتی، کشاورز و رزمنده بابلسری استان مازندران، هم سن و سال من بود. عراقی ها به او بند کرده بودند که فرمانده گردان است و ولش نمی کردند. به او که فوق العاده صاف و ساده و زلال بود، دستور داده بودند با کسی حرف نزند. او هم پیش من آمد. ابتدا احتیاط کردم که نکند او هم نفوذی باشد، اما آنقدر محبت کرد که شرمنده اش شدم. 🔻برادرم ! کجای پایت درد می کند!؟ می پرسید کجای پایت درد می کند؟ ماساژم می داد و پای مرا از کرختی و گرفتگی بیرون می آورد. او با بزرگواری تمام یکی یکی انگشت هایم را می مالید و مرا شرمنده می کرد. بارها به او گفتم: این قدر پیش من نیا، عراقی ها برایت درد سر درست می کنند. آنها نامردند! می گفت: گوش نده، چکار می خواهند بکنند. هیچ کاری نمی توانند بکنند. غصه نخور، ما خدا را داریم، تا خدا را داریم چه غم داریم! 🔻بی سواد بود اما ایمان او از جنس پولاد بود! ساده و بی سواد بود، اما ایمانش فوق العاده بود. او نه تنها به من بلکه همه زخمی ها سر می زد و کمک می کرد و ماساژ می داد. بارها نگهبان های عراقی به او توهین کرده بودند. یک بار پرسیدم: چرا سر و صورتت سوخته و موهایت کِز خورده؟ گفت: این سیّدی ها، می گویند تو فرمانده گردان هستی، می پرسند: کدام گردان از کدام لشگر؟ گفت، بهشان گفتم: به خدا من اصلاً نمی دانم گردان چیه؟ 🔻مرا در بشکه انداختند و آتش زدند! پرسیدم، آن وقت چکارت کردند؟ جواب داد: مرا برای بازجویی بردند و بعد از اینکه تنبیه و اذیت کردند، گفتند: برو داخل بشکه، اِمشی، قشمال قشمال! (برو مسخره!) آشغالها را در بشکه ۲۲۰ لیتری ریختند و آتش زدند. گفتم: سیدی! من برم توی این بشکه، می سوزم سیّدی! گفتند: باید بروی یالّا...! ادامه داد: مقاومت که کردم، دست و پایم را گرفتند و انداختند داخل بشکه آتش، آنها بشکه را انداختند و مثل غلتک قِل دادند، پدرم درآمد. مثل یک توپ داخل آشغال، خاکستر و آتش قِل می خوردم. ببین تمام سر و صورت و دست هایم سرخ شده، کباب شده! 🔻به سید مهدی سواد یاد دادم! من برای جبران محبت های مخلصانه و بی ریای او الفبای فارسی را یادش دادم. برای این کار یک تکه پارچه کوچک را به صورت قلم درآورده و آن را داخل لیوان آب می زدم و حروف الفبا را روی زمین سیمانی می نوشتم. ایشان هم از روی آن تمرین می کرد. اگر نگهبان هم می دید چیزی جز آب، دیده نمی شد. ضمن اینکه هوا هم گرم بود و نوشته ها خیلی زود خشک می شد. 🔻عموحسن! اوضاع روانی من در آسایشگاه شماره پنج بسیار بد بود تا اینکه به فاصله، اسرای دیگری را به آسایشگاه ما انتقال دادند‌ (اسم بعضی از آنها قبلاً آمد) یکی دیگر از این برادران بزرگوار آقای حسن حسین زاده از تهران بود که بین بچه ها به عمو حسن معروف بود. تصور می کردم عمو حسن، روحانی است. البته ایشان دروس حوزوی را در زندان اوین از روحانیون زندانی فرا گرفته بود و حوزوی رسمی نبود‌. او با آن چهره نورانی و البته استخوانی اش در کربلای چهار یا پنج از ناحیه دو پا به شدّت مجروح شده بود. این مجروحیت او را زمین گیر کرده و همیشه حالت چمباتمه داشت. (ناتوانی او چنان جدی بود که ما فکر می کردیم فلج شده است) شاید این حالت برای او نعمتی بود، زیرا از وضع و حال سابقش کسی بو نمی برد. حاج حسن به فراست تقریباً تمام مناسبت های ماه های قمری را می دانست. (این مطالب را قاچاقی به دوستان نزدیک تر خبر داده بود.) 🔻عموحسن، تجسم ایمان کامل بود! حاج حسن بسیار روزه می گرفت و کمتر غذا می خورد. بنابراین به شدت لاغر و تکیده شده بود، به گونه ای که یکی از بچه ها او را بغل می کرد و به دستشویی می رساند. او تجسم ایمان کامل بود متاسفانه چند سال قبل عمو حسن بعد از مدتی بیماری درگذشت. این شخصیت آنچنان جایگاهی داشت که رهبری برای ایشان پیام دادند. ایشان ۹ سال بصورت ناپیوسته در رژیم شاه زندانی سیاسی بود و رهبر انقلاب این بزرگوار را از نزدیک می شناخت و شوهر خواهر شهید محمد کچویی اولین رئیس زندان اوین بعد از انقلاب اسلامی بود.      آزاده اردوگاه تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مرتضی رستی| ۱۵ ◾در ارتفاعات کردستان در مواجهه با ضد انقلاب در محور کامیاران و در فاصله چند کیلومتری روستای شاهکوه پلنگان در ارتفاعات صعب العبور و سردسیر «هه وار» آن سپاه دو تا مقر داشت که حتی قاطرها که در آنجا کاربرد بسیاری دارند از بالا رفتن عاجز بودند و گاهی سُر می‌خوردند و به پایین پرت می‌شدند. آن روز حدود ۸ ساعت طول کشید تا ما از روستای پلنگان به مقر «هه وار شاهکوه» رسیدیم. 🔻تنها با ضد انقلاب و بدون هیچ ارتباطی! مقر اینجا بسیار وحشتناک بود چون دسترسی به هیچ راه ارتباطی نبود. اگر درگیری می‌شد مهمات نمی‌رسید. اگر شب کسی مجروح می‌شد تا روز امکان انتقالش نبود و شهادتش حتمی بود. به علت وجود چشمه آب و احشام و درختان و مردم، هر لحظه، امکان آمدن کومله دموکرات بود. 🔻۴ ماه هر شب در کمین بودیم! در مدت ۴ ماهی که آنجا بودم هر شب تا صبح دور «هه وار» را محاصره می کردیم (یعنی کمین داشتیم که دشمنان وارد نشوند). به علت بومی بودن بسیار چابک و چالاک بودند و ما همیشه متوجه حضور آنها نمی شدیم گاهی هم درگیری پیش می آمد و شهید می‌دادیم . 🔻می خوردند، می بردند و تجاوز می کردند! گاهی در خفا به خانه های مردم مظلوم کرد می رفتند، می‌خوردند و می بردند و گاه تجاوز به عنف هم می‌کردند. یعنی وارد منزلی می‌شدند درخواست نان فراوان و گوشت و مرغ و خوراکی دیگر می‌کردند و دست روی زن یا دختری می‌گذاشتند فرد هم مجبور به قبول بود وگرنه بدون سر و صدا سرش را می‌بریدند و ما صبح می‌فهمیدیم که دیشب چه شده! 🔻تدارکات کومله و دموکرات از طریق روستاها عده ای از روستاییان کرد که بستگانشان جز کومله یا دموکرات‌ها بودند خواسته یا ناخواسته به طرق مختلف نان و خوراکی‌ها را زیر پالان قاطرها یا زیر شکم قاطرها و گوسفندها می‌بستند به عنوان چوپان راهی می‌شدند و به دست آنها می رساندند که یکی از فرماندهان متوجه شد و نامحسوس آن‌ها را زیر نظر گرفت و در مدت بسیار کمی رد آنها را زد و با کمین و درگیری تعدادی از آنها اسیر یا کشته شدند و ‌اینها هم که برای آنها چیزی می‌بردند دستگیر شدند بعضی مدتی زندانی بودند بعضی تعهد دادن و آزاد شدند. آزاده اردوگاه تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
♦️آزاده سرافراز، علی علیدوست قزوینی نوشته است: امروز ۸ آذر است یادی کنیم از ۸ آذر سال ۶۱ در اردوگاه موصل دو که اسرای مظلوم تشنه و گرسنه بعد از یک هفته در حالی که رنجور و ضعیف شده بودند دژخیمان بعثی مثل اسرائیلی های وحشی بر سر اسرای مظلوم هجوم آوردند و آنها را مورد ضرب و شتم قرار دادند. در این حادثه دردناک دهها نفر مجروح و حداقل دو نفر شهید شدند. دژخیمان بعثی در این حادثه دیوار جلو آسایشگاه را سر اسرای مظلوم خراب کردند و با بلوک بر سر آنها زدند. یاد شهدای مظلوم ۸ آذر موصل دو را گرامی می داریم و به روح پاک شان درود می فرستیم، خدایا شهدای مظلوم غریب ما را با شهدای کربلا محشور فرما !