#جیب
جيب در خواب نمايشگر اين درآمد و حقوق است.اگر در خواب جيب هاي پر داريد و مي دانيد در آن آت و آشغال ريخته و انباشته ايد خواب شما مي گويد تلاش عبث و بيهوده مي کنيد و وضع قابل اطميناني نخواهيد داشت و دگر گوني نا مطلوبي در زندگي شما پديد مي آيد. اگر در خواب ببينيد که جيب شما سوراخ است زيان مالي مي بيند. اگر جيب شما پشت و رو شده باشد به مال شما دستبرد مي زنند.
⚜⚜⚜⚜⚜
@tabirkhabe
⚜⚜⚜⚜⚜
#هواپیما
هواپیما در خواب های ما هم معنی پرواز را دارد و هم معنی مسافرت و سفر کردن .
پرواز در خواب نیکو است مگر این که مستقیم تا اعماق آسمان بالا بروید که دیگر زیر پای خود را نبینید. این را معبران بد دانسته اند و معتقدند که حیات بیننده خواب را خطری حتمی تهدید می کند.
پریدن بیشتر سفرکردن تعبیر شده یا زن گرفتن. اما اگر دیدید که پرواز می کنید و از جایی برمی خیزید و به آرامی, جای دیگر فرود می آیید تحول و دگر گونی در زندگی شما به وجود می آید که دل خواه است.
⚜⚜⚜⚜⚜
@tabirkhabe
⚜⚜⚜⚜⚜
#پند
بهشت را به بها دهند نه به بهانه
بهلول هر وقت دلش می گرفت به کنار رودخانه می آمد. در ساحل می نشست و به آب نگاه می کرد. پاکی و طراوت آب، غصه هایش را می شست. اگر بیکار بود همانجا می نشست و مثل بچه ها گِل بازی می کرد . آن روز هم داشت با گِل های کنار رودخانه، خانه می ساخت. جلوی خانه باغچه ایی درست کرد و توی باغچه چند ساقه علف و گُل صحرایی گذاشت.
ناگهان صدای پایی شنید برگشت و نگاه کرد. زبیده خاتون (همسر خلیفه) با یکی از خدمتکارانش به طرف او آمد. به کارش ادامه داد. همسر خلیفه بالای سرش ایستاد و گفت:
- بهلول، چه می سازی؟
بهلول با لحنی جدی گفت:
- بهشت می سازم.
همسر هارون که می دانست بهلول شوخی می کند، گفت:
- آن را می فروشی؟!
بهلول گفت:
- می فروشم.
- قیمت آن چند دینار است؟
- صد دینار.
زبیده خاتون گفت:
- من آن را می خرم.
بهلول صد دینار را گرفت و گفت:
- این بهشت مال تو، قباله آن را بعد می نویسم و به تو می دهم.
زبیده خاتون لبخندی زد و رفت.
بهلول، سکه ها را گرفت و به طرف شهر رفت. بین راه به هر فقیری رسید یک سکه به او داد. وقتی تمام دینارها را صدقه داد، با خیال راحت به خانه برگشت.
زبیده خاتون همان شب، در خواب، وارد باغ بزرگ و زیبایی شد. در میان باغ، قصرهایی دید که با جواهرات هفت رنگ تزئین شده بود. گلهای باغ، عطر عجیبی داشتند. زیر هر درخت چند کنیز زیبا، آماده به خدمت ایستاده بودند. یکی از کنیزها، ورقی طلایی رنگ به زبیده خاتون داد و گفت:
- این قباله همان بهشتی است که از بهلول خریده ای.
وقتی زبیده از خواب بیدار شد از خوشحالی ماجرای بهشت خریدن و خوابی را که دیده بود برای هارون تعریف کرد.
صبح زود، هارون یکی از خدمتکارانش را به دنبال بهلول فرستاد. وقتی بهلول به قصر آمد، هارون به او خوش آمد گفت و با مهربانی و گرمی از او استقبال کرد. بعد صد دینار به بهلول داد و گفت:
- یکی از همان بهشت هایی را که به زبیده فروختی به من هم بفروش.
بهلول، سکه ها را به هارون پس داد و گفت:
- به تو نمی فروشم.
هارون گفت:
- اگر مبلغ بیشتری می خواهی، حاضرم بدهم.
بهلول گفت:
- اگر هزار دینار هم بدهی، نمی فروشم.
هارون ناراحت شد و پرسید:
- چرا؟
بهلول گفت:
- زبیده خاتون، آن بهشت را ندیده خرید، اما تو می دانی و می خواهی بخری، من به تو نمی فروشم!
⚜⚜⚜⚜⚜
@tabirkhabe
⚜⚜⚜⚜⚜
📌 رسول خدا صلي الله عليه و آله به حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها چنين فرمودند:
«به تحقيق که خداوند به غضب و خشم تو خشمگين و به رضايت تو راضی میشود.»
📚 المستدرك علي الصحيحين، ج۳ ص۱۶۷
📚بحارالانوار
این حدیث نبوی علاوه بر آنکه صراحتاً #عصمت را برای حضرت صدیقه کبری سلام الله علیها ثابت میکند ؛ با توجه به آیات قرآن تکلیف را بر هر آنکه حق مدار است در قبال آزار دهندگان به حضرت زهرا سلام الله علیها مشخص میسازد:
لَا تَتَوَلَّوْا قَوْمًا غَضِبَ اللَّهُ عَلَيهِمْ
با قومی که خداوند آنان را مورد غضب قرار داده دوستی نکنيد
📚ممتحنه۱۳.
إِنَّ الَّذِينَ يؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَالْآخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذَابًا مُهِينًا
📚قرآن احزاب۵۷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبح زیبا آمد
و چشم شقایق باز شد
لاله زلف سرکشش را شانه کرد و ناز شد
شبنم از خورشید
عالم تاب، جانی تازه یافت
رفت بالاتر ز جو با ابرها دمساز شد
شاپرک آهسته
نبض نرگس رعنا گرفت
ارغوان جامی به چنگ آورد و بس طنّاز شد
🤚سلامصبحتون زیبا
#عاشق_شدن
اگر در خواب ببینید عاشق شدهاید و معشوق خود را بشناسید کارتان به کسی میافتد که به نحوی با کسی که عاشقش شدهاید قابل تشابه و انطباق باشد.
اگر کسی در خواب دید که عاشق شد و ندانست عاشق کیست و عشقش مجهول بود و او را ندید ، محتاج میشود به اندازه شدت عشقی که در خواب احساس می کرد .
اگر ببینید عاشق شدهاید و معشوقتان را چه معروف و چه مجهول در کنار خود دارید حاجتتان روا میگردد
⚜⚜⚜⚜⚜
@tabirkhabe
⚜⚜⚜⚜⚜
#قلم
چنانچه در خواب ببينيد که قلم خوبي در دست داريد که به راحتي مي نويسد با تدبير و عقل کارهاي بزرگ انجام مي دهيد و پيشرفت هاي معنوي حاصل مي کنيد. اگر قلم خوبي در دست داشته باشيد که بر خلاف ظاهرش خوب ننويسد در کاري بزرگ در مي مانيد و احساس ضعف مي کنيد. گرفتن قلم از ديگران بشارت است و دادن قلم نيز کمک معنوي است که از جانب دهنده به گيرنده قلم داده مي شود.
⚜⚜⚜⚜⚜
@tabirkhabe
⚜⚜⚜⚜⚜
#ناف
در خواب های ما ناف منبع معیشت ماست و چیز یا کاری است که به کمک آن خود و خانواده را معاش می رسانیم.
اگر در خواب ببینید ناف شما متورم و بزرگ شده معاش شما گسترده و فراخ می شود و رزق و روزی بیشتری می یابید و چنانچه ببینید لاغر و فرو رفته شده از نظر تامین معاش دچار مضیقه و تنگی می شوید.
⚜⚜⚜⚜⚜
@tabirkhabe
⚜⚜⚜⚜⚜
#داستانک
یکی از مریدان حسن بصری ؛ عارف بزرگ ؛ در بستر مرگ استاد ، از او پرسید :
"مولای من! استاد شما که بود ؟ "
حسن بصری پاسخ داد :
"صدها استاد داشته ام و نام بردنشان ماه ها و سال ها طول می کشد و باز هم شاید برخی را از قلم بیندازم ."
"کدام استاد تاثیر بیشتری بر شما گذاشته است ؟ "
حسن کمی اندیشید و بعد گفت :
"در واقع مهمترین امور را سه نفر به من آموختند،
🔅اولین استادم یک دزد بود!
در بیابان گم شدم و شب دیر هنگام به خانه رسیدم. کلیدم را پیش همسایه گذاشته بودم و نمیخواستم آن موقع شب بیدارش کنم. سرانجام به مردی برخوردم ، از او کمک خواستم ، و او در چشم بر هم زدنی ، در خانه را باز کرد.
حیرت کردم و از او خواستم این کار را به من بیاموزد. گفت کارش دزدی است ، اما آن اندازه سپاسگزارش بودم که دعوت کردم شب در خانهام بماند.
یک ماه نزد منماند. هر شب از خانه بیرون میرفت و می گفت میروم سر کار ؛ به راز و نیازت ادامه بده و برای من هم دعا کن و وقتی بر می گشت ، می پرسیدم چیزی بدست آورده یا نه. با بی تفاوتی پاسخ می داد :
" امشب چیزی گیرم نیامد. اما انشاءالله فردا دوباره سعی می کنم. "
مردی راضی بود و هرگز او را افسرده ی ناکامی ندیدم. از آن پس، هر گاه مراقبه می کردم و هیچ اتفاقی نمی افتاد و هیچ ارتباطی با خدا برقرار نمی شد ، به یاد جملات آن دزد می افتادم "امشب چیزی گیرم نیامد ، اما انشاءالله ، فردا دوباره سعی می کنم ، و این جمله ، به من توان ادامه راه را می داد. "
🔅"نفر دوم که بود ؟ "
"استاد دوم سگی بود ، می خواستم از رودخانه آب بنوشم ، که آن سگ از راه رسید. او هم تشنه بود .اما هر بار به آب می رسید ، سگ دیگری را در آب می دید ؛ که البته چیزی نبود جز بازتاب تصویر خودش در آب. سگ می ترسید ، عقب می کشید ، پارس می کرد.
همه کار می کرد تا از برخورد با آن سگ دیگر اجتناب کند. اما هیچ اتفاقی نمی افتاد . سرانجام ، به خاطر تشنگی بیش از حد ، تصمیم گرفت با این مشکل روبرو شود و خود را به داخل آب انداخت ؛ و در همین لحظه، تصویر سگ دیگر محو شد. "
🔅حسن بصری مکثی کرد و ادامه داد:
"و بالاخره، استاد سوم من دختر بچه ای بود با شمع روشنی در دست، به طرف مسجد می رفت. پرسیدم:
خودت این شمع را روشن کرده ای؟
دخترک گفت: بله. برای اینکه به او درسی بیاموزم، گفتم :دخترم ، قبل از اینکه روشنش کنی ، خاموش بود، می دانی شعله از کجا آمد؟
دخترک خندید، شمع را خاموش کرد و از من پرسید: جناب! می توانید بگویید شعله ای که الان اینجا بود، کجا رفت ؟
در آن لحظه بود که فهمیدم چقدر ابله بوده ام! کی شعله خرد را روشن می کند؟ شعله کجا می رود؟ فهمیدم که انسان هم مانند آن شمع، در لحظات خاصی آن شعله مقدس را در قلبش دارد ، اما هرگز نمی داند چگونه روشن می شود و از کجا می آید.
♻️از آن به بعد، تصمیم گرفتم با همه پدیده ها و موجودات پیرامونم ارتباط برقرار کنم؛ با ابرها ، درخت ها، رودها و جنگل ها، مردها و زن ها. در زندگی ام هزاران استاد داشته ام . همیشه اعتماد کرده ام ، که آن شعله، هروقت از او بخواهم ، روشن می شود ؛ من شاگرد زندگی بوده ام و هنوز هم هستم.
👌آموختم که از چیزهای بسیار ساده و بسیار نامنتظره بیاموزم ، مثل قصههایی که پدران و مادران برای فرزندان خود میگویند.
⚜⚜⚜⚜⚜
@tabirkhabe
⚜⚜⚜⚜⚜