eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.8هزار عکس
16.1هزار ویدیو
111 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
قدرت پادشاه و قدرت خدا حکایت کنند مرد عیالواری به خاطر نداری سه شب گرسنه سر بر بالین گذاشت. همسرش او را تحریک کرد به دریا برود، شاید خداوند چیزی نصیبش گرداند. مرد تور ماهیگری را برداشت و به دریا زد تا نزدیکی غروب تور را به دریا می انداخت و جمع میکرد ولی چیزی به تورش نیفتاد. قبل از بازگشت به خانه برای آخرین بار تورش را جمع کرد و یک ماهی خیلی بزرگ به تورش افتاد. او خیلی خوشحال شد و تمام رنجهای آن روز را از یاد برد. او زن وفرزندش را تصور میکرد که چگونه از دیدن این ماهی بزرگ غافلگیر می شوند؟ همانطور که در سبزه زارهای خیالش گشت و گزاری میکرد، پادشاهی نیز در همان حوالی مشغول گردش بود. پادشاه رشته ی خیالش را پاره کرد و پرسید در دستت چیست؟ او به پادشاه گفت که خداوند این ماهی را به تورم انداخته است، پادشاه آن ماهی را به زور از او گرفت و در مقابل هیچ چیز به او نداد و حتی از او تشکر هم نکرد. او سرافکنده به خانه بازگشت چشمانش پر از اشک و زبانش بند آمده بود. پادشاه با غرور تمام به کاخ بازگشت و جلو ملکه خود میبالید که چنین صیدی نموده است. همانطور که ماهی را به ملکه نشان میداد، خاری به انگشتش فرو رفت،درد شدیدی در دستش احساس کرد سپس دستش ورم کرد و از شدت درد نمیتوانست بخوابد... پزشکان کاخ جمع شدند و قطع انگشت پادشاه پیشنهاد نمودند، پادشاه موافقت نکرد و درد تمام دست تا مچ و سپس تا بازو را فرا گرفت و چند روز به همین منوال سپری گشت. پزشکان قطع دست از بازو را پیشنهاد کردند و پادشاه بعداز ازدیاد درد موافقت کرد. وقتی دستش را بریدند از نظر جسمی احساس آرامش کرد ولی بیماری دیگری به جانش افتاد... پادشاه مبتلا به بیماری روانی شده بود و مستشارانش گفتند که او به کسی ظلمی نموده است که این چنین گرفتار شده است. پادشاه بلافاصله به یاد مرد ماهیگیر افتاد و دستور داد هر چه زودتر نزدش بیاورند. بعد از جستجو در شهر ماهیگیر فقیر را پیدا کردند و او با لباس کهنه و قیافه ی شکسته بر پادشاه وارد شد. پادشاه به او گفت: -آیا مرا میشناسی...!؟ -آری تو همان کسی هستی که آن ماهی بزرگ از من گرفتی. -میخواهم مرا حلال کنی. -تو را حلال کردم. -می خواهم بدانم بدون هیچ واهمه ای به من بگویی که وقتی ماهی را از تو گرفتم، چه گفتی ؟ گفت به آسمان نگاه کردم و گفتم : پروردگارا! او قدرتش را به من نشان داد، تو هم قدرتت را به او نشان بده! 🆔 @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
📙حکایت واقعی در بنی اسرائیل زنی زیبارو بود، که هرکس با دیدن جمال او، به گناه آلوده می شد! درب خانه اش به روی همه باز بود، در اتاقی نزدیک در، مشرف به بیرون نشسته بود و از این طریق مردان و جوانان عابد را به دام می کشید. هرکس به نزد او می آمد، باید ده دینار برای انجام حاجتش به او می داد! عابدی از آنجا می گذشت، چهره حیرت انگیز زن را مشاهده کرد و به دام هوس افتاد، پول نداشت، پارچه ای نزدش بود فروخت، پولش را برای زن آورد و در کنار او نشست و هنگام همبستر شدن با زن زیبارو، ناگهان چشمانش به اندام خیره کننده زن افتاد و آه از نهادش برآمد که ای وای بر من که مولایم ناظر به وضع من است، من و عمل حرام، من و مخالفت با حق! با این عمل تمام خوبی هایم از بین خواهد رفت!!رنگ از صورت عابد پرید، زن پرسید این چه وضعی است. گفت: از خداوند می ترسم، زن گفت: وای بر تو! بسیاری از مردم آرزو دارند به اینجایی که تو آمدی بیایند. گفت: ای زن! من از خدا می ترسم، مال را به تو حلال کردم مرا رها کن بروم، از نزد زن خارج شد در حالی که بر خویش تأسف و حسرت می خورد و سخت می گریست! زن را در دل ترسی شدید عارض شد و گفت: این مرد اولین گناهی بود که می خواست  مرتکب شود، این گونه به وحشت افتاد؛ من سال هاست غرق در گناهم، همان خدایی که از عذابش او ترسید، خدای من هم هست، باید ترس من خیلی شدیدتر از او باشد؛ در همان حال توبه کرد و در را بست و جامه کهنه ای پوشید و روی به عبادت آورد و پیش خود گفت: خدا اگر این مرد را پیدا کنم، به او پیشنهاد ازدواج می دهم، شاید با من ازدواج کند! و من از این طریق با معالم دین و معارف حق آشنا شوم و برای عبادتم کمک باشد. بار و بنه خویش را برداشت و به قریه عابد رسید، از حال او پرسید، محلش را نشان دادند؛ نزد عابد آمد و داستان ملاقات آن روز خود را با آن مرد الهی گفت، عابد فریادی زد و از دنیا رفت، زن شدیداً ناراحت شد. پرسید از نزدیکان او کسی هست که نیاز به ازدواج داشته باشد؟ گفتند: برادری دارد که مرد خداست ولی از شدت تنگدستی قادر به ازدواج نیست، زن حاضر شد با او ازدواج کند و خداوند بزرگ به آن مرد شایسته و زن بازگشته به حق پنج فرزند عطا کرد که همه از تبلیغ کنندگان دین خدا شدند! 📚منبع: عرفان اسلامی اثر استاد حسین انصاریان @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی گُدرَت چیست ؟! مرحوم صدرالممالک اردبیلی شخصی عارف مسلک بود. بعضی از آخوندها همیشه به دلیل مشرب عرفانی اش، او را لعن و طرد و نفرین می کردند! تا آنکه محمدشاه قاجار ، لقب صدرالممالکی به او داد و او را در رأس علمای آذربایجان قرار داد. از همان ساعت، بسیاری از علمای لعن کننده به تعظیم و تکریم وی پرداختند و در تقرّب به او نه تنها دستش را می بوسیدند، بلکه ته لیوان آبخوری او و باقیمانده غذای بشقاب او را به قصد شفا، از یکدیگر می ربودند. تا آنکه ایشان روزی که همه علما حضور داشتند، بالای منبر رفت و پرسید: آقایان علماء! بفرمایید: مطهِرات(پاک کننده ها)درفقه اسلام چند تاست؟ آنان همه را بر شمردند: آب، زمین، آفتاب، استحاله، انتقال، اسلام، تبعیت، برطرف شدن عین نجاست، استبراء حیوان نجاست خوار، غائب شدن مسلمان، خارج شدن خون متعارف از ذبیحه و کم شدن دوسوم آب انگور. اما ایشان قبول نکرده و گفتند: نه! یکی را کم گفتید! چند بار دیگر هم پرسید و علماء، همان جواب را دادند ولی ایشان قبول نمی کردند و گفتند : نه! یکی را کم گفتید! آخر خودش با لهجه شیرین تركی گفت: و آن که شما نگفتید، گُدرت [قدرت] است! من تا دیروز که آدمی عادی وبدون صاحب مقام بودم، شما مرا صوفی و عارف و نجس می دانستید! اما حالا که به حکم حکومتی محمد شاه، حاجی صدر الممالک شده ام، پاک و مطهَّر شده ام! پس «گُدرت» از مطهِرات است ! آری، قدرت !!! 🦋 @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
13.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️دوربین مخفی : 🔸یکی از ایرانیان ساکن لس آنجلس میره از ایرانی‌های اونجا یک دلار قرض میخواد ؛ همه‌شون فرار میکنن حالا همین کار رو توی اربعین آزمایش کردن حالا که فهمیدن دوربین مخفیه پولو پس نمیگیرن میگن هدیه است فرهنگ غرب تا فرهنگ امام حسین علیه السلام خییییلی فاصله داره @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ تا که می‌خوانم تو را هر دیده می‌بارد تو را از خدا دیگر چه خواهد هر کسی دارد تو را شبتون حسینی🌸🌙 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨الهی به امیدتو برجلوه ی روی ماه مهدی صلوات برجذبه ی هرنگاه مهدی صلوات ما را نبود چو هدیه یی درخور او   بفرست به پیشگاه مهدی، صلوات "اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم" ‎‌‌‌@tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به رسم ادب روزمان رو با سلام بر سرور و سالار شهیدان آقا اباعبدالله شروع میکنیم اَلسلامُ علی الحُــسین و علی علی بن الحُسین وَ عــــلی اُولاد الـحـسین و عَـــلی اصحاب الحسین ‎‌‌‌‌‌‌@tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🕊🌹🕊 💥💥💥 << توبه >> 💥💥💥 ✅ «توبه» یکی از مهم ترین ابزار ما شیعیان زمان غیبت برای رسیدن به مقام سربازی امام زمان ( عج ) است. 🚫نا امیدی از رحمت خدا=کفر به خدا ✅ببین خدا چقد مهربونه که نا امید شدن از رحمتش را گناه کبیره و ممنوع اعلام کرده! قرآن کریم: «إِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكافِرُونَ» یوسف/۸۷ ⏪پس توبه کنیم و نگیم من گناهام خیلی زیاده و نمی تونم جزو یاران اقا شوم!!✅✅ ⏪از رحمت خدا نا امید نشیم، ⏪خدا ارحم الراحمین هست و اگر توبه کنیم همه گناهان ما رو میبخشه!😊 ☝️همین الان به خاطر تمام گناهان و کوتاهی هایمان در حق ولی امرمان توبه کنیم و برویم زیر پرچم مولایمان آقا صاحب الزمان (عج)!! 😭مهدی جان (عج)! 😭بسوی درگهت با توبه رو آورده ام؛✋دستم را بگیر! @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
ﺟﻮﺍﻧﯽ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ (ﺯﻧﺎ) ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺩﻫﺪ. ﻣﺎﺩﺭ ﺁﮔﺎﻩ ﺩﺭ ﺻﺪﺩ ﻧﺼﯿﺤﺖ ﺩﺧﺘﺮﺵ ﺑﺮﺁﻣﺪ ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ، ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﺍﻣﺮﯼ ﻧﻨﮕﯿﻦ ﻭ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺩﯾﻨﯽ ﻧﯿﺰ ﺣﺮﺍﻡ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﭼﻨﯿﻦ ﺷﺨﺼﯽ ﺭﺍ ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﻭ ﺛﺮﻭﺕ ﺑﺎﺷﺪ، ﺍﺯ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺳﺎﻗﻂ ﻣﯽﮔﺮﺩﺍند.  ﺍﻣﺎ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﺮ ﺭﺃﯼ ﺧﻮﺩ ﭘﺎﻓﺸﺎﺭﯼ ﻧﻤﻮﺩ. ﻣﺎﺩﺭ ﺑﺎ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﺩﺧﺘﺮﺵ ﻣﻮﺍﻓﻘﺖ ﮐﺮﺩ ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﭼﻨﺪ ﺷﺮﻁ؛ ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺷﺮﻃﻬﺎیی ﻣﺎﺩﺭ ﭘﯿﺮﻭﺯﺷﺪ، ﭘﺲ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭﺵ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩﺵ ﻣﯽﺑﺎﺷﺪ. ﺷﺮﻁ ﺍﻭّﻝ ﻣﺎﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﺧﺘﺮﺵ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺻﺒﺤﮕﺎﻩ ﺩﺭ مقابل ﺑﺎﯾﺴﺘﺪ ﻭ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺣﺎﮐﻢ ﺍﺯ ﻗﺼﺮ ﺧﺎﺭﺝ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ مقابل اش ﻣﯽﮔﺬﺭﺩ، ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﺑﯿﻨﺪﺍﺯﺩ؛ ﮔﻮﯾﺎ ﮐﻪ بی‌هوﺵ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺳﭙﺲ ﺑﻨﮕﺮﺩ ﮐﻪ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺭﺥ ﻣﯽﺩﻫﺪ. ﺩﺧﺘﺮ ﺷﺮﻁ ﻣﺎﺩﺭ ﺭﺍ ﭘﺬﯾﺮﻓﺖ ﺗﺎ ﺑﺒﯿﻨﺪ ﭼﻪ ﻣﯽﺷﻮﺩ. ﺍﻭ ﺻﺒﺢ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ مقابل ﻗﺼﺮ ﺣﺎﮐﻢ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺣﺎﮐﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺷﺪ، ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ بیهوشی ﺯﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ. ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺣﺎﮐﻢ ﺑﻪ ﺳﻮﯾﺶ ﺷﺘﺎﻓﺖ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺯﻣﯿﻦ ﺑﻠﻨﺪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺑﺎ ﺍﻫﺘﻤﺎﻡ ﺯﯾﺎﺩ ﺩﻭﺭ ﻭ ﺑﺮﺵ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻧﺪ. ﺩﺧﺘﺮ ﺟﻮﺍﻥ ﺗﻈﺎﻫﺮ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﻮﺵ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺣﺎﮐﻢ ﺳﭙﺎﺳﮕﺰﺍﺭﯼ ﻧﻤﻮﺩ ﻭ ﺷﺘﺎﺑﺎﻥ ﺍﺯ ﺁﻥﺟﺎ ﺩﻭﺭ ﺷﺪ ﺗﺎ ﺑﻪ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺧﺒﺮ ﺩﻫﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﺍﻭّﻝ ﭘﯿﺮﻭﺯ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﺩﻭﻡ ﭼﻪ ﺑﺎﺷﺪ؟ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ: ﻓﺮﺩﺍ ﻫﻢ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥﺟﺎ ﺑﺮﻭﯼ ﻭ ﺍﯾﻦ ﻧﻤﺎﯾﺸﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺧﺮﻭﺝ ﺣﺎﮐﻢ ﮐﻪ ﺍﺯ ﭘﯿﺸﺖ ﻣﯽﮔﺬﺭﺩ، ﺍﺟﺮﺍ ﮐﻨﯽ. ﺩﺧﺘﺮ ﭼﻨﯿﻦ ﮐﺮﺩ، ﺍﻣﺎ ﻧﺘﯿﺠﻪﺍﺵ ﺑﺎ ﻧﺘﯿﺠﻪﯼ ﺩﯾﺮﻭﺯﯼ ﻓﺮﻕ ﻣﯽﮐﺮﺩ؛ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺣﺎﮐﻢ ﺑﻪ ﺳﻮﯾﺶ ﻧﺮﻓﺖ، ﺑﻠﮑﻪ ﻭﺯﯾﺮ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺯﻣﯿﻦ ﺑﻠﻨﺪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﻭﺭ ﻭ ﺑﺮﺵ ﺑﺮﺧﯽ ﺍﺯ ﻣﺤﺎﻓﻈﺎﻥ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﺣﺎﮐﻢ ﺍﺻﻼً ﺑﻪ ﻭﯼ ﺗﻮﺟﻬﯽﻧﮑﺮﺩ! ﺩﺧﺘﺮ ﺑﺎﺯ ﭼﻨﯿﻦ ﻭﺍﻧﻤﻮﺩ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﻮﺵ ﺁﻣﺪﻩ ﻭ ﺍﺯ ﻭﺯﯾﺮ ﺗﺸﮑﺮ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ ﺗﺎ ﻭﺍﻗﻌﻪ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﺩﻭﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺧﺒﺮ ﺩﻫﺪ. ﺑﺎﺯ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﺳﻮﻡ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﻭ ﺟﻮﺍﺏ ﻣﺎﺩﺭ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻓﺮﺩﺍ ﻫﻢ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺧﺮﻭﺝ ﺣﺎﮐﻢ ﭼﻨﯿﻦ ﮐﻨﯽ! ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﻫﻢ ﺩﺧﺘﺮ ﭼﻨﯿﻦ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ، ﻓﺮﻣﺎﻧﺪهٔ ﻣﺤﺎﻓﻈﺎﻥ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﮐﻨﺎﺭ ﺯﺩ ﻭ ﺭﻫﺎﯾﺶ ﻧﻤﻮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺟﺰ ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮﯼ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻧﯿﺎﻣﺪ ﻭ ﺍﯾﻦﻫﺎ ﻫﻢ ﺯﻭﺩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺗﺮﮎ ﮐﺮﺩﻧﺪ. ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻣﺎﺩﺭ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﻭ ﺁﻥﭼﻪ ﺭﺍ ﭘﯿﺶ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﺑﺎ ﻧﻮﻋﯽ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﻭ ﺣﺴﺮﺕ ﺑﺎﺯﮔﻮ ﻧﻤﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﺁﯾﺎ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥﺭﺳﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ؟ ﻣﺎﺩﺭ ﮔﻔﺖ: نخیر ﺩﺧﺘﺮﻡ! ﻓﺮﺩﺍ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺗﻮ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ ﮐﻪ ﭼﻨﯿﻦ ﮐﺎﺭﯼ ﺭﺍ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫﯽ ﻭ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﺁﻥﭼﻪ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﻣﯽﺍﻓﺘﺪ ﺑﺎ ﺧﺒﺮ ﮐﻨﯽ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﺍﺳﺖ! ﺩﺧﺘﺮ ﭼﻨﺎﻥ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ؛ ﺍﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﺩﻓﻌﻪ ﮔﺮﯾﺎﻥ ﺑﻪ ﻧﺰﺩ ﻣﺎﺩﺭ ﺁﻣﺪ ﮐﻪ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﺭﻭﺯ ﺁﺧﺮ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺳﺨﺖ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ؛ ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﻧﺰﺩﯾﮑﺶ ﻧﯿﺎﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺗﺎ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮐﻤﮏ ﮐﻨﺪ، ﺑﻠﮑﻪ ﺑﺮﺧﯽ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﺮﺧﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺪ ﮔﻔﺘﻪ ﻭ ﻋﺪﻩﺍﯼ ﺑﺎ ﭘﺎﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩند. ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﻣﺎﺩﺭِ ﻓﻬﻤﯿﺪﻩ ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮﺵ ﮔﻔﺖ: ﻋﺎﻗﺒﺖ ﺯﻧﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺳﺖ؛ ﺩﺭ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﺍﺷﺮﺍﻑ، ﺛﺮﻭﺗﻤﻨﺪﺍﻥ ﻭ…ﭘﯿﺸﺖ ﻣﯽﺁﯾﻨﺪ، ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﺍﺯ ﺁﻥ ﮔﺬﺷﺖ، ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﺗﻮ ﻣﺘﻨﻔﺮ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ، ﺑﻠﮑﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ. ﮐﺮﺍﻣﺖ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺭﻓﺘﻪﺍﺕ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﺎﺯﻧﻤﯽﮔﺮﺩﺩ، ﺣﺘﻰ ﭘﺴﺖﺗﺮﯾﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﻫﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺎﺩ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﻣﯽﮔﯿﺮند؛ ﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﺁﻥ ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﯽ ﺯﻧﺎ ﮐﻨﯽ ﻋﺰﯾﺰﻡ؟! ﺩﺧﺘﺮﺟﻮﺍﻥ ﻋﻘﻞ ﻭ ﻫﻮﺷﺶ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﯾﺎﻓﺖ ﻭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ ﻓﻬﻤﯿﺪﻩﺍﺵ ﺳﭙﺎﺳﮕﺰﺍﺭﯼ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻣﻤﻨﻮﻧﻢ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﺭﺳﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﺍﺩﯼ، ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻗﺴﻢ ﮐﻪ ﻫﺮﮔﺰ ﺯﻧﺎ ﻧﺨﻮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩ ﮔﺮﭼﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻭ ﺯﻣﯿﻦ ﺑﺮ ﺳﺮﻡ ﻓﺮﻭﺩ ﺁﯾﻨﺪ؛ ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺯﻧﺎ، ﺫﻟﺖ، ﭘﺴﺘﯽ ﻭ ﺣﻘﺎﺭﺗﯽ ﺑﯿﺶ ﻧﯿﺴﺖ. 🆔 @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🔻پسر تاجر و آسیاب مادرش پسرکی از حمص به بغداد شد و صنعت را پرسود یافت مادرش او را برای مرمت آسیاب به حمص خواند پسر بدو نوشت که گردش سرین در عراق به از چرخش دستاس به حمص باشد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌹امام سجاد (ع) از همنشینى با گنهکاران و یارى ستمگران و نزدیکى با فاسقان بپرهیزید. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
گذشته درس عبرت تو زمان حال هدیه تو و آینده انگیزه توست.. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh