🍃⇨﷽
🌷حکایت ملانصرالدین و گوسفند
❄️⇐روزی ملا از بازار یک گوسفند خرید در راه دزدی طناب گوسفند را از گردن آن باز کرد و گوسفند را به دوستش داد و طناب را به گردن خود بست و چهار دست و پا به دنبال ملا را افتاد.
❄️⇐ملا به خانه رسید ناگهان دید که گوسفندش تبدیل به جوانی شده است. دزد رو به ملا کرد و گفت من مادرم را اذیت کرده بودم او هم مرا نفرین کرد من گوسفند شدم ولی چون صاحبم مرد خوبی بود دوباره به حالت اول بازگشتم.
❄️⇐ملا دلش به حال او سوخت و گفت: اشکالی ندارد برو ولی یادت باشد که دیگر مادرت را اذیت نکنی!
❄️⇐روز بعد که ملا برای خرید به بازار فته بود گوسفندش را آنجا دید. گوش او را گرفت و گفت ای پسر احمق چرا مادرت را ناراحت کردی تا دوباره نفرینت کند و گوسفند شوی!؟
💟← « بہ ما بپیونید » →
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
سه شنبه های جمکرانی
مولا جان یامهدی
ز دست این و آن حاجت ندارم
به مِهر دیگران منّت ندارم
به سایه سارِ امنی در سه شنبه
به غیر از جمکران عادت ندارم
خوشا آن چشم کہ بیند روی ماهت
خوشا آن سر ڪہ گردد خاڪ پایت
روا باشد دهد جان عاشــــق تـو
اگر اُفتد بہ روی او نگاه مهربانت
تعجیل_در_فرج_مولای_مهربانمان پنج صلوات
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
••✾🌻🍂🌻✾••
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
5.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری 📲
#شب_هشتم
#حضرت_علی_اکبر_ع ❤️
نوه ی حیدر کرار آمد...
Join╰➤@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
▪️در این شبهای محرم
▪️تو هیئتها تو خلوتهاتون
هرجایی که دلتون لرزید
یا گوشه ی چشمتون
اشک نیازی جمع شد
به عشق امام حسین(ع)
برای همه دعا کنیـد
▪️ #️عزاداری_تون_قبول
▪ش #شبتون_کربلایی
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
📚 #مرغحضرتسلیمان
در نزديکى آنها صرافى دکان داشت به اسم شمعون. خارکن پيش شمعون رفت و تخممرغ را به او نشان داد. شمعون رسيد: 'اين تخممرغ طلائى را از کجا آوردهاي؟
'خارکن گفت: 'من آن را در بيابان زير خارى پيدا کردهام؛ تو اگر قيمت خوبى بدهى من حاضرم آن را به تو بفروشم' . شمعون، تخممرغ را در ترازو گذاشت و آن را وزن کرد و به خارکن گفت: 'من تمام قيمت اين تخممرغ را که از طلاى خالص است به تو مىپردازم به شرطى که قول بدهى که اگر دوباره از اين نوع تخمها پيدا کردى آن را براى فروش پيش من بياوري' .
خارکن قول داد و با پولى که گرفته بود نان و گوشت و مرغ و برنج و سبزى و ميوه و هر چه که آذوقه لازم بود براى يک ماه خريد و با خود به خانه آورد. زن که ديد شوهرش اين همه وسيله و آذوقه با خود آورده است با تعجب پرسيد: 'اينها را از کجا آوردهاي؟
'خارکن که نمىخواست رازش فاش شود پاسخ داد: 'خداوند به ما نعمت داده و اين مرغ هم براى ما خوشبختى آورده؛ او را به حال خود بگذار من چند تا مرغ خريدهام آنها را بپز و شام را حاضر کن، تا بچهها شکمى از عزا دربياورند' .
زن چنين کرد و آن شب را به خوشى جشن گرفتند.پيش از خواب، خارکن مرغ سفيد را در جاى خود مخفى کرد و روى او را مثل شب گذشته پوشاند.صبح روز بعد پيش از اينکه دنبال کار خود برود، اول به سراغ مرغ سفيد رفت و ديد مرغ دوباره تخمطلائى ديگرى کرده است.
با عجله آن را برداشت و خواست پيش شمعون ببرد ولى به خود گفت بهتر است چند روزى صبر کنم تا شمعون به اين راز پى نبرد.
❌ ادامه در پست های بعدی...
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥↬@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
✨﷽✨الهی به امیدتو
💚 اَّلسلامُ عَلَى الْحُسَیْن
💚 وَعَلَى عَلِىِّ بْن الْحُسَیْن
به گلِ دشت نینوا صلوات
به نکو شبه مصطفی صلوات
به علی اکبر، عزیز حسین(ع)
آنکه شد شهید از جفا صلوات
💚 اللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد
💚 و َآلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُـم
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪السلام علیک یا صاحب الزمـان
در محرم
قلب سوزان میخرند
در محرم
چشم گریان میخرند😭
در محـرم
دل هوایی میشود
با نگاهی
کربلایی میشود
در محرم
شیعیان زاری کنند
همره #مهدی_عج
عزاداری کنند...
▪آجرک الله یا صاحب الزمـان
▪اللهم عجل لولیک الفرج
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به حسـ❤️ــین میبخشه...
حســ💚ـین آبرومند درگاه الهیست
حســ💙ــین را واسطه کنیم...
✨يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوااللَّهَ وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ
ای کسانی که ایمان آوردهاید از خدا پروا کنید
و به سوی او وسیله بجویید...(مائده آیه۳۵)
#به_ترجمه_آیات_دقت_کنید☝️
#گریه_بر_حسین_شادت_میکند
#قرآن_و_اهلبیت_جدا_نشدنیاند
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#حکایت
در زمانهای دور، روستایی بود که فقط یک چاه آب آشامیدنی داشت. یک روز سگی به داخل چاه افتاد و مرد. آب چاه دیگر غیر قابل استفاده بود. روستاییان نگران شدند و پیش مرد خردمندی رفتند تا چاره کار را به آنان بگوید. مرد خردمند به آنان گفت که صد سطل از چاه آب بردارند و دور بریزند تا آب تمیز جای آن را بگیرد.
روستاییان صد سطل آب برداشتند اما فرقی نکرد و آب کثیف و بدبو بود. دوباره پیش خردمند رفتند. او پیشنهاد کرد که صد سطل دیگر هم آب بردارند. روستاییان این کار را انجام دادند اما باز هم آب کثیف بود. روستاییان بنابر گفته مرد خردمند برای بار سوم هم صد سطل آب از چاه برداشتند اما مشکل حل نشد.
مرد خردمند گفت: «چطور ممکن است این همه آب از چاه برداشته شود اما آب هنوز آلوده باشد. آیا شما قبل از برداشتن این سیصد سطل آب، لاشه سگ را از چاه خارج کردید؟»
روستاییان گفتند: «نه، تو گفتی فقط آب برداریم نه لاشه سگ را!»
در حل مسائل و مشکلات، ابتدا علت اصلی و ریشهای را کشف کرده و آن را از بین ببرید.
در تحلیل مسائل تصویر کلی از موضوع را ترسیم و تجسم کنید و رویکرد و تفکر سیستمی را دنبال کنید.
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
#لنگه_كفش
پیرمردی سوار بر قطار به مسافرت می رفت.
به علت بی توجهی یک لنگه کفش ورزشی وی از پنجره قطار بیرون افتاده بود.
مسافران دیگر برای پیرمرد تاسف می خوردند.
ولی پیرمرد بی درنگ لنگه ی دیگر کفشش را هم بیرون انداخت.
همه تعجب کردند.
پیرمرد گفت که یک لنگه کفش نو برایم بی مصرف می شود ولی اگر کسی یک جفت کفش نو بیابد، چه قدر خوشحال خواهد شد.
آدم معقول همواره می تواند از سختی ها، شادمانی بیافریند و با آنچه از دست داده است فرصت سازی کند!
لطفا در ترویج فرهنگ اسلامی ما را یاری کنید.
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
براي خواندن داستانهاي زیبا و جذاب لینک زیر را لمس کنید
╭┅─═ঊঈঊঈ═─┅╮
@tafakornab
╰┅─═ঊঈঊঈ═─┅╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
💟#حکایت
آورده اند كه در مجلس شيخ ابوالحسن خرقانی سخن از كرامت مي رفت و هر يک از حاضران چيزي مي گفت.
شيخ گفت: كرامت چيزي جز خدمت خلق نيست.
چنان كه دو برادر بودند و مادر پيري داشتند. يكي از آن دو پيوسته خدمت مادر مي كرد و آن ديگر به عبادت خدا مشغول مي بود.
يک شب برادر عابد را در سجده، خواب ربود. آوازي شنيد كه برادر تو را بيامرزيدند و تو را هم به او بخشيدند.
گفت: من سالها پرستش خدا كرده ام و برادرم هميشه به خدمت مادر مشغول بوده است، روا نيست كه او را بر من رجحان نهند و مرا به او بخشند.
ندا آمد:
آنچه تو كرده اي خدا از آن بي نياز است و آنچه برادرت مي كند، مادر بدان محتاج...
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh