▫️هر موقع به بهشت زهرا میرفت..
آبی برمیداشت و قبور شهدا رو می شست!
میگفت:
با شهدا قرار گذاشتم که من غبار رو از روی قبرهای آنها بشورم و آنها هم غبار گناه رو از روی دل من بشورند!
#شهیدرسولخلیلی
#خــادم_الــشـهـیـد
●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
~🕊
🌴#برگیازخاطرات✨
🍁خوش اخلاق ترین فرد قرارگاه بود،
پیگیر دعاها ندبه، توسل، زیارت عاشورا بود..
متواضع تر از اونی که فکر میکنیم
از بسیجی ها ساده نظر خواهی میکرد
واسه سرکشی که میومد اولین جایی که میرف پیش نگهبانا بود با آون لبخند زیبایی که داشت همه رو جذب خودش میکرد..
🍁همین که دور هم جمع میشدیم میگف یالله بساط روضه رو پهن کنید..
هنگام درگیری درصف اول بود، جزء فرماندهان عالی رتبه بود و هنگام نماز آرام و خاضع بود که شیفته نگاهای بعد نمازش بودم..
🍁نیروی ساده که اسم حاج مسلم رو میشناخت میومد پیشش طوری تحویلش میگرفت آدم احساس میکرد چند ساله با اون رفیقه..
✍🏻به روایت همرزم
#شهید_مهدی_نعیمانی♥️🕊
●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
📌آبروی خدا....!
بعد از افطار مختصر؛ به آقا گفتم دیگر هیچ چیزی برای سحر و افطار نداریم. حتی نان خشک. ️فقط لبخندی زد. این مطلب را چند بار تا وقت استراحت شبانه آقا تکرار کردم.
وقت سحر هم آقا برخاست آبی نوشید و گفتم دیدید سحری چیزی نبود؛ افطار هم چیزی نداریم. باز آقا لبخندی زد.
بعد از نماز صبح گفتم. بعد از نماز ظهر هم گفتم. تا غروب مرتب سر و صدا کردم که هیچی نداریمااااا.
اذان مغرب را گفتند. آقا نماز مغرب را خواند و بعد فرمودند: امشب سفره افطار نداریم؟ گفتم پس از دیشب تا حالا چه عرض میکنم؛ نداریم، نیست...
آقا لبخند تلخی زد و فرمود یعنی آب هم در لولههای آشپزخانه نیست؟ خندیدم و گفتم : صد البته که هست. رفتم و با عصبانیت سفرهای انداختم و بشقاب و قاشق آوردم.
پارچ آب را هم گذاشتم جلوی آقا.
هنوز لیوان پر نکرده بود. صدای در آمد.
طبقه پایین پسر عموی آقا که مراقب ایشان بود رفت سمت در، آمد گفت: حدود ده نفری از قم هستند. آقا فرمود تعارف کن بیایند بالا.
همه آمدند. سلام و تحیت و نشستند.
آقا فرمود: خانم چیزی بیاورید آقایان روزه خود را باز کنند. من هم گفتم بله آب در لولهها به اندازه کافی هست. رفتم و آوردم.
آقا لبخند تلخی زد و به مهمانان تعارف کرد تا روزه خود را باز کنند.
در همین هنگام باز صدای در آمد. به آقا یوسف همان پسر عموی آقا گفتم: برو در را باز کن این دفعه حتما از مشهدند. الحمدلله آب در لوله ها هست،فراوان...
مرحوم نواب چیزی نگفت. یوسف رفت در را باز کند. وقتی برگشت دیدم با چند قابلمه پر از غذا آمد.
گفتم اینا چیه؟
گفت: همسایه بغلی بود؛ ظاهرا امشب افطاری داشته و به علتی مهمانی آنان بهم خورده. گفت بگویم هر چی فکر کردند این همه غذای پخته را چه کنند؛ خانمش گفته چه کسی بهتر از اولاد زهرای مرضیه سلام الله علیها. گفته بدهند خدمت آقا سید که ظاهرا مهمان هم زیاد دارد.
آقا یک نگاه به من کرد. خندید و رفت. و من شرمنده و شرمسار؛ غذاها را کشیدم و به مهمانان دادم.
کارشان که تمام شد، رفتند.
آقا به من فرمود، دو نکته:
اول این که یک شب سحر و افطار بنا به حکمتی تاخیر شد، چقدر سر و صدا کردی؟ دوم وقتی هم نعمت رسید چقدر سکوت کردی؛ از آن سر و صدا خبری نیست؟
بعد فرمود: مشکل خیلیها همینه. نه سکوت شون از سر انصافه، نه سر و صداشون. وقتِ نداشتن، جیغ می زنند. وقتِ داشتن، بخل و غفلت.
📚 جام عقیق
👈 حالا شده حکایت ما.
یک عمر بر سر سفره خدا نشسته ایم، کافیست یک مرتبه کمی تاخیر شود، سر و صدایمان بلند می شود. کاش همان شأنی که برای مردم قائل هستیم، برای خدا هم قائل بودیم و آبرو ریزی نمی کردیم.
#سبک_زندگی_اسلامی
#رزاقیت_خداوند
#ماه_رمضان
#شهید_نواب_صفوی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅
●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
باور کنید هرکس به جایی رسید
از مبارزه با نفس رسید...
#شهیدعلیچیتسازیان
●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
بعد از شهادت، پیکرش چهار شبانهروز بر روی تپه باقی ماند و با وجود همراه داشتن مقداری ادوات شامل دو بیسیم، یک تبلت و موبایل و نزدیک بودن به سنگر تکفیریها به حکم الهی از دید دشمن مخفی ماند.
همرزمانش از دستیابی تکفیریها به پیکرش و لو رفتن اطلاعات بیمناک بودند
روز ۲۳ بهمن همرزمانش توانستند طی عملیاتی پیکر مطهرش را برگردانند.
هنگام پیدا کردن پیکرش متوجه میشوند که عطر خوشایندی از آن استشمام میشود.
این خیلی عجیب نبود چون دائم الوضو بود.
#شهید_علی_محمد_قربانی 🕊🌱
●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
این شعر بر روی سنگ قبرم حـڪاڪـــے شود ان شاءلله✨🌱🤍
مرد غسال بـہ جسم و سر من خوردہ مگیر!
چند سالیست ڪـہ از داغ حسین لطمــہ زنم
سر قبرم چو بخوانند دمـے روضـہ شام
سر خود با لبـہ سنگ لحد میـےشـڪنم...!:)
بخشی از وصیت نامه🌸
#حسین_معزغلامی