eitaa logo
شهدا
387 دنبال‌کننده
13.5هزار عکس
7.2هزار ویدیو
35 فایل
آن کس که ترا شناخت جان را چه کند فرزند و عیال خانمان را چه کند دیوانه کنی هردو جهانش بخشی دیوانه تو هر دو جهان را چه کند «برای شادی روح شهدا صلوات» تاسیس: 1401/22 پایان:شهادت به حمایتتون نیاز داریم🌿 بمونین برامون🌿
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻 گلستان یازدهم / ۲۰ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ امتحانات خردادماه سال ۱۳۶۵ تمام شده بود. بابا صبح زود می‌رفت به مغازه، مادر، علاوه بر اینکه به کارگاه خیاطی می رفت در کارهای دیگری که خانم‌ها به طور خودگردان برای پشتیبانی از جبهه انجام می‌دادند شرکت و کمک می‌کرد. گاهی نفیسه را هم با خود می‌برد و حتی برای ناهار هم به خانه نمی‌آمد. در این مواقع کارهای خانه بین من و رؤیا تقسیم می‌شد. روز سه شنبه بیستم خردادماه ۱۳۶۵ بود. زنگ خانه به صدا درآمد. چادر سر کردم و فاصلۀ ده پانزده قدمی راهرو تا در حیاط را با دو سه قدم بلند طی کردم. تا در را باز کردم علی آقا پشت در پیدا شد. با دیدنش جا خوردم دست باندپیچی شده اش از گردنش آویزان بود. بعد از سلام و احوال پرسی نصف و نیمه با نگرانی پرسیدم:"چی‌شده؟!" با آسودگی جواب داد هیچی چند تا ترکش کوچیکه. به او تعارف کردم بیاید تو. خسته و به هم ریخته بود. موهایش را از ته تراشیده بود، لب‌هایش بی رنگ بود و ترک خورده با ریش‌هایی بلند. پوتین هایش آن قدر خاکی بود که رنگ اصلی اش مشخص نبود. به خنده گفتم:« از جنگ برگشتی؟» لبخندی زد و گفت عملیات بود؛ جزیره مجنون. اصرار کردم: «بیا تو.» نه خیلی خسته ام دوست داشتم اول تو را ببینم. وجیهه خانم خانه ست؟ مادر خانه نبود. با تعجب پرسیدم:"برای چی؟ نه نیست. رفته کارگاه" گفت: «نیروها خسته‌ان برنامه چیدیم از طرف سپاه چند روزی خانوادگی بریم مشهد.» دستی روی ریش‌های بلندش کشید و گفت: «میخوام تو رم ببرم. به نظرت، وجیهه خانم اجازه می‌ده؟» سکوت کردم. گفت می‌رم یه استراحتی می‌کنم عصر می‌آم اجازه‌ت رو می‌گیرم.» بابا و مادر حرفی نداشتند قبول کردند. ادامه دارد..
"خدایا ما نمی‌خواهیم مردم عراق را بکشیم. ما می‌خواهیم را از بین ببریم که هم ما و هم عراقی‌ها را می‌کُشند. خدایا این موشک را به باشگاه افسران بزن." موشک شلیک شد پس از چند دقیقه رادیو BBC اعلام کرد "یک موشک باشگاه افسران عراقی را منهدم کرده و تعداد زیادی از افراد حاضر در آن کشته شده‌اند"
10.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 کشف پیکر مطهر شهیدی در جزیره مجنون و پاسخ این شهید به خبرنگار شرق؛ تو تابوت شهدا چی می ریزند؟! 🎙پاسخ سردار باقرزاده فرمانده تفحص شهدا به توییت یکی از خبرنگاران کشور عزیزمان را در این کلیپ ببینید 😔 ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
🗓 پنجشنبه ٣۰ آذرماه ۱۴۰۲ ٧ جمادی الثانیه ۱۴۴۵ _ ٢١ دسامبر ۲۰۲۳ 📃 امام علی عليه السلام: تيزى زبان، برنده تر از تيزى سرنيزه است ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
13.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔷️ جان عالم بر لب آمد ؛ ای خدا مهدی نیامد..😭 ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
👇🏻 يَوْمَ يَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ فَيَقُولُ ما ذا أُجِبْتُمْ قالُوا لا عِلْمَ لَنا إِنَّكَ أَنْتَ عَلاَّمُ الْغُيُوبِ١٠٩🍁 روزی (را یاد کن) که خداوند، پیامبران را جمع کرده، می‌‌فرماید: «چه پاسخی به (دعوت) شما داده شد؟» عرض کردند: «ما (در برابر دانش تو،) هیچ دانشی نداریم؛ زیرا این تویی که امور پنهان را به‌‌خوبی می‌‌دانی».🍁 سوره مبارکه ماعده♥️✨ ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
انتظار . .🥺✋ ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
7.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ستاره‌های خدمت شهید🕊🌹 یادش گرامی وراهش پررهرو ❣
🌷 🌷 (۲ / ۲) ! 🌷....ما منطقه را بلد نبودیم. جنوب روستا به رودخانه‌ای پرآب و یخ‌بندان متصل می‌شد که ارتفاعش تا کف رودخانه به ۶ الی ۷ متر می‌رسید. فرمانده گفت: طوری عقب‌نشینی کنید که کسی جا نماند. قرار شد هر کس خودش را به پایگاه برساند. بچه‌ها چند تا چند تا از هم جدا شدند. ما ۴ نفر بودیم که یکی از ما پایش تیر خورده بود. قدری جلوتر رفتیم و نهایتاً به جایی رسیدیم که هیچ راه فراری نداشتیم جز لبه پرتگاه رودخانه. هوا تاریک و گروهک‌ها وارد روستا شده بودند. 🌷ما ناچار به درخت‌ها و بوته‌های پرتگاه خودمان را آویزان کردیم. نیمی از بدن من و یکی از دوستانم داخل آب رودخانه رفت؛ ولی در آن وضعیت احساس سرما نمی‌کردیم و آن برادر مجروح نتوانست پایین‌تر بیاید و جا ماند. دو نفر از گروهک‌ها آمدند بالای سر ما و به ایشان شلیک کردند و آن عزیز داخل آب رودخانه یخ زده پرتاب شد. بر اثر تیراندازی یکی دیگر از همرزمان نیز داخل آب افتاد. دشمن بعد از چند دقیقه رفت و ما بعد از حدود ۲ ساعت با سختی تمام خودمان را بالا کشیدیم. 🌷لبه پرتگاه به یک کوچه متصل بود و بعد طویله‌های گاو و گوسفند قرار داشتند. کف کوچه با پِهِن حیوانات پوشیده شده و برف رویش نشسته بود. آن شب خیلی بر ما سخت گذشت ناچار با دست و سر نیزه پهن‌ها را کنار زدیم و خودمان را تا قبل از روشنایی در زیر پهن مخفی کردیم. با روشن شدن هوا خودمان را به پایگاه رساندیم و بعد از طلوع آفتاب دوستان آن دو شهید را از داخل رودخانه یخ‌زده بیرون آوردند، روحشان شاد. : رزمنده دلاور نصرالله اسکندری 📚 کتاب "سوم خاکریز" منبع: سایت نوید شاهد ❌️❌️ امنیت، اتفاقی نیست!
🌷 زمستان بود. به طور طبیعی در آوردن پا از پوتین و وضو گرفتن قدری سخت است عباس می توانست در اتاق فرماندهی ساختمان تربیت جهادی نماز مغرب و عشاء را به تنهایی بخواند ولی می دیدم که او مرتب در حسینیه سید الشهداء (ع) در نماز جماعت شرکت می کند. گاهی بعد از نماز جماعت در حسینیه امام علی (ع) و یا در حسینیه آیت الله بهاءالدینی سخنرانی بود راه دور بود و سوئیچ ماشین اداری هم در دست عباس بود. اما من ندیدم که عباس به تنهایی با وسیله نقلیه سپاه به نماز بیاید بلکه ایشان با لباس آراسته و پوتین و پیاده در نماز جماعت حضور پیدا می کرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
7.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کاش فـال شـب یـلــدای همــه ایـن بشـود یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور =صَــــدَقِہ جاریِہ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄