فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎦 زخم کاری مقاومت بر پیکره پوسیده رژیم صهیونی با آتشبس
🔹استعفاهای سریالی، به رئیس سازمان اطلاعات داخلی و مسئول دادستانی نظامی این رژیم رسید.
@tabasgolshantabas
#هر_هفته_با_شهدا_در_نماز_جمعه
#به_یاد_شهید_سید_جواد_عزیزی_ثانی
🥀اطلاعیه برگزاری نماز جمعه شهرستان طبس
۱۴۰۳/۱۱/۵
✍️ روابط عمومی ستاد نماز جمعه شهرستان طبس
📸ثبت جهانی ژئوپارک طبس افتخار تاریخی به همت و تلاش همگانی
💠دکتر وصال یحیی شیبانی مدیر ژئوپارک جهانی طبس به همراه جمعی از کارشناسان مرتبط با مهندس محمد جواد راستینه رئیس شورای اسلامی شهر، آقای غلامحسین طاهری عضو شورای اسلامی شهر و مهندس #مهدی_قلیزاده سرپرست شهرداری طبس دیدار و گفتگو کردند.
🔶مهندس راستینی رئیس شورای اسلامی شهر طبس در این دیدار گفت: ثبت جهانی ژئوپارک طبس و قرار گرفتن در کنار ئوپارکهای جهانی و مطرح شدن در مناسبات فرهنگی، تاریخی و گردشگری بین المللی یک فرصت مغتنمی است که علاوه بر بسترسازی هرچه بیشتر جذب توریست و سرمایه گذاری خارجی به پویایی اقتصاد کشور و منطقه کمک شایانی میکند.
🔷مهندس قلیزاده سرپرست شهرداری طبس نیز گفت: مجموعه ژئوپارک جهانی طبس شناسنامه از فرهنگ، تاریخ، آداب و سنن و ظرفیت های گردشگری شهرستان طبس است و بابت تحقق این افتخار ملی برای مردم شهرستان از تمام دست اندرکاران تحقق و حراست از این میراث گرانبها تشکر و قدردانی میکنیم.
🔶مهندس قلیزاده افزود با توجه به در پیش بودن نوروز ۱۴۰۴ مجموعه مدیریت شهری به پشتوانه اعضای شورای اسلامی شهر آمادگی خود را برای هرگونه همکاری با مجموعه ژئو پارک جهانی طبس در راستای معرفی ظرفیتهای بسیار شهرستان برای بهره مهندی و آشنایی خیل گسترده مسافرین و زائرین نوروزی چهارمین شهر زیارتی ایران اعلام میدارد.
✍روابط عمومی شورای اسلامی شهر و شهرداری طبس
۱۴۰۳/۱۱/۰۳
@tabasgolshantabas
کل من علیها فان و یبقی وجه ربک ذو الجلال و الاکرام
حضرت حجت الاسلام و المسلمین امیرکار
خبر درگذشت مادر گرامیتان موجب تاثر و تالم خاطر فراوان گردید.
بدینوسیله مصیبت وارده را به جنابعالی و خانواده های داغدار تسلیت عرض نموده و برای بازماندگان صبر و شکیبایی و برای آن مرحومه غفران و رحمت واسعه الهی را از خداوند متعال خواستاریم.
خداوند متعال روح پاکش را با سرورش حضرت فاطمه زهرا (س) محشور نماید.
✍️امام جمعه و ستاد نماز جمعه شهرستان طبس
•┈••✾•💠🇮🇷💠•✾••┈•
نهاد امامت جمعه شهرستان طبس
🌴🌴🌴🌴
@nahadtabas 👈👈👈 عضو شوید
15.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛑🎥 پزشکیان: من رئیس دولتم و هر اختیاری بخواهید به شما واگذار میکنم بهشرطیکه همه را بازی بدهیم.
➖➖➖➖➖➖➖➖
@tabasgolshantabas
#کانال_طبس_گلشن ، کانون اخبار مهم🔝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑🎥 ترور فرمانده القسام دروغ از آب درآمد
🔹پس از ادعاهای ارتش اسرائیل در ترور حسین فیاض، فرمانده گردانهای القسام در بیت حانون واقع در شمال نوار غزه، صهیونیستها با دیدن فیلمی از او غافلگیر شدند.
اور بیالکوف، نویسنده صهیونیست:
🔹️ننگآور است. فرمانده گردان بیت حانون در حماس که سخنگوی ارتش اسرائیل در ماه مه ۲۰۲۴ مدعی ترور او شده بود، اکنون در خیابانهای غزه در حال رفتوآمد است.
➖➖➖➖➖➖➖➖
@tabasgolshantabas
#کانال_طبس_گلشن ، کانون اخبار مهم🔝
‼️ #قانون فقط برای ضعفاست!
✍ در حالی که رئیس مجلس قانونگذاری #ایران به صراحت اعلام کرده که انتصاب آقای #بدیم_بره در پست غیرقانونی و مندرآوردی معاونت راهبردی، کاملا غیرقانونی است و به ریاست جمهوری و دیوان عدالت اداری نامه نوشته! اما در عمل، دولت به راحتی به قوانین کشور، دهنکجی کرده و آب از آب تکان نمیخورد!
✍ باور کنید استخدام یک کارمند دونپایه در کوچکترین شهر کشور، مستلزم عدم وابستگی به کشورهای بیگانه و نداشتن #تابعیت_مضاعف خود یا بستگان است! اما این قضیه برای جناب بدیم بره صدق نمیکند!
✍ علت رسمی این سفر را شرکت در مجمع جهانی #اقتصاد (داووس) اعلام کردهاند، اما آنچه که قصد دارند نمایش داده شود، مصاحبه ظریف با فرید ذکریا مجری سیانان است!
✍ پشت پرده، میزگردهای منطقهای و ملاقاتهای بین راهروییست. اگر دیدید ایلان ماسک هم مدعی ملاقات با #ظریف شد، اصلا تعجب نکنید. در پنج ماه اخیر، همهچیز اجرایی این مملکت، بازی با کلمات بوده و اصرار بر #فریب دوباره!
✍ حماقت یعنی، #توافق چندینباره با #آمریکا، همون که چندین بار سرت کلاه گذاشته! حماقت بزرگتر یعنی، توافق با #ترامپ که مثال آب خوردن زده زیر قولش و به هیچ قرارداد بینالمللی متعهد نیست و سر همپیمانان خودش هم کلاه میذاره! ابرحماقت یعنی، فرستادن همون گروه و همون افراد و همون تیمی که چند بار سرشون کلاه رفته برای #مذاکره چندباره با همون ترامپی که به همون توافق داغون و نیمبند هم، وفا نکرده!
🇮🇷#کانال_طبس_گلشن 👇👇
💁♂ @tabasgolshantabas
کانال طبس گلشن 🌴🍊🍃
📕#رمان امنیتی و جذاب سپر سرخ 🔴 قسمت سی و دوم ▫️نگاهم از وحشتِ نشسته در کلماتش به تپش افتاده
📕#رمان امنیتی و جذاب سپر سرخ
🔴 قسمت سی و سوم
▫️گوشۀ چادرم در یک دستش مانده بود؛از شدت وحشت انتقامش،قدرت هر حرکتی را از دست داده و او با دست دیگر موبایلش را از جیبش بیرون کشید.
▪️تمام تنش از عصبانیت میلرزید و میخواست همینجا جانم را بگیرد که موبایل را به سمت صورتم گرفت و عاجزانه رجز خواند:«این گروه همکارات تو بیمارستانه،درسته؟اولین عکس رو اینجا میفرستم!بعد برای پدرت و بعد تو پیجهای بزرگ اینستاگرام که آشنا دارم!»
▫️من از ترس تمام تنم رعشه گرفته و او از این تهدید آخر دهانش آب افتاده بود که پاکت نامهای نشانم داد و با تکتک کلماتش مثل مار نیشم زد: «این عکس هم ارسال میشه درِ خونۀ اون پسره تا زنش ببینه! البته قبل از اون انقدر تو اینترنت پخش میشه که کل ایران دیده باشن چه برسه به اون زن بدبخت!»
▪️مقابل چشمان وحشتزدهام عکس را آمادۀ فرستادن در گروه همکارانم میکرد و انگشتش روی دکمۀ ارسال قرار گرفته بود که رمق از قدمهایم رفت و مقابل پایش روی زمین افتادم.
▫️قلبم بهسختی میتپید،نفسم در قفسۀ سینه میلرزید،چشمانم به درستی جایی را نمیدید و نه فقط آبروی خودم که حیثیت پدر و مادرم و زندگی مهدی در خطر بود که با انگشتان لرزانم به کفش و شلوارش چنگ میزدم و با نفسهایی بریده التماس میکردم:«توروخدا نفرست!هرچی تو بگی، هر کاری بگی انجام میدم، فقط نفرست!»
▪️کاسۀ سرم از درد پُر شده و احساس میکردم قلبم آتش گرفته است؛ چشمانش را میدیدم اما دیگر صدایش را نمیشنیدم و با حس بدی شبیه جان کندن، مقابل قدمهایش از هوش رفتم.
▫️نمیدانم چقدر طول کشید اما وقتی چشمانم را گشودم روی تخت اورژانش بیمارستان بودم و اولین چیزی که دیدم، نگاه نگران عامر بود.
▪️با دلواپسی کنار تختم ایستاده بود و دیدم گوشۀ پاکت نامه از جیب کتش بیرون مانده است که تمام رگهای قلبم از درد در هم رفت و او آهسته صدایم زد: «آمال؟»
▫️هنوز میترسیدم که لبهای خشکم را به زحمت از هم گشودم و بیصدا پرسیدم: «فرستادی؟»
▪️از اینهمه وحشتی که روی دلم آوار کرده بود، نگاهش آتش گرفت؛ روی صندلی کنار تختم نشست، با هر دو دست سرش را گرفت و با لحنی خفه خودش را نفرین کرد: «لعنت به من!»
▫️انگار مقصر تمام این پریشانیها من بودم که سرش را بالا گرفت و خیره به چشمانم لعنتم کرد: «لعنت به تو که مجبورم میکنی عشقم رو زجر بدم!»
▪️مطمئن بودم این عشق، مجنونش کرده و من دیگر طاقت تحمل اینهمه وحشت را نداشتم؛ حتی از تصور اینکه عکسم با آن وضعیت بین همکاران و آشنایان پخش شود، جانم به لبم میرسید.
▫️از بیآبرویی پدر و مادرم در این شهر، بند به بند بدنم میلرزید و میترسیدم زندگی مهدی که برای نجات من با جان خود بازی کرده بود، ویران شود که پس از هفت سال تسلیم عامر شدم.
▪️پدر و مادرم متحیر مانده بودند چرا باید دوباره دامادی او را بپذیرند و خاطرِ خانوادۀ عامر و نورالهدی به قدری برایشان عزیز بود که به ازدواج ما رضایت دادند.
▫️حالا تنها وعدۀ عامر برای دلخوشیشان این بود که با چربزبانی تعهد میداد: «من به خاطر آمال دیگه آمریکا نمیمونم. یه سفر دوتایی میریم، وسایلم رو جمع میکنم و برمیگردیم عراق تا آمال کنار شما باشه!»
▪وعدهای که حتی اگر حقیقت داشت از وحشت همراهی با عامر ذرهای کم نمیکرد و من جنازۀ متحرکی بودم که دنبال او کشیده میشدم؛ از این زندگی هیچ چیز نصیبم نشده و فقط میخواستم آبرویم برایم بماند و زندگی عزیزانم تباه نشود.
▪️اینبار نه کنج حرم بهشتی کاظمین که در خانۀ خودمان دوباره پای سفرۀ عقدش نشستم و با جاری شدن خطبه عقد، قدم به جهنم عامر گذاشتم.
▫️نوالهدی در عزای ابوزینب، حالی برایش نمانده بود تا بپرسد چرا بعد از اینهمه سال راضی به همسری برادرش شدم و بهترین رفیق من بود که تا فرودگاه همراهیمان کرد.
▪️اتومبیل در سرمای شب زمستانی سوم ژانویه ۲۰۲۰ در تاریکی مسیر فرودگاه بغداد میرفت و من به حجلۀ مرگم کشیده میشدم که سرم به پنجرۀ ماشین مانده و حرارت نفسهای غمزدهام روی شیشه حک میشد.
▫️پدر و مادرم به همراه نورالهدی عقب نشسته و عامر پشت فرمان، سرمست از آنچه به دستش افتاده بود، مدام خوشزبانی میکرد تا فقط یک لبخند از من بخرد که غرش وحشتناکی گوشم را کر کرد و زمین زیر چرخهای ماشین لرزید.
▪️مادرم بیهوا جیغ زد، نورالهدی زیرلب دعا میخواند، پدرم بیخبر از همهجا به عامر توصیه میکرد آهستهتر براند و من دیدم در انتهای مسیر و در باند مقابل، زمین مثل آتشفشان میجوشد و آتش از کف جاده به آسمان شعله میکشد.
▫️عامر سرعت ماشین را کم کرده و آهسته به محل حادثه نزدیک میشدیم؛ از همین سمت دیدیم اسکلت دو ماشین در خیمهای از آتش میسوزد و خبر نداشتیم چه جانهای عزیزی از این آتش به آسمان پرکشیدهاند...
📖این داستان ادامه دارد...👇
@tabasgolshantabas
کانال طبس گلشن 🌴🍊🍃
📕#رمان امنیتی و جذاب سپر سرخ 🔴 قسمت سی و سوم ▫️گوشۀ چادرم در یک دستش مانده بود؛از شدت وحشت ا
📕#رمان امنیتی و جذاب سپر سرخ
🔴 قسمت سی و چهارم
▫️از آنچه پیش چشمم بود، زبانم بند آمده و انگار این شعلهها به دامن من افتاده بود که چشمانم با بیقراری میان دود و آتش میگشت.
▪️هرچه به معرکه نزدیکتر میشدیم، تپش قلبم بیشتر میشد و دیگر به درستی نمیشنیدم پدر و مادرم چه میگویند که همه از انفجار مهیبی که به فاصلۀ کمی از ماشین رخ داده بود، وحشت کرده بودند.
▫️تاریکی وهمانگیز و آتشی که به جان دو اتومبیل افتاده و انسانهایی که در برابر چشمانمان در آتش میسوختند و از هیچکس کاری برنمیآمد.
▪️در این ساعت از شب، جادۀ فرودگاه نسبتاً خلوت بود و همان چند ماشینی که در مسیر تردد میکردند، کنار اتوبان ایستاده بودند و عامر هم ماشین را متوقف کرد.
▫️رنگ از صورت مادرم پریده بود و نورالهدی مضطرب پرسید: «یعنی این دو تا ماشین با هم منفجر شدن؟» و پدرم آیه را خوانده بود که سراسیمه در را گشود و همانطور که به آسمان نگاه میکرد، حدس زد: «احتمالاً با هواپیما زدن!»
▪️اما هیچ هواپیمایی در آسمان پیدا نبود و نورالهدی قلبش برای مقاومت میلرزید: «نکنه آمریکا دوباره نیروهای مقاومت رو زده باشه!»
▫️در ابتدای همین هفته آمریکا یکی از پایگاههای حشدالشعبی در مرز عراق و سوریه را بمباران کرده و دهها نفر از نیروهای مقاومت شهید شده بودند.
▪️در طول این چند روز هم در اعتراض به این تجاوزگری، مقابل سفارت آمریکا تظاهرات میشد؛ ترامپ تهدید کرده بود پاسخ میدهد و نورالهدی دلواپس انتقام از نیروهای مقاومت بود.
▫️شدت آتش به حدی بود که حجم دود و بوی سوختگی فضا را پُر کرده و نمیفهمیدم چرا حرارت این شعلهها اینطور جگرم را میسوزاند.
▪️تاریکی شب و سرخی آتش و آسمان کبود از دود، منظرهای فراتر از مظلومیت آفریده و غربت عجیبی داشت؛ احساس میکردم سرنشینان این ماشینها هم درست شبیه دل من در آتش سوختهاند که روی چشمانم را پردهای از اشک پوشاند و از ترس مردی که محرمِ دل من نبود، حتی اشکم را پنهان کردم.
▫️میدانستم عامر از گروههای مقاومت عراق و هرچیزی که به ایران ارتباط داشته باشد، متنفر است و نمیخواست در شب دامادیاش بیش از این شاهد صحنه باشد که رو به پدرم صدا رساند: «سوار شید بریم.»
▪️انگار دل پدرم هم کنار شعلهها جا مانده باشد، مردد سوار شد و با گلویی که از غیرت پُر شده بود، نجوا کرد: «آمریکاییها کِی دست از سر این کشور برمیدارن؟»
▫️نیم نگاهی به عامر کردم و دیدم وسوسه شده تا پاسخی به پدرم بدهد و شاید نمیخواست امشبش خراب شود که به جای جواب، صدای موزیک را بلند کرد.
▪️همه در بهت جانهایی که در برابرمان از دست رفته بود، در خود فرو رفته و عامر انگار در این عالَم نبود که با ترانه همخوانی میکرد و برای من عشوه میریخت تا حالم را بیشتر به هم بزند.
▫️پدر و مادرم حیا میکردند حرفی بزنند و نوالهدی میدانست امشب دل چند خانواده داغدار شده که با لحن تندی توبیخش کرد: «آهنگ رو خاموش کن!»
▪️اما عامر مثل یک دیوانۀ تمام عیار یک دستش به فرمان بود، با دست دیگر بشکن میزد و به گمانم از شهادت نیروهای مقاومت، شادی امشب برایش صدچندان شده بود که رو به خواهرش به تلخی طعنه زد: «به من چه؟ امشب عروسی منه، میخوام خوش باشم!»
▫️وقاحتش به حدی بود که تا رسیدن به فرودگاه کسی در پاسخش حرفی نزد و من میدانستم از امشب این زندگی، زندان و شوهرم، شکنجهگر من خواهد بود که در دلم آرزوی مرگ میکردم.
▪️نه اشکی از چشمانم میچکید، نه لبهایم برای زدن حرفی تکان میخوردند و پا به پای عامر به سمت سالن فرودگاه میرفتم.
▫️مطمئن نبودم حقیقت را گفته باشد و نمیدانستم چه زمانی به عراق برمیگردم که با دلی غرق خون، با نورالهدی و پدر و مادرم وداع کردم و از هم جدا شدیم تا من بمانم و این عاشق دیوانه.
▪️ساعتی از زمان پروازمان گذشته و ظاهراً همچنان این پرواز تأخیر داشت.
▫️در سالن فرودگاه، منتظر اعلام سوار شدن به هواپیما، کنار هم نشسته بودیم و از هر نامحرمی برایم غریبهتر بود که نگاهم را به سمت دیگر سالن گرفته بودم و او یک نفس زیر گوشم میخواند.
▪️از نغمههای عاشقانه گرفته تا وعدههای پر رنگ و لعاب و سرانجام از اینهمه بیتوجهیام کلافه شد که با آرنج به پهلویم کوبید و تشر زد: «من شوهرتم! چرا نگام نمیکنی؟»
@tabasgolshantabas
▫️از اینکه دستش به تنم خورده بود، گُر گرفتم و از همین واژۀ «شوهر» حالم به هم خورد که از کنارش برخاستم و او بیمحابا صدایش را بلند کرد: «از اینجا تکون نمیخوری!»
▪️هنوز چند ساعت از عقدمان نگذشته، روی وحشیاش را نشانم داد و من نمیخواستم از همین ابتدا کنیزش باشم که بیاعتنا به عصبانیتش به راه افتادم.
▫️صدای گامهای بلندش را میشنیدم که از پشت سر نزدیکم میشد و بلافاصله با قدرت مچ دستم را گرفت...
📖این داستان ادامه دارد...
10.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ پاسخ ظریف به ادعای اینکه برخی تندروها قصد برکناری وی را دارند: بله قصد دارند مرا عزل کنند!
🔹معاون راهبردی رئیسجمهور در اجلاس داووس: بله درست است! فرزندان من در آمریکا به دنیا آمده اند البته باید این را بگویم که آن ها زمانی که در من در آمریکا دانشجو بودم، به دنیا آمده اند.
✍ دقت کنید که سئوالات چگونه بر اساس پاسخ های مورد نظر چیده شده است!
از او نمیپرسد که منظورتان از تندروها چه کسانی هستند؟
آیا نماینده ای که طبق قانون به جایگاه غیرقانونی ات اعتراض میکند تندروست یا تویی که تخلف کردی ؟!
آیا با این حساب رئیس مجلس که علنا گفت باید استعفاء بدهی تندروست؟!
آیا عمل به قانون تندرویی ست؟!
حقیقتش میدونید چرا ظریف به سوئیس رفت و این مصاحبه رو اماده کرد؟!
چون عامدانه خودش رو در کشوری قرار داده که در عرف جهانی به آزادی و بیطرفی معروفه و حالا حاشیه امنی برای خودش ایجاد کرده که در داخل نتونن باهاش برخورد کنن!
پزشکیان درست میگفت:
ظریف بدون پست و مقام و قدرت، اپوزیسیون دولت خواهد بود!
#کانال_طبس_گلشن
✅@tabasgolshantabas
19.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥هشدار مهم عالم بحرینی؛ انحلال حشد خط قرمز شیعیان است| سلاح مقاومت را نباید تحویل داد| حافظ مرجعیت باشید| اینها در ظهور نقش دارند...
#کانال_طبس_گلشن
✅@tabasgolshantabas
13.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 تصاویری جذاب از سقوط آزاد تکاوران نزاجا در رزمایش امنیتی،تهاجمی و متحرک نزاجا....
#کانال_طبس_گلشن
✅@tabasgolshantabas