"وقتی گِرههای بزرگ به کارتون اُفتاد
از خانوم «فاطمه زهرا» کمک بخواید
گرههای کوچیک رو هم از «شهدا»
بخواید براتون باز کنند..."
#شهید_حاج_حسین_همدانی
●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
🔰مرتضی ۳۰ ساله بود که به سوریه رفت و شهید شد /همسرم می گفت تو عهد و عیال منی!
_همسر #شهید_مدافع_حرم_مرتضی_عبداللهی تعریف میکند: «قبل عقد، وقتی رفته بودیم جواب آزمایش خون را بگیریم، مسئول جوابدهی گفت چند دقیقه ای بنشینیم تا جواب آماده شود. روی صندلی ها نشسته بودیم که فضولی ام گل کرد ببینم مرتضی اسم من را در گوشی به چه عنوانی ذخیره کرده.
گوشی خودم را از کیف بیرون آوردم و شمارهاش را گرفتم. همین که گوشیاش زنگ خورد، دیدم نوشته: «عیال».
چشمهایم براق شد.
●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
شهدا
🔰مرتضی ۳۰ ساله بود که به سوریه رفت و شهید شد /همسرم می گفت تو عهد و عیال منی! _همسر #شهید_مدافع_حرم_
پرسیدم: «عیال؟ شبیه اسمی که جلال آل احمد به سیمین دانشور میگفت؟»
جواب داد: «آره دیگه. از این به بعد تو عهد وعیال منی!»
خندیدم.
+ «آقا اهل وعیال درسته؛ نه عهد و عیال.»
ـ «نه دیگه! تو از این به بعد هم عهد منی هم عیال من.»
+ «حالا میدونی من از چه اسمی خیلی خوشم میاد؟»
- «نه. چه اسمی؟»
+ «من از بچگی عاشق اسم محمد بودم. من همیشه دوست داشتم داداشم یا شوهر آیندهم یا بچهم اسمش محمد باشه. بعد من بهش بگم محمدم.»
ـ «خب اسم من هم محمده. تو محمد صدا کن.»
زدم زیر خنده؛ جوری که نمیتوانستم تا چند دقیقه جلوی خنده خودم را بگیرم. گفتم: «مرتضیجان! درسته دوره نامزدی باید هر کاری کنی که شیرین بشی و بیشتر خودت رو توی دل طرفت جا کنی؛ ولی دیگه آخه نمیشه که تو اسمت مرتضی باشه من بگم محمد.»
چیزی نگفت. شناسنامه خودش را باز کرد و گرفت جلوی چشم من. چشمهایم چهار تا شد: «محمد عبدالهی، متولد نهم اسفند سال ۶۶»
بیاختیار گفتم: «وای محمد! نمیدونی چقدر خوشحال شدم. روزم با این خبر ساخته شد.»
وقتی جواب آزمایش را گرفتیم گفتم: «راستی شناسنامهت رو نشون دادی فهمیدم فقط چهار ماه بزرگتریها. اون هم چیز زیادی نیست.»
مرتضی قیافه حق به جانبی گرفت و گفت: «نه خیر! یه سال بزرگترم. من متولد ۶۶ ام و تو متولد ۶۷. پس می شه یه سال.»
گفتم: «خوبه تو ته ۶۶ هستی، من اول ۶۷.»
خندید و گفت: «فرقی نداره؛ بالاخره من یه سال بزرگترم!»
🔸مرتضی عبداللهی اردیبهشت سال ۱۳۹۵ برای اولین بار به سوریه رفت و بعد از ۴۰ روز از این کشور برگشت. بار دوم اما مهرماه سال ۱۳۹۶ و ۳۰ ساله بود که توانست به سوریه برود و همان بار به شهادت رسید. «هواتو دارم» روایت زندگی شهید مدافع حرم مرتضی عبداللهی است که در ۳۰۴ صفحه به قلم محمدرسول ملاحسنی نوشته و توسط انتشارات شهید کاظمی چاپ و منتشر شده است
شادی روحش صلوات
●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی:
ما نگران نیستیم!
ما بیمه شده ایم!
هیچ نگرانی نداریم
هیچ نگرانی نداریم
هیچ گرگی نداریم!
هیچ حیوانی در وجودمون نداریم!
●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
8.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فریادی تکاندهنده از جان ضاحیه؛
❤️ روزی خواهد آمد که مهدی (عج) تکیه بر کعبه زند و با صدایی حیدری بگوید: ای اهل عالم، من امام قائم هستم.
●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
5.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آخرین درخواست شهید لبنانی
از حـضرت آقـا قـبل از شـهادت
#طوفان_الاقصی #فلسطین #قدس
●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
خودت را
ڪه خالص ڪنی برای خدا،
خدا تو را برای خودش سوا میڪند!
آن وقت است ڪه
دردانهٔ خــدا میشوی؛
آنقـدر ڪه...#چهـرهات را هم،
فقط برای خـودش میخواهد...
#سردار_عاشورایی_خیبر
#شهید_محمدابرهیم_همت
#فاطمیه
#ایران_همدل
●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
همسر شهید نوید صفری روایت میکند:
یکبار که آقانوید پیگیر کارهای اداری وام ازدواجمون بود، کار گیر کرده بود؛ بهش گفتم: «آشنایی نیست کارو درست کنه؟» گفت: «کار خوبه خدا درستش کنه؛ بنده خدا چه کاره است؟!»
سوریه که بود، میگفت: «دو سه تا از بچههای اینجا خیلی نورانی هستند؛ بهشون گفتم امروز فردا شهید میشوید!» منم گفتم: «عه! خب سفارش کن هواتو داشته باشن وقتی اونور رفتند.» نوید گفت: «از بنده خدا نمیخوام. خدا، خدا رو عشقه! عاشق شوی، عاشقت میشود، شهیدت میکند.»
#سیره_شهدا 🌹
#شهید_نوید_صفری
●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
°•| 🌿🌸
ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا
📌خاطرات شهید سید
#مجتبی_علمدار
قسمت 8⃣
#خاکریز_بعد_از_جنگ
🍃اواخر سال 1367 سید هم آمد خوزستان و در اطلاعات عملیات لشکر مشغول شد. یک شب با سید رفتیم سراغ یکی از خاکریزهای به جا مانده از دوران جنگ. سید نشست روی خاکریز و دستش را کرد توی خاک و بالا آورد. مشتش پر از خاک بود. رو به من کرد و گفت: « مجید، امروز وظیفه من و تو اینه که این خاکریز رو گسترش بدیم و بیاریم توی شهرها. تیر و توپ و تفنگ دیگه تموم شد. ما باید توی شهر خودمون، کوچه به کوچه، مسجد به مسجد، مدرسه به مدرسه، دانشگاه به دانشگاه، کار کنیم. باید بریم دنبال جوان ها. باید پیام این هایی را که تو خون خودشون غلتیدند رو ببریم توی شهر.»
🍃گفتم اگه این کار بکنیم چی میشه. گفت: «جامعه بیمه میشه. گناه در سطح جامعه کم میشه. مردم اگه با شهدا رفیق بشن، همه چی درست میشه. اون وقت جوانها میشن، یار امام زمان (عج).» بعدش ادامه داد: «ما نمی توانیم چکشی و تند برخورد کنیم، باید با نرمی و آهسته آهسته کار خودمون را انجام بدیم.
🍃 باید خاطرات کوتاه و زیبای شهدا را جمع کنیم و منتقل کنیم. نباید منتظر باشیم که ما را دعوت کنند. باید خودمان بریم دنبال جوان ها. البته باید قبلش روی خودمان کار کنیم. اگه مثل شهدا نباشیم بی فایده هست. کلام ما تاثیر نخواهد داشت.»
🍃سید می گفت: «من فرصت زیادی ندارم. به این آسمان پرستاره اروند من بیشتر از سی سال عمر نمی کنم، اما از خدا خواسته ام به من توفیق کار برای شهدا را بدهد.
📙کتاب علمدار، صفحه 86 الی 89
ادامه_دارد....
●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●