💢 #رضا_نذر_امام_رضا_بود
#بیاد_شهید_رضا_محسنی 🌷
.
▫️مادر شهید : بچه ی اولم بود.
سال ۱۳۴۵ شب تولد امام رضا خدا اون و بهم هدیه داد ، منم تو عملیاتی که رمزش نام مبارک مادر امام رضا بود ( یا زهرا ) امانتی مو برگردوندم.یک شب من و آقا رضا تا صبح بیدار بودیم. او از شهادت حرف می زد و من حرف خودم را می زدم. رضا می گفت: اگر تو یک دانه را در باغچه بکاری و برایش زحمت بکشی، آب به آن بدهی تا جوانه بزند بزرگ شود، ثمره و میوه بدهد، دوست دارید اولین نفر چه کسی از آن میوه استفاده کند. در جوابش گفتند: خب معلوم است، بزرگ خانواده.رضا گفت: من که میوه تو هستم، می خواهم درست برسم، می خواهم به ائمه برسم. مادر من می خواهم شهید شوم. من مال امام حسین هستم. می خواهم قربانی علی اکبر و علی اصغر شوم.
.
#وعده_صادق
#ماه_رجب
#شهادت
#حاج_قاسم
●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
در عید غدیر یادی کنیم از غدیریترین
شهیدِ انقلاب اسلامی و دفاع مقدس...
اهل شیراز بود و در عید غدیر سال ۱۳۳۴ به دنیا آمد. به عشق حضرت علی (ع) نام او را علی گذاشتند. از نوجوانی علاقه بسیار شدید و غیرقابل توصیفی به حضرت علی (ع) پیدا کرد؛ بطوریکه همگان با کوچکترین همنشینی با او متوجه آن می شدند.
در جستجوی معارف حضرت بود و استاد تدریس نهجالبلاغه شد. شب و روز با این کتاب نورانی در زندان عادل آباد شیراز حضور مییافت و جوانانِ پیوسته به گروه مجاهدین خلق را از فتنهای که در دام آن گرفتار شده بودند آگاه میکرد؛ به نحوی که صدها تن از آنها نجات خود و زندگی مجدد خویش را مدیون او می دانستند!
در عید غدیر سال ۱۳۵۹ ازدواج و در حالی که بر سر سفره عقد نشسته بود از همسر خود میخواهد که برای شهادتش در روز عید غدیر دعا کند.
و سرانجام این سرباز جبهه حق که در عید غدیر سال ۱۳۶۶ در جبهه سومار در حال نبرد نظامی با دشمن بعثی و جهاد تبیین برای رزمندگان اسلام بود، مجروح و در حالی که نهجالبلاغه به دست داشت و شادمانه ذکر «یاعلی» میگفت به کاروان عاشورا پیوست.
#شهید_غدیر
#حاج_علی_کسائی
#روحششاد_با_ذکر_یاعلی
🌿حاج حسین یکتا:
بچه ها بخدا قسم از شهدا جلو میزنید
اگـــــه کوفتتون بـشه صـــحنه ی گــــــناه و
واردش نـــــشید🔥❌
از شهدا جلو میزنید اگه:
رعایت کنید قلب امـــام زمان نلرزه🥲!
🔸رفتاری عجیب از یک آقازادهی عزیز...
#متن_خاطره|محمدحسن پسرِ شهید قدوسی بود و نوهی علامه طباطبایی. توی عملیات دیدم یهو بلند شد و رفت سمتِ تانکی که خودش اون رو زده بود. گفتم: کجا میری؟ گفت: خدمهی تانک عراقی داره میسوزه، تکلیف من زدنِ تانک بود، اما حالا میبینم یه انسان داره میسوزه و تکلیفمه که نجاتش بدم....
۱۶دی بود که تیر خورد به سینهی محمد حسن و داشت دست و پا میزد. تا رفتم کمکش، دیدم با خونِ سینهاش داره وضو میگیره. شوکه شدم. بهم گفت: کمک کن برم سجده. پیشانیاش رو گذاشت روی خاک و پر کشید...
👤خاطرهای از زندگی دانشجوی شهید محمدحسن قدوسی
📚منبع: خبرگزاری مهر / پایگاه اینترنتی راهیان نور
مصطفی خیلی بی ریا بود...
ازمنطقه که میگفت یک بار نگفت من ... همش میگفت بچه ها.
کمتر کسی میدونست فرمانده گردان شده.
صحبت هایش همیشه با این حرف حضرت امیر بود:
چه بسیارند عبرت ها و چه اندک عبرت گیرنده ها...
🌹دوستی رو چند روز قبل جایی دیدم که از همرزمان شهید بود .میگفت : مصطفی رو لحظه شهادت هم دیدم
.میگفت : همیشه موقع عملیات بچه هارو جمع میکرد یک گوشه و میگفت که هیچوقت مغرور نشید به اینکه اینجا چه کاره اید... میگفت همه را در یک سطح میدونست وفرق نمیگذاشت.
میگفتن که هر جا به معبری میرسیدند که خطرناک بود مصطفی خودش اول میرفت تا اگر اونجا تو تیررس دشمن بود سپر انسانی بقیه بشه و نگذارد بقیه صدمه ببینن.
همون اقا میگفت: با دشمن فاصلمون کم بود رفیقمون رفت برگ درخت زیتون بیاره برای استتار که یهو با تیر زدنش. میگفت اون یک تیکه زیر آتش بود...
مصطفی رفت زیر آتیش دشمن و اون شهید را بیرون کشید.
#شهیدمصطفیصدرزاده
شهدا
🌹قبل از شهادت حسین چند شب قبل از شهادتش در جواب سوال دوستش که پرسید: «تو فکری سید؟» گفت: «وقتی وارد
بیاینماهمعهدببندیمکهامامزمانیزندگیکنیم
#مطمئنباشینپاداشمیگیریم
شهدا
کوفتمون میشه یا لذتشو میبریم؟😞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••📽••
فـــیـــــلم کوتاهِ 'اُوِرکُت'
تقدیم به همسران و فرزندان شهدا🥺💚
#شهیدانه