🔅 #پندانه
✍ دنیای شیطان را به او پس بده تا ایمانت را برگرداند
🔹روزی مردی نزد عارفی آمد که بسیار عبادت میکرد و دارای کرامت بود.
🔸مرد به عارف گفت:
خستهام از این روزگار بیمعرفت که مرام سرش نمیشود. خستهام از این آدمها که هیچکدام جوانمردی ندارند.
🔹عارف از او پرسید:
چرا این حرفها را میزنی؟
🔸مرد پاسخ داد:
خب این مردم اگر روزشان را با کلاهبرداری و غیبت و تهمتزدن شروع نکنند، به شب نخواهد رسید.
🔹شیخ، پیش خودمان بماند آدم نمیداند در این روزگار چه کند. دارم با طناب این مردم ته چاه میروم و شیطان هم تا میتواند خودش را آماده کرده تا مرا اغفال کند.
🔸اصلا حس میکنم ایمانم را برده و همین حوالی است که مرا با آتش خودش بسوزاند. نمیدانم از دست این ملعون چه کنم. راه چارهای به من نشان ده.
🔹مرد عارف لبخندی زد و گفت:
الان تو داری شکایت شیطان را پیش من میآوری؟! جالب است بدانی زودتر از تو شیطان پیش من آمده بود و از تو شکایت میکرد.
🔸مرد مات و مبهوت پرسید:
از من؟!
🔹مرد عارف پاسخ داد:
بله، او ادعا میکرد که تمام دنیا از اوست و کسی با او شریک نیست و هر که بخواهد دنیا را صاحب شود یا باید دوستش باشد یا دشمنش.
🔸شیطان به من گفت تو مقداری از دنیایش را از او دزدیدهای و او هم به تلافی ایمان تو را خواهد دزدید.
🔹مرد زیرلب گفت:
من دزدیدهام؟ مگر میشود؟
🔸عارف ادامه داد:
شیطان گفت کسی که کار به دنیا نداشته باشد، او هم کاری به کارش ندارد. پس دنیای شیطان را به او پس بده تا ایمانت را به تو برگرداند.
🔹بیخود هم همه چیز را گردن شیطان مینداز. تا خودت نخواهی بهسمت او بروی او به تو کاری نخواهد داشت.
🔸این تو هستی که با کارهایت مدام شیطان را صدا میزنی. وقتی هم که جوابت را داد شاکی میشوی که چرا جوابت را داده است.
🔹خب به طرفش نرو و صدایش نکن تا بعد ادعا نکنی ایمانت را از تو دزدیده است.
مطالب مفید علمی و فرهنگی
پرورشی و ایده های ناب مخصوص اولیا . دانش آموزان و همکاران فرهنگی
@madrese_yar
#لبیک_یا_خامنه_ای #امام_زمان #معلم
🔆 #پندانه
✍ معلم و دزدی دانشآموز
🔹در مراسم عروسی، پیرمردی در گوشه سالن تنها نشسته بود که داماد جلو آمد و گفت:
سلام استاد آیا منو میشناسید؟
🔸معلّم بازنشسته جواب داد:
خیر عزیزم، فقط میدانم مهمان دعوتی از طرف داماد هستم.
🔹داماد گفت:
آخه مگه میشه منو فراموش کرده باشید؟! یادتان هست سالها قبل، ساعت گرانقیمت یکی از بچهها گم شد و شما فرمودید که باید جیب همه دانشآموزان را بگردید و گفتید همه باید رو به دیوار بایستیم.
🔸من که ساعت را دزدیده بودم از ترس و خجالت خیلی ناراحت بودم که آبرویم را میبرید، ولی شما ساعت را از جیبم بیرون آوردید و تفتیش جیب بقیه دانشآموزان را تا آخر انجام دادید و تا پایان آن سال و سالهای بعد در آن مدرسه هیچکس موضوع دزدی ساعت را به من نسبت نداد و خبردار نشد.
🔹استاد گفت:
باز هم شما را نشناختم! ولی واقعه را دقیق یادم هست. چون من موقع تفتیش جیب دانشآموزان چشمهایم را بسته بودم.
🔰تربیت و حکمت معلّم، دانشآموز را بزرگ میکند!
مطالب مفید علمی و فرهنگی
پرورشی و ایده های ناب مخصوص اولیا . دانش آموزان و همکاران فرهنگی
@madrese_yar
#لبیک_یا_خامنه_ای #امام_زمان #معلم
🔅#پندانه
✍ ما با آنچه بهدست میآوریم زندگی میكنیم و با آنچه میبخشیم یک زندگی میسازیم
🔹در روزگاران قدیم بانوى خردمندى كه بهتنهایی و پیاده سفر میكرد در عبور از كوهستان سنگ گرانقیمتی را پیدا كرد.
🔸روز بعد به مسافرى رسید كه گرسنه بود. آن بانوى خردمند كیف خود را باز كرد و مقداری غذا به او داد.
🔹مسافر سنگ گرانقیمت را در كیف بانوى خردمند دید و از او خواست تا آن را به او بدهد و بانوى خردمند بدون درنگ سنگ باارزش را به او داد.
🔸مرد مسافر بهسرعت از آنجا دور شد و از شانس خوب خود بسیار شادمان گشت.
🔹او می دانست آن سنگ آنقدر ارزش دارد كه میتواند تا آخر عمر با خیال راحت زندگی بیدردسر و پرنعمتی را داشته باشد.
🔸چند روزی گذشت ولی طمع مرد او را راحت نمیگذاشت و مرتب با خود میگفت اگر او چنین سنگ باارزشی را به این سادگی به من داد پس اگر از او میخواستم بیش از این به من میداد.
🔹بنابراین مرد بازگشت و با سختی فراوان آن بانو را پیدا كرد.
🔸سنگ گرانقیمت را به او بازگرداند و به او گفت:
من خیلی فكر كردم و میدانم كه این سنگ چقدر ارزش دارد اما من او را به تو بازمیگردانم به این امید كه چیزی به من بدهی كه از این سنگ باارزشتر باشد.
🔹بانوى خردمند گفت:
از من چه میخواهی؟
🔸مرد گفت:
همان چیزی كه باعث شد به این راحتی از این همه ثروت چشمپوشی كنی!
🔹زن پاسخ داد:
قناعت. به همین دلیل است كه میگویند افراد، ثروتمند یا فقیرند بهخاطر آنچه هستند نه آنچه دارند.
🔸ما با آنچه بهدست میآوریم زندگی میكنیم و با آنچه میبخشیم یک زندگی میسازیم.
✅جهت سفارش تبلیغات در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛
@teacherschool
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@tadriis_yar12
#متوسطه #پایه_دوازدهم #آموزش
🔅#پندانه
✍ حقیقت یک چیز واحد است
🔹در روزگاران قدیم که خیلی از مردم هنوز آینه را ندیده بودند، فردی آینهای در مزرعه خود پیدا کرد.
🔸وقتی به آن نگریست دید شبیه برادر مرحومش است. آن را برد و در یک اتاق زیر فرش پنهان کرد.
🔹او هر روز آینه را نگاه میکرد و به یاد برادر مرحومش اشک میریخت.
🔸روزی همسرش در غیاب او وارد آن اتاق شد و آینه را زیر فرش پیدا کرد. نگاه کرد دید عکس زن خیلی زیبایی است. با خودش گفت همسرم حتما زن دیگری گرفته.
🔹بعد از آمدن شوهرش، دعوایشان بالا گرفت. نزد دانایی رفتند.
🔸مرد گفت:
این عکس برادر مرحوم من است!
🔹زن گفت:
نه این یک زن زیباست که احتمالا همسر دوم اوست!
🔸آن شخص آینه را از آنها گرفت و نگاه کرد و گفت:
شما هر دو اشتباه میکنید. این عکس یک مرد بزرگ است و باید اینجا نگهداری شود.
🔹حقیقت یک چیز واحد است اما افراد آن را متفاوت و حتی نادرست میبینند، و همه دعواها و گرفتاری عالم سر همین است که آنچه با من است، حقیقت کامل است و دیگران از حقیقت بهرهای ندارند. پس باید با من هماهنگ شوند تا هدایتشان کنم.
🔻حکیم خیام هزار سال پیش چقدر زیبا این را به نظم درآورد:
▫️قومی متفکرند اندر ره دین
▫️قومی به گمان فتاده در راه یقین
▫️میترسم از آن که بانگ آید روزی
▫️کای بیخبران راه نه آنست و نه این!
✅جهت سفارش #تبلیغات در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛
@teacherschool
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@tadriis_yar
🔅#پندانه
✍ نگاه خداوند
🔹وقتی بزرگی از خداوند درخواست کرد کسی را که از او پیش خدا محبوبتر است، نشانش دهد، خداوند او را به پیرزنی که کنار دریا زندگی میکرد، راهنمایی کرد.
🔸آن شخص نزد آن پیرزن رفت. دید که او در خرابهای زندگی میکند و با بدنی ضعیف و چشمانی نابینا گوشهای نشسته.
🔹زمانی که جلوتر رفت، شنید که پیرزن در حال گفتن ذکری است:
خدایا، شکرت که نعمت دادی، کرم کردی، زیبایی دادی، زندگی دادی...
🔸شخص سلام گفت و با اجازه او داخل خرابهاش رفت.
🔹پرسید:
خداوند به تو چه داده که اینقدر تشکر میکنی؟این شکرگزاری برای چیست؟
🔸پیرزن گفت:
خدا آنچه به من داده بود از من گرفت. به نظر تو وقتی میخواست آنها را پس بگیرد، به من نگاه کرده است؟
🔹شخص گفت:
آری اول به تو نگاه کرد، سپس گرفت.
🔸پیرزن گفت:
من به همان نگاه او دلخوشم. خدا این نگاه را به دیگری نداشته و به من کرده است؛ پس جای شکر دارد.
✅جهت سفارش تبلیغات در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛
@teacherschool
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@tadriis_yar12
#متوسطه #پایه_دوازدهم #آموزش
🔅#پندانه
✍ خیرت به دیگران هم برسد
🔹روزی دانایی با قطار در حال سفر بود که ناگاه لنگه کفشش از پایش به بیرون قطار افتاد.
🔸سریعا دیگری را نیز به بیرون انداخت.
🔹مردم که متعجب شدند از وی دلیلش را پرسیدند.
🔸گفت:
لنگه کفش برایم بیمصرف است. اما اگر کسی هردو را پیدا کند، مطمئنا خیلی خوشحال میشود.
🔹سعادت چیزی است که میتوانیم بیآنکه خود داشته باشیم، دیگران را از آن بهرهمند کنیم.
✅جهت سفارش تبلیغات در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛
@teacherschool
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@tadriis_yar12
#متوسطه #پایه_دوازدهم #آموزش
#پندانه
✍ دنیا مثل آینه است
🔹یک روز وقتی کارمندان به اداره رسیدند، اطلاعیه بزرگی را در تابلوی اعلانات دیدند که روی آن نوشته شده بود:
🔺«دیروز فردی که مانع پیشرفت شما در این اداره بود درگذشت! شما را به شرکت در مراسم تشییعجنازه که ساعت ۱۰ صبح در سالن اجتماعات برگزار میشود، دعوت میکنیم.»
🔸در ابتدا، همه از دریافت خبر مرگ یکی از همکارانشان ناراحت میشدند. اما پس از مدتی، کنجکاو میشدند که بدانند چه کسی مانع پیشرفت آنها در اداره بوده است.
🔹این کنجکاوی، تقریباً تمام کارمندان را ساعت ۱۰ به سالن اجتماعات کشاند. رفتهرفته که جمعیت زیاد میشد هیجان هم بالا رفت.
🔸همه پیش خود فکر میکردند این فرد چه کسی بود که مانع پیشرفت ما در اداره بود؟ به هر حال خوب شد که مرد!
🔹کارمندان در صفی قرار گرفتند و یکییکی نزدیک تابوت رفتند و وقتی به درون تابوت نگاه میکردند ناگهان خشکشان میزد و زبانشان بند میآمد.
🔸آینهای درون تابوت قرار داده شده بود و هرکس به درون تابوت نگاه میکرد، تصویر خود را میدید.
🔹نوشتهای نیز بدین مضمون کنار آینه بود:
🔺«تنها یک نفر وجود دارد که میتواند مانع رشد شما شود و او هم کسی نیست جز خود شما. شما تنها کسی هستید که میتوانید زندگیتان را متحول کنید. شما تنها کسی هستید که میتوانید بر روی شادیها، تصورات و موفقیتهایتان اثرگذار باشید. شما تنها کسی هستید که میتوانید به خودتان کمک کنید.»
🔸زندگی شما وقتی که رئیستان، دوستانتان، والدینتان، شریک زندگیتان یا محل کارتان تغییر میکند، دستخوش تغییر نمیشود.
🔹زندگی شما فقط وقتی تغییر میکند که شما تغییر کنید، باورهای محدودکننده خود را کنار بگذارید و باور کنید که شما تنها مسئول زندگی خودتان هستید.
🔸مهمترین رابطهای که در زندگی میتوانید داشته باشید، رابطه با خودتان است.
🔹خودتان امتحان کنید. مواظب خودتان باشید. از مشکلات، چیزهای غیرممکن و ازدستداده نهراسید. خودتان و واقعیتهای زندگی خودتان را بسازید.
✅جهت سفارش تبلیغات در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛
@teacherschool
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@tadriis_yar12
#متوسطه #پایه_دوازدهم #آموزش
🔅#پندانه
✍ اگر همه چیز را میدانستیم شاید خیلیها را میبخشیدیم
🔹تصور کنید که در جنگلی قدم میزنید. ناگهان سگ کوچکی را میبینید که کنار درختی نشسته است.
🔸همچنان که به آن سگ نزدیک میشوید، ناگهان به شما حمله کرده و دندانهای تیز خود را نشان میدهد.
🔹شما وحشتزده و خشمگین میشوید، اما ناگهان متوجه میشوید که یکی از پاهای سگ در تلهای گرفتار شده است.
🔸بهسرعت حالت ذهنی شما از خشم بهسوی نگرانی و ترحم تغییر میکند؛ زیرا متوجه شدهاید که حالت پرخاشگری سگ از جایگاه آسیبپذیری و درد نشئت میگیرد.
🔹این موضوع درمورد همه ما نیز صدق میکند. خشم ناشی از جهل است، اگر همه چیز را میدانستیم دیگران را میبخشیدیم.
🔸ما هرگز نمیدانیم آدمی که روبهروی ما قرار گرفته در حال چه مبارزه روحی است یا از چه مبارزهای آمده است.
✅جهت سفارش تبلیغات در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛
@teacherschool
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@tadriis_yar12
#متوسطه #پایه_دوازدهم #آموزش
🔅#پندانه
✍ رد پای خدا
🔹مرد توریستی بههمراه راهنمای عرب از بیابان میگذشت.
🔸مرد عرب هر روز بر روی شنهای داغ صحرا زانو میزد و به رازونیاز میپرداخت.
🔹سرانجام یک روز عصر، مرد توریست با لحن تمسخرآمیزی از مرد عرب پرسید:
از کجا میدانید که خدایی هست؟
🔸راهنما لحظهای تامل کرد. سپس به او اینگونه پاسخ داد:
من از روی رد پای باقیمانده شنها میفهمم که چندی پیش، رهگذر یا شتری عبور کرده است.
🔹و با اشاره دست خود به خورشید که داشت آرام غروب میکرد، گفت:
به نظرت این رد پای کیست؟
✅جهت سفارش #تبلیغات در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛
@teacherschool
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@tadriis_yar
🔅#پندانه
✍ اشک، خون دل است
🔹 مردی عرب سگی داشت که در حال مردن بود. او در میان راه نشسته بود و برای سگ خود گریه میکرد. گدایی از آنجا میگذشت.
🔸از مرد عرب پرسید:
چرا گریه میکنی؟
🔹عرب گفت:
این سگ وفادار من، پیش چشمم دارد جان میدهد. این سگ روزها برایم شکار میکرد و شبها نگهبان من بود و دزدان را فراری میداد.
🔸گدا پرسید:
بیماری سگ چیست؟ آیا زخم دارد؟
🔹عرب گفت:
نه از گرسنگی میمیرد.
🔸گدا گفت:
صبر کن، خداوند به صابران پاداش میدهد.
🔹گدا یک کیسه پر در دست مرد عرب دید. پرسید:
در این کیسه چه داری؟
🔸عرب گفت:
نان و غذا برای خوردن.
🔹گدا گفت:
چرا به سگ نمیدهی تا از مرگ نجات پیدا کند؟
🔸عرب گفت:
نانها را از سگم بیشتر دوست دارم. برای نان و غذا باید پول بدهم، ولی اشک مفت و مجانی است. برای سگم هرچه بخواهد گریه میکنم.
🔹گدا گفت:
خاک بر سر تو! اشک خون دل است و به قیمت غم به آب زلال تبدیل شده، ارزش اشک از نان بیشتر است. نان از خاک است ولی اشک از خون دل.
✅جهت سفارش #تبلیغات در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛
@teacherschool
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@tadriis_yar
🔅#پندانه
✍ نعمتهای بیشمار پروردگار
🔹اگر مشکلات شما در زندگی، به بزرگی یک کشتیست، فراموش نکنید که نعمتهایتان، به وسعت یک اقیانوس است.
✅جهت سفارش #تبلیغات در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛
@teacherschool
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@tadriis_yar
🔅#پندانه
✍ بیبهانه خوب باشیم
🔹هرگاه عیبی در من دیدی، به خودم خبر بده، نه به کسی دیگر. چون تغییر آن دست من است.
🔸کار اولت ثواب دارد و نصیحت است. اما دومی غیبت و گناه است.
🔹چرا موقعی که چیزی منفی در کسی میبینیم، جز خودش همه را خبر میکنیم؟
🔸ما شهرت را صحبتکردن درمورد یکدیگر میدانیم نه با یکدیگر!
🔹جملهای که همیشه شگفتزدهام کرده است: «اگر سبب رضایتت شدیم از ما سخن بگو، وگرنه به خود ما بگو.»
🔸بر خود تطبیقش دهیم تا غیبت در میانمان از بین برود!
🔹نصیحت کن، اما رسوا نکن. سرزنش کن، اما جریحهدار نکن.
🔸بهشت وعده دور از دسترسی نیست، اگر بیبهانه خوب باشيم.
✅جهت سفارش #تبلیغات در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛
@teacherschool
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@tadriis_yar