🍀آغاز کاری جدید
در ایام دهه فجر واعیاد شعبانیه آماده سازی فضای بیرون مسجد جهت جشن میلاد اقا وسرورمون حضرت حجت ابن الحسن علیه السلام
باتشکر از همه جوانان دومسجد امام خمینی رحمه الله و مسجد موسی بن جعفر که در این امر کمک و زحمت کشیدن
اجر همگی با اقا صاحب الزمان عجل الله
@tabasgolshantabas
🌸محله همدل
در ایام الله دهه فجر شور وهمدلی در منطقه پایین محله
🌸حضور نمازگزاران وامام جماعت مسجدامام خمینی رحمه الله و نمازگزاران مسجد موسی بن جعفر علیه السلام در مسجد امام سجاد علیه السلام در شب میلاد امام سجاد علیه السلام
🌸سخنرانی امام جماعت مسجد امام خمینی جناب حجة الاسلام هاشمی محترم
🌸مولودی خوانی مداح اهل بیت آقای سید عباس هاشمی محترم
تقدیر وتشکر از خادمان مسجد امام سجاد علیه السلام
#اعیاد_شعبانیه
#ولادت_حضرت_ابوالفضل_روز_جانباز
#هیئت_یاوران_حضرت_مهدی_عج
🌸 دیدار جمعی از اعضای هیئت فرهنگی مذهبی یاوران حضرت مهدی(عج) و هیئت امنای مسجد حضرت صاحب الزمان (عج) با پاسدار و جانباز سرافراز اسلام حاج کربلایی علیرضا صادق زاده و تجلیل از ایشان به پاس مجاهدتها و ایثارگری های هشت سال دفاع مقدس بمناسبت ولادت حضرت ابوالفضل العباس (ع) و گرامیداشت روز جانباز
🔸هیئت فرهنگی مذهبی یاوران حضرت مهدی (عج)
کانال طبس گلشن 🌴🍊🍃
📕#رمان امنیتی و جذاب سپر سرخ 🔴 قسمت پنجاه و هفتم ▫️من زن بودم و هیچ حسی برای یک زن تلختر از
📕#رمان امنیتی و جذاب سپر سرخ
🔴 قسمت پنجاه و هشتم
▫️مدام اخبار را زیر و رو میکردم بلکه این جان به لبرسیده به کالبدم برگردد و هر لحظه با مهدی تماس میگرفتم اما یا آنتن نمیداد یا خاموش بود و من پریشان دور خودم میچرخیدم.
▪️حالم به قدری به هم ریخته بود که زینب هم متوجه شده و دوباره بیقراری میکرد.
▫️سعی میکردم سرگرمش کنم که یک لحظه کنارش مینشستم و باز از بیخبری حالم بد میشد که از جا بلند میشدم و مضطرب شماره میگرفتم.
▪️یک چشمم به صفحۀ موبایل بود تا زودتر زنگ بخورد و یک چشمم به زینب که نمیدانستم اگر مهدی از دستمان برود با یادگار او و فاطمه چه کنم.
▫️پدرم پای تلویزیون پیگیر خبری از نام شهدا بود و مادرم، تسبیح به دست دعا میکرد و من دلم برای مهدی در قفس سینه پَرپَر میزد و هر لحظه از خیال خندهها و خاطرههایش آتش میگرفتم.
▪️شام غریبان امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بود و میترسیدم همین امشب داغ عشقم به قلبم بماند که بیاختیار به گریه افتادم.
▫️مادرم زینب را مشغول میکرد تا اشکهایم را نبیند و من برای یک لحظه شنیدن صدای مهدی حاضر بودم جان دهم که دست به دامان حضرت التماس میکردم عزیزم را به من برگرداند و بهخدا به لطف حیدریاش معجزه کرد که همان لحظه موبایلم زنگ خورد.
▪️باور نمیکردم خودش باشد؛ دستم برای اتصال تماس میلرزید و قلبم برای شنیدن صدایش به شدت میتپید تا تماس را وصل کردم و همین که طنین نفسش به گوشم رسید، دلم از حال رفت: «تو کجایی؟ چرا گوشیت خاموشه؟ من که مردم از دلشوره!»
▫️از ارتعاش صدایش مشخص بود وضعیت به هم ریخته و میخواست به من آرامش دهد که به با لحنی نمکین سؤال کرد:«گفتی شهید شد،راحت شدم؟»
▪️سپس خندید تا من هم بخندم و من هنوز از ترس، اشک از هر دو چشمم میچکید: «حالت خوبه؟ سالمی؟ چیزیت نشده؟»
▫️مثل دخترکی ترسیده، پشت سر هم سؤال میکردم، امان نمیدادم جواب دهد و او از همین پشت تلفن طعم تلخ اشکهایم را میچشید و کاری از دستش برنمیآمد که با شیرین زبانی شوخی میکرد: «نترس! سالمم! باز برمیگردم اذیتت میکنم، اونوقت میگی کی میشه بره من از دستش راحت بشم؟»
▪️لحنش از ناراحتی آنچه در سوریه رخ داده بود، گرفته و میفهمیدم به شدت ذهنش درگیر است که بین هر جمله چند لحظه مکث میکرد و تمرکز نداشت: «خب خودت چطوری عزیزم؟ زینب چطوره؟»
▫️نخستین بار بود که مرا "عزیزم" خطاب کرد و انگار اینهمه وحشتم یخ قلبش را کمی آب کرده بود که بلاخره اندکی احساس به خرج داد اما قلب من آرام نمیگرفت و میخواستم زودتر او از سوریه برگردد که به التماس افتادم: «اونجا چخبره؟ کی برمیگردی؟ تو رو خدا زودتر برگرد!»
▪️نمیخواست پشت تلفن زیاد صحبت کند و باز به جاده خاکی زد: «سوغاتی چی دوست داری برات بیارم؟»
▫️با پشت دستم اشکهایم را پاک کردم و دیدم زینب در انتظار صحبت با پدرش به من نگاه میکند که عوض سفارش سوغاتی، تمنا کردم: «ما فقط خودت رو میخوایم! گوشی رو میدم به زینب باهاش حرف بزن آروم بشه!»
▪️موبایل را دست زینب دادم و همین اضطراب دوباره قلبش را لرزانده بود که هر چه پدرش میگفت، جز چند کلمۀ کوتاه پاسخی نمیداد و تماس مهدی قطع شد تا باز من بمانم و دلهرهای که جانم را گرفته بود و خماری خیالش.
▫️نمیدانستم چه روزی برمیگردد و او هم نمیخواست اطلاعاتی بدهد تا دو شب بعد که تماس گرفت.
▪️در این ۲۴ ساعت، فضای مجازی پُر شده بود از اخبار حملۀ اسرائیل به کنسولگری و احتمال انتقام ایران و مهدی درست وسط میدان جنگ بود که سلام کرد و من کلافه گله کردم: «پس کی برمیگردی؟ من خیلی میترسم!»
▫️صدایش خسته بود و با همان خستگی پرسید: «از چی میترسی؟»
▪️انگار میخواست زیر زبان احساسم را بکشد و من صادقانه اعتراف کردم: «از اینکه یه بلایی سرت بیاد، از اینکه دیگه نبینمت!»
▫️نفس بلندی کشید، بیرمق خندید و آهسته زمزمه کرد: «خب بیا بیرون تا منو ببینی!»
▪️یک لحظه نفهمیدم چه میگوید و شاید نمیتوانستم باور کنم برگشته که شالم را به سرم کشیدم و سراسیمه تا ایوان دویدم و دیدم آن سوی کوچه ایستاده و از همان جا به رویم میخندد.
▫️در روشنایی لامپ سردرخانه برایم دست تکان داد و دل من طوری تنگ شده بود که از روی ایوان تا حیاط دویدم و با نفسهایی که از شادی به تپش افتاده بود، در را گشودم.
▪️دلم میخواست دلواپسیهایم را بین دستانش رها کنم که خودم را در آغوشش انداختم و خبر نداشتم هنوز نمیتواند اینهمه نزدیکی را تحمل کند که کمی فاصله گرفت و حتی دستش را پس از چند لحظه مکث پشتم گرفت.
▫️سرم روی سینهاش بود، منتظر بودم نوازشم کند و به گمانم تمام احساسش پیش فاطمه و در آغوش من معذب بود که یک لحظه بعد دستش را عقب کشید و با چند کلمه، دنیا را روی سرم خراب کرد: «یه وقت یکی میبینه.»...
#کانال_طبس_گلشن
📖 این داستان ادامه دارد...
هدایت شده از کانال طبس گلشن 🌴🍊🍃
⭕️فروش اقساطی انواع درب با چک صیادی و بدون سود (درطبس وحومه )
🚪 «صنایع چوبی سادات » تولید کننده انواع درب های ملامینه ،
بهترین مارک👈 #ارتاویل
#درجه_یک❤️👌
چهار میل 😍
#پنج_میل😍 برای اولین بار در طبس 💪👏
#خرید_ویژه برای همه مشتریان عزیزمون
نگران توروم وافزایش قیمت هرروزه نباشید
به قیمت امروز دربهای اتاقیتونو بخرید یک سال دیگه ببرید
✅خرید مستقیم و بدون واسطه از تولیدی در #طبس_گلشن
ساخت کابینت ام دی اف کمد دیواری دکوراسیون وغیره 😍
📞برای اطلاعات بیشتر و هماهنگی جهت بازدید از تولیدی و فروشگاه در طبس تماس بگیرید
09187825692 سجادی ثالث
آیدی ایتا👈@mostafasejade5692
از کانال «درب اتاقی صنایع چوبی سادات» دیدن فرمایید
https://eitaa.com/artvelsadattbs