eitaa logo
شهدا
384 دنبال‌کننده
13.6هزار عکس
7.2هزار ویدیو
35 فایل
آن کس که ترا شناخت جان را چه کند فرزند و عیال خانمان را چه کند دیوانه کنی هردو جهانش بخشی دیوانه تو هر دو جهان را چه کند «برای شادی روح شهدا صلوات» تاسیس: 1401/22 پایان:شهادت به حمایتتون نیاز داریم🌿 بمونین برامون🌿
مشاهده در ایتا
دانلود
قیامَٺ بے حُسِــین غوغا نَداࢪ‌َد شَفاعَٺ بے حُسـِـین مَعنا نَداࢪ‌َد حُسـِینے باش کہ دَࢪ‌ مَحشَࢪ‌ نَگویَند چِࢪ‌اپَࢪ‌وَندہ اَت اِمضا،نَداࢪ‌َد...(:🥺❤ ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
_
شهدا
_
به‌چه‌مشغول‌کنم‌دیده‌ودل‌را‌که‌مدام دل‌تورا‌می‌طلبد، دیده‌تورا‌می‌جوید ..! ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉● ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نوڪرٺ بین نمازش ڪربلا درخواسٺ کرد من یقین دارم کہ عمرم کربلا سر مےرسد ♥️ ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
درکِ معنای نبودنت کارهرکسی نیست🥲 ! ‌_امام‌زمانم_ ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
اَنتَ‌فے‌قَلبی‌رضـٰا🤍ジ ‌ ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
یه جمله‌ بود از علّامه طباطبایی درباره‌ی امام‌رضا-ع، که فرمودن: همه‌‌ی ائمه"ع" رئوف هستند؛ اما رأفتِ امام رضا"ع" حس شدنی‌ست. ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
⚘﷽⚘ 💥شهید برونسی یک بار خیلی دیر از منطقه به خانه آمد، شب همه خوابیده بودیم که متوجه شدم صدای شهید می‌آید. در خواب با کسی صحبت می‌کرد و می‌گفت، "یا زهرا(س)"، چند بار صدایشان کردم اما اصلاً متوجه نمی‌شدند. در حال و هوای خودشان بودند وقتی توانستم بیدارشان کنم ناراحت شد، به سمت اتاق دیگری رفت من نیز پشت سرش رفتم دیدم گوشه‌ای نشست، اسم حضرت فاطمه (س) را صدا می‌زد و از شدت گریه شانه‌هایش می‌لرزد. آرام‌تر که شدبه من گفت: چرا بیدارم کردی داشتم اذن شهادتم را از بی بی فاطمه (س) می‌گرفتم. راوی:همسر شهید 💥گفت: اسمش رو بگذارم👇 🍀 قنداقه‌اش را گرفت و بلندش کرد. یکهو زد زیر گریه!مثل باران ازابر بهاری اشک می‌ریخت... گریهٔ او برایم غیر طبیعی بود. کمی آرامتر که شد، گفتم: خانمِ قابله می‌خواست که اسمش رو بگذاریم....😇 🍂با صدای غم آلودی گفت: منم همین کارو می‌خواستم بکنم، نیّت کرده بودم که اگه دختر باشه، اسمش رو بگذارم.... 🍁گفتم: راستی ، ما چای و میوه، هر چی که آوردیم، هیچی نخوردن... گفت: اونا چیزی نمی‌خواستن... بعد از آن شب هر وقت بچه‌ها را بغل می‌کرد، دور از چشم ماها گریه می‌کرد... هر وقت ازش می‌پرسیدم جوابم رو نمی‌داد. یک روز که از جبهه برگشته بود، سرّش را فاش کرد البته نه کامل و آن طوری که من می‌خواستم.... 🌹 گفت: اون روز غروب که من رفتم دنبال قابله، یادت که هست؟ گفتم: آره، که ما رفتیم خونه خودمون.... سرش را رو به پایین تکان داد. پی حرفش را گرفت. گفت: همین طور که داشتم می‌رفتم، یکی از دوست های طلبه رو دیدم. اون وقت، تو جریان پخش اعلامیه، یک کار ضروری پیش اومد که لازم بود من حتماً باشم؛ یعنی دیگه نمی‌شد کاریش کرد. توکل کردم به خدا و باهاش رفتم ... 🔥جریان اون شب مفصله. همین قدر بگم که ساعت دو، دو و نیم شب یکهو یاد قابله افتادم... با خودم گفتم: ای داد بیداد! من قرار بود قابله ببرم! می‌دونستم که دیگه کار از کار گذشته و شما خودتون هر کار بوده کردین. زود خودم رو رسوندم خونه. وقتی مادر شما گفت قابله رو می‌فرستی و میری دنبال کارت؛ شستم خبردار شد که باید سرّی توی کار باشه، ولی به روی خودم نیاوردم... ساکت شد. چشم هاش خیس😰 اشک بود. آهی کشید و ادامه داد: می‌دونی که اون شب هیچ کسی از جریان ما خبر نداشت، فقط من می‌دونستم باید برم دنبال قابله که نرفتم. یعنی اون شب من هیچ کی رو برای شما نفرستادم، اون خانم هر کی بود، خودش اومده بود خونهٔ ما...😰😇 منبع: خاکهای نرم کوشک‌، با اقتباس ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─ خاطراتی از شهید عبدالحسین برونسی https://naserkaveh.ir/2023/03/02/%D8%B9%D8%A8%D8%AF%D8%A7%D9%84%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86-%D8%A8%D8%B1%D9%88%D9%86%D8%B3%DB%8C/
09_14020101_جان_نثاران_امام_زمان_عج_مراسم_هفتگی.mp3
7.34M
من هلاکه حرم...💔 • ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
میگن؛میریم‌مشہد‌رزق‌ڪربلامونو‌میگیریم.. من‌موندم‌رزق‌مشہدمو‌ازکجا‌بگیرم:)! ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
enc_16295532240677274356303.mp3
3.88M
🎤 | عزیز زهرا... رمضانی ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●