سلام خدمت دوستان عزیز
لطفا این مقدار رو بخونید تا شاید تشویق به خواندن همه ی کتاب شدید...
بخش زیبایی از کتاب انسان ٢۵٠ساله در بخش بعد از سقیفه و سکوت امیرالمؤمنین در غصب خلافتش
یکی از نویسندگان تاریخ، ماجرایی را نقل می کند، می گوید دوتا زن آمدند پیش امیرالمؤمنین سر یک دعوایی، یک بچه ای را آورده بودند. این زن میگفت: آقا این بچه برای من است، من او را زاییدم. آن یکی میگفت: نه خیر، برای من است ، دروغ می گوید، این برداشته. دعوا سر یک بچه، بین دو مادر، دو مدعی مادری. بالاخره هرکسی یک دلیل، استدلال، بينه ، روشن نشد؛ روی مبادي قضای شرعی معلوم نشد که بالاخره بچه برای این است یا برای آن است. خب، قاضی باید برطبق بينه و دلیل شرعی حکم کند.
برطبق نقل این شخص و این مورخ، امیرالمؤمنین فرمود: من حالا دعوا را فیصله میدهم. شما دعوا دارید سر این بچه، صلح هم نمی کنید، کنار هم که نمیآیید، بنده بچه را نصف میکنم برایتان، نصف بچه برای تو، نصف بچه برای تو؛ وقتی کنار نمی آیید راه همین است دیگر. شمشیرش را کشید، تا امیرالمؤمنین شمشیر را کشید بیرون، یکی از این دوتا زن گفت که آقا من از حق خودم صرف نظر کردم، بچه را نکشید، برای او باشد، بچه زنده باشد، دست من نباشد. امیرالمؤمنین فرمود بچه برای توست بردار و برو. این مادر بود که حاضر نشد بچه اش نصف بشود، این مادر بود که گفت بچه بماند، ولو دستم من نماند، دست دیگری بماند.
بعد این نویسنده میگوید که ای علی! ای علی عزیز! ای علي مظلوم ! مادر اسلام تو بودی. تو بودی که وقتی مدعیان مادری، مادرها و عزیزهای بی جهت، آمدند خلافت را و اسلام را و جامعه را به طرف خود بردند، تو از حق خودت صرف نظر کردی، گفتی برای شما؛ اسلام بماند، ولو رياستش دست من نماند؛ جامعه اسلامی بماند، ولو دیگران در آن حکومت کنند. تو بودی آن مادر دلسوز، و حاضر نشدی تجزیه بشود. اینجا امیرالمؤمنین صبر کرد. صَبرتُ و في العين قذيََ و في الحلق شجََا، پس صبر کردم درحالیکه در چشمم خار و درگلویم استخوانی بود.
(نهج البلاغه خطبه ٣،معروف به خطبه شقشقیه)
بیست و پنج سال، امیرالمؤمنین به خاطر وحدت امت اسلامی و انسجام جامعه اسلامی و برقراری حکومت اسلامی، از حق خود - که آن را برای خود مسلم میدانست - هیچ نگفت. اینها شوخی است؟ اینها آسان است؟ اینهاست که یک انسان را این طور بر قله آفرینش بنی بشر مینشاند. اینهاست که انسان را تبدیل میکند به یک خورشید فروزان در طول تاریخ بشری، که غروب ندارد
بخشی از کتاب انسان ٢۵٠ساله نوشته مقام معظم رهبری صفحه ١٣١
# نشرخوبیها
https://eitaa.com/tabyenehandavar
حکایت_بهلول_عاقل
🔹 روزی سوداگری بغدادی از بهلول سوال نمود من چه بخرم تا منافع زیاد ببرم؟ بهلول جواب داد آهن و پنبه. آن مرد رفت و مقداری آهن و پنبه خرید و انبار نمود اتفاقا" پس از چند ماهی فروخت و سود فراوان برد.
باز روزی به بهلول بر خورد. این دفعه گفت بهلول دیوانه من چه بخرم تا منافع ببرم؟ بهلول این دفعه گفت پیازبخر و هندوانه.
🔹 سوداگر این دفعه رفت و سرمایه خود را تمام پیاز خرید و هندوانه انبار نمود و پس از مدت کمی تمام پیاز وهندوانه های او پوسید و از بین رفت و ضرر فراوان نمود. فوری به سراغ بهلول رفت و به او گفت در اول که از تو مشورت نموده، گفتی آهن بخر و پنبه، نفعی برده. ولی دفعه دوم این چه پیشنهادی بود کردی؟
🔹 تمام سرمایه من از بین رفت. بهلول در جواب آن مرد گفت روز اول که مرا صدا زدی گفتی آقای شیخ بهلول و چون مرا شخص عاقلی خطاب نمودی من هم از روی عقل به تو دستور دادم . ولی دفعه دوم مرا بهلول دیوانه صدا زدی، من هم از روی دیوانگی به تو دستور دادم . مرد از گفته دوم خجل شد و مطلب را درک نمود.
نتیجه اینکه با رفتار و گفتار خویش میتوانیم بهترینها و یا بدترین ها را برای خود انتخاب کنیم و چه خوب است دنبال بهترین ها باشیم.
#نشرخوبیها
https://eitaa.com/tabyenehandavar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در محضر ولایت۵۸۸
بیتفاوتی جایز نیست!
در قضیّهی غزّه، این [وظیفهی] واکنش بر دوش همهی ما وجود دارد؛ باید واکنش نشان بدهیم؛ عدّهای گرسنهاند، عدّهای زیر بمبارانند، عدّهای دارند صدتا صدتا به شهادت میرسند. در این جبههبندیهای متعدّدی که وجود دارد در سطح جهان، در سطح کشور، عالِم ــ چه عالِم دانشگاه، چه عالِم حوزه ــ باید اوّلاً تلاش کند حق را بشناسد، حق مشخّص بشود، در کنار حق بِایستد؛ بیتفاوتی، نگاه کردنِ بیتفاوت، برای عالِم و دانشمند جایز نیست. ۱۴۰۲/۰۷/۲۵
#اللهم ارزقنا کربلا بحق الحسین علیه السلام
#نشرخوبیها
https://eitaa.com/tabyenehandavar
خشم و غضب
حضرت امیرالمؤمنین علیّبنابیطالب علیه السلام فرمودند:
شِدَّةُ الغَضَبِ تُغَيِّرُ المَنطِقَ ، و تَقطَعُ مادَّةَ الحُجَّةِ ، و تُفَرِّقُ الفَهمَ .
شدّت خشم[سه اثر سوء دارد]
۱-، نحوه سخن گفتن را تغيير مى دهد
۲- اساس استدلال را بر هم مىريزد
۳-و فهم و تمرکز ذهنی را از هم مى گسلد.
----------
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله:
پهلوان تمام عیار، پهلوان تمام عیار، پهلوان تمام عیار، کسی است که به خشم آید و خشمش بالا گیرد و چهره اش سرخ گردد و مو بر بدنش راست شود، اما خشم خود را مغلوب کند.
الصُّرَعَةُ کُلُّ الصُّرَعَةِ، الصُّرَعَةُ کلُّ الصُّرَعةِ، الصُّرَعةُ کلُّ الصُّرَعةِ: الرَّجُلُ الذی یَغضَبُ فَیَشتَدُّ غَضَبُهُ، و یَحمَرُّ وَجهُهُ، و یَقشَعِرُّ جِلدُهُ، فَیَصرَعُ غَضَبَهُ.
شعر دوست داشتنی
خر نه تنها به نشان جُل و افسار خر است
گر بود هیکل خر در کت و شلوار خر است
دو سه مثقال خریت ز خران چیزی نیست
آدمی هست که الحق دو سه خروار خر است
دروغ......
دعاى داريوش كبير
اين نوشته بر ديوار جنوبى كاخ آپادانا به فرمان داريوش كنده شده است:
خدا اين كشور را، از دشمن، از خشكسالى، از دروغ حفظ نمايد.
از اين سخن دانسته مىشود كه داريوش، از سه چيز بر كشورش بيم دارد: دشمن، خشكسالى، دروغ.خطر دشمن از ناحيۀ بيگانگان است. دشمن خونخوار نه به كوچك رحم مىكند نه به بزرگ.
خشكسالى بلايى است آسمانى كه جز سياهروزى و مرگ همگانى ثمرى ندارد.
دروغ ايمان را مىبرد و كشور را از درون ويران مىسازد. ايمان كه رفت هر جرم و جنايتى ارتكابش آسان مىشود. كشورى كه مردمش از ارتكاب جرم و جنايت بيم نداشته باشد، سرانجامى شوم در پيش خواهند داشت.
"برداشت از یکی از آثار
حاج آقا رضا صدر رحمه الله علیه"
آیا ما مومن هستیم ⁉️
دروغ و خيانت:
«يُطْبَعُ الْمُؤْمِنُ عَلى كُلِّ خَصْلَةٍ، وَ لا يُطْبَعُ عَلَى الْكَذِبِ وَلا عَلَى الخِيانَةِ».
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد:
«هر خصلتى ممكن است طبيعت مؤمن بشود (گناهى ممكن است به خاطر كمى تقوا از مؤمن سر بزند) ولى محال است دروغ و خيانت در طبيعت مؤمن باشد».
"تحف العقول"
9.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 هنر حرف زدن با خدا در غیر مسلمانها اما از .....
#نشرخوبیها
https://eitaa.com/tabyenehandavar
قال امیرالمومنین علی بن ابیطالب(علیه السلام):
إِنَّ بِشْرَ الْمُؤْمِنِ فِي وَجْهِهِ وَ قُوَّتَهُ فِي دِينِهِ وَ حُزْنَهُ فِي قَلْبِهِ
به راستی شادی مؤمن در چهره او است و نیرو و توانش در دین و اندوهش در دل اوست.
تصنیف غرر / حدیث ۱۵۵۲
#نشرخوبیها
https://eitaa.com/tabyenehandavar
سید جواد عاملی، فقیه و نویسنده کتاب مفتاح الکرامه، شبی در منزل مشغول صرف شام بود که درِ خانه اش به صدا درآمد. وقتی فهمید که پیش خدمتِ استادش، سیدمهدی بحرالعلوم، پشت درب است، با عجله به طرف او دوید و منتظر صحبت با او شد. پیش خدمت گفت: «حضرت استاد بر سر سفره شام نشسته اند، امّا دست به غذا نخواهند برد تا شما را ببینند. » جای معطّلی نبود. سیدجواد بدون آنکه غذا را به آخر برساند، با شتاب تمام به طرف خانه بحرالعلوم حرکت کرد. تا چشم استاد به سیدجواد افتاد، با خشم و تَغَیُّظ بی سابقه ای گفت: «سیدجواد! از خدا نمی ترسی؟ از خدا شرم نداری؟ » سیدجواد غرق حیرت گردید که چه شده و چه واقعه ای رخ داده که استادش او را این چنین مورد عتاب قرار داده است. هر چه فکر کرد، نتوانست علت ناراحتی را بفهمد. سرانجام از استاد سؤال کرد. استاد فرمود: «هفت شبانه روز است که
فلان
همسایه ات با آن عائله زیاد، گندم و برنج ندارند و در این مدت از مغازه محله شان خرما نسیه کرده و با آن به سر برده اند. امروز نیز که برای نسیه کردن خرما رفته، قبل از آنکه اظهار کند، مغاز ه دار گفته است که حساب شما زیاد شده است. او هم خجالت کشیده و دست خالی به خانه برگشته و امشب خودش و عائله اش بی شام مانده اند». سیدجواد گفت: «به خدا قسم که من از این جریان خبر نداشتم و اگر میدانستم، حتماً به احوالش رسیدگی میکردم. » استاد گفت: «همه داد و فریادهای من برای آن است که تو چرا از احوال همسایه ات بی خبر و غافلی؟ چرا باید آنها هفت شبانه روز به این وضع بگذرانند و تو متوجّه نباشی؟ اگر باخبر بودی و اقدام نمی کردی که اصلاً مسلمان نبودی! »
داستان و راستان
نقل می کنند در زمان آیت الله خوانساری فردی خدمت ایشان می رسد و عرض می کند که: برادری دارم که گنهکار، هر گناهی که شما فکرش را بکنید انجام داده است و خالفی نیست که نکرده باشد ... پدر مادر و برادر خواهر از دست او عاصی و ناراحت شده ایم ... می خواهم اگر اجازه بدهید او را خدمت شما بیاوریم، نصیحتی به او بفرمایید
انشالله که تأثیر گذار باشد .
آیت الله خوانساری فرمودند: با این اوصاف نصیحت من هم کارساز نیست ... تنها یک راه را می شناسم که اگر در مسیر این راه قرار گرفت و تأثیری در او داشت بیاوریدش نزد من که من هم نصیحتی برای او داشته باشم و اگر این راه جواب نداد که دیگر رهایش کنید، اصلاح نمی شود.
او را به کربلا ببرید، اگر در حرم امام حسین گریه کرد، یعنی اینکه در درون او هنوز نوری وجود
دارد و قابل اصلاح و نصیحت پذیر است وگرنه که هیچ.
این فرد تعریف می کند که ما این برادرمان را با هزار ترفند و بهانه که بیا تو مراقب ما باش و ... به کربلا بردیم ... بین
راه که هیچ حسی نداشت ... اصلا این چیزها را قبول نداشت ما و زائرها رو مسخره می کرد... وقتی نزدیک صحن و حرم حضرت شدیم دیدم که او سرش را پایین انداخت و وقتی وارد حرم امام حسین شدیم، گریه که هیچ، ضجه می زد...
بعد در حرم توبه واقعی کرد و درستکار شد.
بعدها جریان را به آیت الله خوانساری نقل کردند: ایشان فرمودند: به چیز دیگری نیاز نیست نور امام حسین در قلب آن جوان کار خودش را کرده است.
#نشرخوبیها
https://eitaa.com/tabyenehandavar