زمین عروس شد و آسمان به حرف آمد چه شاد باشی ازین خوب تر که برف آمد

داستان کوتاه عشق مادری ❤️ داستان زیبا در مورد مهر و محبت مادر شبی، پسری نزد مادرش که در آشپزخانه در حال پختن شام بود، رفت و یک برگه کاغذ را به او داد. مادر دست هایش را با حوله ای تمیز کرد و نوشته ها را با صدای بلند خواند. پسرش با خط بچه گانه نوشته بود: صورتحساب: جمع کردن وسایل خانه ۵ هزار تومان مرتب کردن اتاق خوابم 2هزار تومان مراقبت از برادر کوچکم 3هزار تومان بیرون بردن سطل زباله 2هزار تومان نمره ی ریاضی خوبی که امروز گرفتم 6هزار تومان جمع بدهی شما به من: 18 هزار تومان مادر لحظه ای به چشمان منتظر پسر نگاهی کرد، سپس قلم را برداشت و پشت برگه صورتحساب فرزندش این عبارت را نوشت: بابت سختی ۹ ماه بارداری که در وجودم رشد کردی هیچ بابت تمام شب هایی که بر بالینت نشستم و دعا کردم هیچ برای تمام زحماتی که در این سال ها کشیدم تا تو بزرگ شوی هیچ بابت غذا، نظافت تو و اسباب بازی هایت هیچ و اگر همه ی این ها را جمع بزنی خواهی دید که هزینه ی عشق به تو هیچ است.  وقتی که پسر آنچه را که مادرش نوشته بود را خواند، چشمانش پر از اشک شد و در حالی که به چشمان مادرش نگاه می کرد، گفت: «مامان دوستت دارم»  آنگاه قلم را برداشت و زیر صورتحساب نوشت : قبلا به طور کامل پرداخت شده پیشنهاد: اگر در کنار مادر خود هستید، او را ببوسید و اگر از او دورید، با او تماس بگیرید و اگر از دنیا رفته برایش دعایی نمایید. #داستان_کوتاه #روز_مادر

معنی شعرها معنی لغات سوالات درس به درس فارسی چهارم