هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
💢به عمل کار برآید ، به سخندانی نیست
🔸 یک نفر یهودی که از حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) طلبکار بود، تقاضای پرداخت طلب خود را نمود، ولی رسول الله فرمودند:
«اکنون پولی ندارم.»
🔸 یهودی گفت:
«از شما جدا نمی شوم، تا طلب مرا بپردازید.»
🌸 رسول الله فرمودند:
«من نیز در اینجا با تو می نشینم.»
🔸 آنها به اندازه ای نشستند که رسول الله ، نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء را همان جا خواندند.
🔸اصحاب پیامبر ، مرد یهودی را تهدید کردند، و گفتند:
«چگونه یک یهودی، پیامبر اسلام را بازداشت کند؟!»
🌸 ولی رسول الله به آنها فرمودند:
«این چه کاری است که می کنید؟ خداوند مرا مبعوث نکرده تا به کسی ظلم کنم»
🔸 در این هنگام مرد یهودی ، با گفتن شهادتین مسلمان شد و گفت:
«ای رسول خدا! کاری که نسبت به شما انجام دادم از روی جسارت نبود، بلکه می خواستم ببینم آیا اوصافی که در تورات، درباره آخرین پیامبر آمده است با شما مطابقت دارد یا خیر! زیرا من در تورات خوانده ام که:
🌸 محمد بن عبدالله بداخلاق نیست، با صدای بلند سخن نمی گوید، بدزبان و ناسزاگو نمی باشد. اکنون به یگانگی خدا و پیامبری شما گواهی می دهم.»
📚 امالی صدوق – صفحه ۴۶۶
🌸 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتی
🔺️پودر سنجد با شیر بخورید !🥛
🔹️ابن سینا معتقد بود اگر "پودر سنجد" با "شیر یا ماست" مخلوط شود
وخورده شود کاملا پادرد، [آرتروز و پوکى استخوان] را درمان میکند
🔹️ اگر یهویی سرتون درد گرفت، سنجد بخورید چون معجزه میکنه
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
ﻫﺮ ﮐﺠﺎ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﻫﺴﺖ،
ﻓﺮﺻﺘﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺤﺒﺖ ﮐﺮﺩﻥ هم ﻫﺴﺖ.
ﺑﻪ ﻛﺴﻰ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺯﻣﻴﻦ ﺍﺳﺖ ﺭﺣﻢ ﻛﻨﻴﺪ،
ﺗﺎ ﻛﺴﻰ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ
ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﺣﻢ ﻛﻨﺪ❣
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
🏴 پدرم چند سال بود به همراه مردهای دیگه توفیق سفر اربعین داشتند اما تا حالا نصیب و روزی من نشده بود. دوسال پیش وقتی خیلی دلمون میخواست ما هم بریم، یک ذره مقاومت بود که نه اربعین جای خانمها نیست و سخته! اما با این حال خدا روزی کرد و امام حسین (ع) طلبیدند و با همکاری پدرم من هم آماده سفر شدم. حس میکردم تو اون سفر به جز همه برکاتش و همه اتفاقاتش، قراره یه گوشهای از مصائب و ویژگیها و درجات حضرت زینب (س) را نشونمون بدن. جاهای مختلفی روضههای حضرت جلو چشمت میاد. موقع برگشتن وقتی به دلیل ازدیاد جمعیت از دور سلام دادیم و زیارت اربعین خوندیم، راه افتادیم به سمت گاراژ ماشینها تا برگردیم شلمچه، اما به دلایلی نشد سوار ماشین بشیم، اونجا پر بود از تریلیهای بزرگ که جمعیت زیادی را سوار میکردند.
مردهایی که همراهمون بودن گفتن که بریم سوار تریلی بشیم. موقع سوار شدن متوجه شدیم که تریلی نردبان ندارد! خیلی بلند بود و من نمیتونستم سوار بشم. خدا را شکر ما همراهمون محرم داشتیم من بابام وعموم و داییم همراهم بودن یکی از پایین من را بلند کرد یکی هم از بالا دستامو میکشید و خلاصه من سوار تریلی شدم. خندهم گرفته بود که چه طوری سوار شدم. به دلیل ازدیاد جمعیت یه سریها لبه تریلی نشسته بودن، بعضی ایستاده بودند. خلاصه جمعیت فشرده سوار شده بود، خانمهای خیلی کمی توی این همه جمعیت بودن شاید اندازه انگشتهای دست. من هم نشستم کف تریلی! چادر و روسری مشکی سرم بود اما با وجود اینکه بین این همه زائر مخلص آقا بودیم، سختم بود. پس پوشیه چادرم را بستم. وقتی که به این موضوع فکر میکردم یاد وقایع اسارت افتادم.
زمانی که بعد از عاشورا حضرت زینب خواست سوار ناقه بشه، من اینجا کلی محرم داشتم که دور و برم را بگیرند و کمکم کنند اما حضرت زینب (س) هیچ کس براش نمونده بود. من اینجا درسته بین تعداد زیادی مرد بودم اما مردهایی بودند که مرد بودند که محب سیدالشهدا (ع) بودند اما الهی بمیرم برای بانویی که اسیر شد بین این همه نامرد، دشمنای این خاندان بین کسایی که دلشون از سنگ سنگتر و قلبشون از سیاهی سیاهتر. وقتی فکر کردم دیدم شاید این لحظات را فقط یه زن درک کنه. اربعین لحظه به لحظه روضه بانوی کربلاست.
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
📕#داستان_مسافر_نحس😒
حاج ناصر تو بیمارستان بستری بود.
۱۵ نفر از اهالی محل خواستن برن عیادتش.
یک مینی بوس دربست گرفتن با راننده توافق کردن که نفری ۵ تومن بدن.
راننده گفت: یک نفر دگه هم بیارید که صندلی ها تکمیل بشن.
بهش گفتن: نه دگه کسی نیست فقط ماییم .
خواستن حرکت کنند که یکی از دور بدو اومد طرف مینی بوس .
راننده گفت: آها، یک نفر هم جور شد.
بهش گفتن: ولش کن! این جاسم نحسه، اگه بامون بیاد ،حتما نحسیش ما رو می گیره و یک اتفاقی میفته!
راننده گفت: نه، من اعتقاد ندارم به این خرافات. مهم اینه صندلی ها تکمیل بشن و ۵ تومن بیشتر گیرم بیاد.
خلاصه ایستاد و جاسم رسید. تا دَرِ مینی بوس رو باز کرد،گفت:
پیاده شید!حاج ناصر مرخص شد! نمی خواد برید بیمارستان!!
و این گونه راننده بدبخت رزقش بریده شد 😂😂
🆔 @tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
❣#داستان_کوتاه_آموزنده
🌼🍃در زمان هاي قديم شخصي براي خريد كنيز به بازار برده فروشان رفت و مشغول گشت و تماشاي حجره هاشد.به حجره اي رسيد كه برده اي زيبا در آن براي فروش گذارده و از صفات نيك و توانايي هاي او هم نوشته بودند و در آخر هم نوشته بودند، اگر بهتر از اين را هم بخواهيد به حجره بعدي مرا جعه فرماييد.
🌼🍃در حجره بعدي هم كنيزي زيبا با خصوصيات خوب و توانايي هاي بسيار در معرض فروش بود و ضمنا بر بالاي سر او هم همان جمله قبلي كه اگر بهتر از اين را مي خواهيد به حجره بعدي مراجعه نماييد.
آن بندۀ خدا كه حريص شده بود از حجره اي به حجره ديگر مي رفت و برده ها را تماشا مي نمود و در نهايت هم همان جمله را مي ديد.تا اينكه به حجره اي رسيد كه هر چه در آن نگاه كرد برده اي نديد.
🌼🍃فقط در گوشه حجره آينه ي تمام نماي بزرگي را نهاده بودند خوب دقت كرد و ناگهان خودش را تمام و كمال در آينه ديد.دستي بر سر و روي خود كشيد.چشمش به بالاي آينه افتاد كه اين جمله را بر بالاي آينه نوشته بودند:
❣چرا اين همه توقع داري؟ قيافه خودت را ببين و بعد قضاوت كن...
🆔 @tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🔻گدای نادان
فردى هرروز در بازار گدایی میکرد و مردم حماقت وی را دست می انداختند. دو سکه به او نشان می دادند که یکی شان طلا بودو دیگری از نقره. اما او همیشه سکه نقره را انتخاب میکرد! داستان در تمام منطقه پخش شد.
هرروز گروهی زن و مرد به دیدن این گدا می آمدند و دو سکه طلا به او نشان می دادند و او همیشه نقره را انتخاب میکرد، مردم وی را دست می انداختند و به حماقت او می خندیدند.
تا اینکه مردی مهربان از راه رسید و از اینکه وی را ان طور دست می انداختند، ناراحت شد. وی را به گوشه اي دنج از میدان کشید و گفت: هر وقت دو سکه به تو نشان دادند، تو سکه طلا را بردار. این طوری هم پول بیشتری گیرت میآید و همدیگر دستت نمیاندازند.
گدا پاسخ داد:
ظاهراً حق با شماست، اما اگر سکه طلا را بردارم، دیگر مردم به من پول نمیدهند تا ثابت کنند که من احمق تر از آنهایم! شما نمیدانید تا حالا با این کلک چقدر پول گیر آورده ام!
#حکایت
#فقیر
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل👆
🔻ریای سگی
مرد مسلمانی به حضور یکی از علمای ربانی شرفیاب شد و شرح حال خود را چنین بیان کرد:
من دچار خودنمایی و ریا بودم و موفق نمی شدم در مسجد با حضور دیگران عبادت خالص بجا بیاورم و از این جهت رنج میبردم. میدانستم که در حومه ی شهر مسجد متروکی است که مردم در آن رفت و آمد نمی کنند. به فکرم رسید که خوب است شبانه به آن جا بروم و دور از چشم این و آن، خدا را با خلوص نیت پرستش کنم.
پاسی از شب گذشته و هوا کاملا تاریک بود، در حالی که باران به شدت میبارید، حرکت کردم و خود را به مسجد رساندم. طولی نکشید که بین نماز در تاریکی مطلق احساس کردم کسی وارد مسجد شد. خوشحال شدم چون میدیدم که شخصی به مسجد آمده و متوجه خواهد شد که من در دل شب به عبادت مشغول هستم، همین خوشحالی و نشاط مرا به تلاش بیشتری در عبادت واداشت، آن قدر نماز خواندم تا شب به پایان رسید و سپیده دمید، وقتی هوا روشن شد دیدم آن که نیمه شب وارد مسجد شده، سگ سیاهی است که برای فرار از باران به مسجد پناه آورده و من او را انسان پنداشته بودم.
سخت ناراخت شدم و با خود گفتم: برای آن که یکتاپرست باشم و انسانی را در عبادت الهی شریک قرار ندهم به این مسجد خلوت آمدم ولی اینک متوجه شدم که به جای انسان، سگ سیاهی را شریک عبادت گرفته ام. وای بر من و بر سیه روزی و بدبختی من.
از این نماز ریایی چنان خجل شده ام
که در برابر رویت، نظر نمی بارم.
📚گفتار فلسفی، ج ۲، ص ۱۲۴
#حکایت
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل👆
#داستانکشب
💎 در زمان یکی از شاهان، شایعه شد که شاه مرده.
شاه به عواملش دستور پیگیری داد که کسی که شایعه را درست کرده پیدا کنند.
پس از جستجو، به عامل شایعه پراکنی که یک پیرزن بود رسیدند.، و نزد پادشاه بردند.
پادشاه به پیرزن گفت، چرا شایعه مرگ من را درست کردی، در حالی که من زنده ام.
پیرزن گفت من از اوضاع مملکت به این نتیجه رسیدم که شما دارفانی را وداع گفته اید.
چون هرکسی هرکاری که بخواهد انجام میدهد، قاضی رشوه میگیرد و داروغه از همه باج خواهی میکند و به همه زور میگوید، کاسبها هم کم فروشی و گران فروشی میکنند،
هیچ دادخواهی هم پیدا نميشود،
هیچکس بفکر مردم نیست و مردم به حال خود رها شده اند، لاجرم فکر کردم شما در قید حیات نیستی!
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#کانال↙️↙️↙️
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل👆
آموزش دلبری بدون سانسوروسیاستهای همسرداری ودعاهای رفع اختلاف👇👇
eitaa.com/joinchat/766377995Cae42414a21
🔻حکایت سعدی
دو برادر یکی خدمت سلطان کردی و دیگر به زور بازو نان خوردی باری این توانگر گفت درویش را که چرا خدمت نکنی تا از مشقت کار کردن برهی؟ گفت تو چرا کار نکنی تا از مذلّت خدمت رهایی یابی؟ که خردمندان گفتهاند نان خود خوردن و نشستن به که کمر شمشیر زرّین به خدمت بستن.
حکایتهای#سعدی
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل👆
آموزش دلبری بدون سانسوروسیاستهای همسرداری ودعاهای رفع اختلاف
eitaa.com/joinchat/766377995Cae42414a21
#جویننشیضررکردی👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️✨پــــروردگـــــارا🤲
🤍✨ما را در دل قلعه ی محكم
❤️✨ایـمـانـت پـنـاهـمـان ده
🤍✨و بذر شادی و اميد و عشق
❤️✨را در مزرعه قلبمان بكار و رشد بده
🤍✨تا به تعالی و كمال دست يابيم
❤️✨آمـــیـــن یـــا رَبَّ🤲
🤍✨آرزوهایت را از او طلب کن
❤️✨چرا که خواست خواستِ خداست
🤍✨هر آنچه او بخواهد همان ميشود
❤️✨به اراده ی او هرغیر ممکنی ممکن می گردد
❤️✨شـبــتـون بـه زیبـایی قلب مهربونتون
#شب_بخیر
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل👆
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
بابسماللهسه بار بگو «#یاعلی» و بزن روی یکی از پرنده ها
ببین #الله چه زیباییهایی خلق کرده😍
🦜🦜 🦜🦜
🦜🦜🦜 🦜🦜🦜
🦜🦜🦜🦜🦜🦜🦜🦜
🦜🦜🦜🕋🦜🦜🦜
🦜🦜🦜🦜🦜
🦜🦜🦜
🦜
مطمئن باشین پشیمون نمیشین😍☝️
❤️💫❤️💫❤️💫❤️💫
شوهرم شیفته روابطمون شده
کلی سیاست ودلبریهای زنانه یادگرفتم😍
خیلی هم جذاب شدم👌
روابطم با فرزندم عااالی شده 👪
هر دومون عضو این کانال شدیم💑
شمام عضو بشین🏃🏃♀
همه روفقط مدیون این کانال هستم
اینجاس👇👇
http://eitaa.com/joinchat/766377995Cae42414a21
👨👩👧👦#زندگیعاشقانهدرخانوادهبهشتی 👆
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨الهی به امیدتو
👆چه زیباست حتما گوش بدید
اگه خوشتان اومد....
برای تعجیل فرج مهدی (عج) صلوات بر محمد وآل محمد.
🌸🍃 #اللهمصلعلیمحمدوآلمحمدوعجلفرجهم🌸🍃
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
❣ #سلام_امام_زمانم❣
💖ای که روشن شود از نور تو هر صبح جهان
💖روشنای دل من حضرت خورشید سلام
💖 روزت بخیر مولا ی خوبم
❣ #السلام_علیک_یا_بقیه_الله
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#تدبردرقران
✨📖✨ ولِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ (46 - الرحمن)
⚡️هرکس از مقام خدای خود بترسد دو بهشت برای او آماده است.
🌈ترس از خدا به خاطر گناهانی که انسان کرده، ترس متعال و ارزشمندی است. برخی از خدا به خاطر گناهانی که در آتش جهنم خواهند سوخت میترسند.
💠بر اساس آیه فوق بهترین ترس آن است که انسان از مقام خداوند بترسد که در برابر دیدگان چه خالق مهربان و بزرگی گناه کرده و حرمت او را نگه نداشته است، این خوف بالاتر است. خوف اول خوف نفس است؛ و خوف دوم خوف حق است.
👈در آیه 33 سوره رعد میفرماید:
✨📖✨ أفَمَنْ هُوَ قائِمٌ عَلي کُلِّ نَفْسٍ بِما کَسَبَت (33 - رعد)
⚡️آیا کسی که بالای سر همه ایستاده، (و حافظ و نگهبان و مراقب همه است،) و اعمال همه را میبیند.
🌘برای ترک گناه باید با درک حضور او، نگاه سنگین و متین خدا را هر لحظه بر روی خود حس کنیم.
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتی
🔺️قبل از خوردن صبحانه، آب ولرم با لیمو بنوشید
🔹️ اين كار نه تنها به روند كاهش وزن شما سرعت میبخشد، بلكه بدن شما را از سموم پاك كرده و باعث افزایش انرژی شما در روز میشود.
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
📕#داستان_واقعی_تاریخی
ﺷﺒﻲ "ﺳﻠﻄﺎﻥ محمود" ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﻣﻴﻜﺮﺩ ﻭ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺑﺨﻮﺍﺑﺪ؛ ﺑﻪ ﺭييس ﻣﺤﺎﻓﻈﺎﻧﺶ ﮔﻔﺖ: ﺑﯿﺎ ﺑﺼﻮﺭﺕ ﻧﺎﺷﻨﺎﺱ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﺮﻭﯾﻢ ﻭ ﺍﺯ ﺣﺎﻝ ﻣﻠﺖ ﺧﺒﺮ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ.
ﺩﺭ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮔﺸﺖ ﻭ ﮔﺬﺍﺭ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻣﺮﺩﯼ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﺭﺩ ﻣﯿﺸﻭﻧﺪ ﻭ ﺍﻋﺘﻨﺎﯾﯽ به ﺍﻭ ﻧﻤﯿﮑﻨﻨﺪ ﻭﻗﺘﯽ ﻧﺰﺩیک تر ﺷﺪﻧﺪ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩﻧﺪ، "ﻣﺮﺩ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ" ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﻣﺪﺗﯽ ﻧﯿﺰ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺍﻭ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ.
ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﮐﻪ ﺑﯽ ﺍﻋﺘﻨﺎ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭ ﺟﺴﺪ ﺭﺩ ﻣﯿﺸﺪﻧﺪ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ: ﭼﺮﺍ ﺗﻮﺟﻬﯽ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻓﺮﺩ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﺪ؟ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩﻧﺪ: ﺍﻭ ﻓﺮﺩﯼ ﻓﺎﺳﺪ و " ﺩﺍﯾﻢ ﺍﻟﺨﻤﺮ "ﺑﻮﺩ! ﺳﻠﻄﺎﻥ محمود ﺑﻪ ﮐﻤﮏ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺮﺩ ﺑﺮﺩﻩ ﻭ ﺗﺤﻮﯾﻞﻫﻤﺴﺮﺵ ﺩﺍﺩ. ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻥ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﮔﺮﯾﻪ ﻭ ﺷﯿﻮﻥ ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺧﺪﺍ ﺭﺣﻤﺘﺖ ﮐﻨﺪ ﺍﯼ ﻭﻟﯽ ﺧﺪﺍ! ﺗﻮ ﺍﺯ ﺻﺎﻟﺤﯿﻦ ﻭ ﻧﯿﮑﻮﮐﺎﺭﺍﻥ ﺑﻮﺩﯼ... ﻣﻦ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻣﯿﺪﻫﻢ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻭﻟﯽ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺍﺯ ﺻﺎﻟﺤﯿﻦ ﻫﺴﺘﯽ!
"ﺳﻠﻄﺎﻥ" ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﮔﻔﺖ: ﭼﻄﻮﺭ ﻣﯿﮕﻮﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺍﻭﻟﯿﺎﺀﺍﻟﻠﻪ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﭼﻨﯿﻦ ﻭ ﭼﻨﺎﻥ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺵ ﻣﯿﮕﻮﯾﻨﺪ؟! ﺯﻥ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ: ﺑﻠﻪ، ﻣﻦ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﭼﻨﯿﻦ ﮔﻔﺘﺎﺭ ﻭ ﻭﺍﮐﻨﺸﯽ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﺍﺯ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﺁﻧﺎﻥ ﻣﺘﻌﺠﺐ ﻧﯿﺴﺘﻢ
ﺳﭙﺲ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﺷﻮﻫﺮﻡ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺑﻪ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﻣﺸﺮﻭﺏ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﻣﯿﺮﻓﺖ ﻭ ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ميتوﺍﻧﺴﺖ ﻣﺸﺮﻭﺏ ﻣﯿﺨﺮﯾﺪ ﻭ ﻣﯿﺂﻭﺭﺩ ﺧﺎﻧﻪ ﻭ ﺩﺭﻭﻥ ﺩﺳﺘﺸﻮﯾﯽ ﻣﯽﺭﯾﺨﺖ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﺍﻟﺤﻤﺪﻟﻠﻪ ﺍﻣﺸﺐ ﺍﯾﻦ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﺍﺯ ﮔﻤﺮﺍﻩ ﺷﺪﻥ ﻭ ﻓﺴﺎﺩ مردم ﮐﻤﺘﺮ ﺷﺪ! ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﻨﺰﻝ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺯﻧﺎﻥ ﻓﺎﺣﺸﻪ ﻭ ﺑﺪﻧﺎﻡ ﻣﯿﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﭘﻮﻝ ﻣﯿﺪﺍﺩ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﺍﯾﻦ ﺩﺭ ﺁﻣﺪ ﺍﻣﺸﺒﺖ! ﺍﻣﺸﺐ ﺩﺭﺏ ﻣﻨﺰﻟﺖ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﺑﺒﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﭘﺬﯾﺮﺍﯾﯽ ﻧﮑﻦ! ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﺑﺮﻣﯿﮕﺸﺖ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﺍﻟﺤﻤﺪﻟﻠﻪ ﺍﻣﺸﺐ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﺍﺭﺗﮑﺎﺏ ﮔﻨﺎﻩ ﻭ ﮔﻤﺮﺍﻩ ﺷﺪﻥ ﻭ ﺑﻪ ﻓﺴﺎﺩ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺷﺪﻥ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﺟﻠﻮﮔﯿﺮﯼ ﺷﺪ!
ﻣﻦ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﻼﻣﺖ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺘﻢ:
ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺕ ﺟﻮﺭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﻭ ﺟﻨﺎﺯﻩﺍﺕ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻣﺎﻧﺪ ﻭ ﮐﺴﯽ ﻏﺴﻞ ﻭ ﮐﻔﻨﺖ ﻫﻢ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﮐﺮﺩ. ﺍﻣﺎ ﺍﻭ ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﻏﺼﻪ ﻧﺨﻮﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﻤﺎﺯ ﻣﯿﺖ ﻭ ﮐﻔﻦ ﻭ ﺩﻓﻦ ﻣﻦ، ﺳﻠﻄﺎﻥ ﻭ ﺍﻭﻟﯿﺎﺀ ﻭ ﻋﻠﻤﺎﯼ ﺍﺳﻼﻡ ﺣﺎﺿﺮ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺷﺪ!! ﺳﻠﻄﺎﻥ ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﻌﺮﻓﯽ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻗﺴﻢ ﻣﻦ ﺳﻠﻄﺎﻥ ﻭ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﮐﺸﻮﺭ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﻋﻠﻤﺎﯼ ﺍﺳﻼﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﻏﺴﻞ ﻭ ﮐﻔﻨﺶ ﻣﯽﺁﯾﯿﻢ... ﺻﺒﺢ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﺳﻠﻄﺎﻥ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﻋﻠﻤﺎ ﻭ ﻣﺸﺎﯾﺦ ﻭ ﺑﺰﺭﮔﺎﻥ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﻭ ﺟﻤﻊ ﮐﺜﯿﺮﯼ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺮ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﻧﻤﺎﺯ ﺧﻮﺍﻧﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺩﻓﻦ ﮐﺮﺩﻧﺪ!
ﺻﺪ ﺳﺎﻝ ﺭﻩ ﻣﺴﺠﺪ ﻭ ﻣﯿﺨﺎﻧﻪ ﺑﮕﯿﺮﯼ،
ﻋﻤﺮﺕ ﺑﻪ ﻫﺪﺭ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﮔﺮ ﺩﺳﺖ ﻧﮕﯿﺮﯼ
ﺑﺸﻨﻮ ﺍﺯ ﭘﯿﺮ ﺧﺮﺍﺑﺎﺕ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﭘﻨﺪ:
ﻫﺮ ﺩﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺍﺩﯼ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺩﺳﺖ ﺑﮕﯿﺮﯼ...
✍#شیخ_ﺑﻬﺎﯾﯽ
🆔 @tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
💥استاد اخلاقی داشتیم که می فرمودند در تبریز که بودم یک روز کلاس اخلاقی داشتم، شنیدم، کسی مرا صدا می کند. چند بار مرا صدا کرد. اما هر بار نگاه کردم دیدم کسی نیست. بعد یک گوشه خیابان را نگاه کردم، دیدم یک حیوان که یک سمور🐿 است، آن طرف خیابان ایستاده. فهمیدم صدا از اوست و او در حقیقت یک آدم است، اما من دارم او را به این شکل می بینم🤭
با من سلام و علیک کرد و گفت: اجازه هست در کلاسهای شما شرکت کنم. گفتم: تشریف بیاورید. فهمیدم این آدم گناهی داشته و به این صورت درآمده. یعنی او همین الان همین طوری است؛ نه اینکه بعدا به این شکل تبدیل می شود....
همه ما الان یک ظاهر بشری داریم. بشر یعنی صورت جسمی؛ یعنی پوست انسانی. ولی نسبت به نوع اخلاق و ملکاتی که بر ما الان حاکم است، باطنی داریم. گاهی این باطن ترکیبی است و از چند حیوان ترکیب می شود😰
یک قسمت بوزینه، قسمت دیگر سگ و خوک و ... بستگی به این دارد که چه خلق هایی بر انسان تسلط دارند.
🆔 @tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#یک_داستان_یک_پند #احسن_القصص
✍️سلیمان نبی (ع) در راه مور ضعیفی دید که دانۀ خود به زور میکشید. مور را در دست گرفت و به خانۀ خود آورد. صندوقی چوبی داشت که وسط آن را تراشید و مور را در آن خانه داد. به مور گفت: میخواهم یکسال میهمان من باشی و رنج کار و بار نبری، در یکسال چند حبه گندم تو را کفایت میکند؟ مور گفت: چهار حبه گندم با قدری آب، برای رفع گرسنگی یکسال من کافی است. حضرت سلیمان (ع) شش حبه گندم گذاشت و اتمام حجت کرد که یکسال بعد به دیدارش خواهد آمد و او را آزاد خواهد کرد. مور پذیرفت و سلیمان (ع) درب صندوق را بست.
🌍یکسال بعد سلیمان (ع) آمد و دید که مور از شش حبه گندم، سه حبۀ آن را خورده و سه حبۀ دیگر باقی مانده است. بر سر مور دادی کشید و گفت: ای مور! تو چه اندازه طمعِ دنیا داری که نخوردی؟ چرا دروغ گفتی که چهار حبه کفایتت میکند، ولی سه حبه خوردی؟ مور گفت: من دروغ نگفتم، من هر سال چهار حبه گندم میخورم، امسال هر چقدر خواستم در خوردنِ گندم راحت باشم، ترسیدم و با خود گفتم، ای مور! سلیمان خدا نیست که روزیِ تو را فراموش نکند، انسان است و ممکن است یادش برود و به جای یکسال بعد از دو سال درب زندانِ تو را باز کند تا رها شوی. او خدا نیست که همیشه زنده باشد، ممکن است بمیرد و تو هم با مرگ او از گرسنگی بمیری.
✨📖✨ قُل لَّوْ أَنتُمْ تَمْلِكُونَ خَزَائِنَ رَحْمَةِ رَبِّي إِذًا لَّأَمْسَكْتُمْ خَشْيَةَ الْإِنفَاقِ ۚ وَكَانَ الْإِنسَانُ قَتُورًا (100 - اسراء)
⚡️بگو: اگر شما مالک خزائن رحمت پروردگار من بودید. در آن صورت، (بخاطر تنگنظرى) امساک مىکردید، مبادا انفاق، مایه تنگدستى شما شود، و انسان تنگنظر است.
💢ای سلیمان! حال فهمیدم که خدا اگر روزیِ مخلوق را به دست مخلوق بسپارد، تا چه اندازه فکر و خیال و درد و غصه دارد و حتی از ترسش نمیتواند دست به غذا ببرد.
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
ما برای ادامه دادن
هیچ کسی را نداریم
جز خدا و خودمان
و این کافیست...
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یاد من باشد امروز
جور دیگر باشم..
بد نگویم به هوا، آب، زمین
مهربان باشم، با مردم شهر
و فراموش کنم، هر چه گذشت
خانهی دل، بتکانم از غم...
🌹 ســــلام
صبح زیباتون بخیر
سه شنبه تون عالی
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
شیرین ترین خاطره سیرک
با پدرم رفتم سیرک، توی صف خرید بلیط؛ یک زن و شوهر با 4تا بچشون جلوی ما بودند.
وقتی به باجه رسيدند و متصدی باجه،
قیمت بلیط ها رو بهشون اعلام کرد،
ناگهان رنگ صورت مرد تغییر کرد.
و نگاهی به همسرش انداخت،معلوم بود که پول کافی ندارد و نميدانست چه بکند...!
ناگهان پدرم دست در جیبش کرد
و یک اسکناس صد دلاری بیرون آورد
و روی زمین انداخت،سپس خم شد
و پول را از زمین برداشت و به شانه مرد زد و گفت: ببخشید آقا، این پول از جیب شما افتاده!
مرد که متوجه موضوع شده بود، بهت زده به پدرم نگاه کرد و گفت:
متشکرم آقا...!
مرد شریفی بود ولی برای اینکه پیش
بچه هايش شرمنده نشود، کمک پدر را پذیرفت،بعد از ينکه بچه ها بهمراه پدر و مادرشان داخل سیرک شدن، ما آهسته از صف خارج شدیم و بدون دیدن سیرک به طرف خانه برگشتیم و من در دلم به داشتن چنین پدری افتخار کردم!
"آن زیباترین سیرکی بود که به عمرم رفته بودم"
ثروتمند زندگی کنیم،
بجای آنکه ثروتمند بمیریم!
انسانیت نهایت دین داریست....!
از خاطرات ✍#چارلی_چاپلین
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
ﺍﺯ ﺑﺮﺗﺮﺍﻧﺪ ﺭﺍﺳﻞ می پرسند:
ﭼﺮﺍ ﯾﮏ ﺁﺩﻡ ﻣﺘﻌﺼﺐ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﺪ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﺍﺗﺶ ﺷﮏ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺭﺍﻫﺶ ﺭﺍ ﺍﺻﻼﺡ ﮐﻨﺪ ؟
ﺑﺮﺗﺮﺍﻧﺪ ﺭﺍﺳﻞ ﺟﻮﺍﺏ ﻣﯿﺪﻫﺪ:
ﭼﻮﻥ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎ ﺧﻮﺩش ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ، ﭼﻪ ﺟﻮﺭ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻢ ﺑﻪ ﺗﺎﻭﻟﻬﺎﯼ ﮐﻒ ﭘﺎﯾﻢ ﺑﮕﻮﯾﻢ، ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺴﯿﺮﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺁﻣﺪﻩﺍﻡ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ؟
ﺍﯾﻦ ﯾﮏ ﻣﺼﯿﺒﺖ ﺑﺰﺭﮒ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﮐﺜﺮ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﯼ ﺍﻣﺮﻭﺯﯼ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﺵ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
كفگير به ته ديگ خورده
برای پختن پلو بهمقدار زياد از قابلمههای بزرگی به نام ديگ استفاده میكنند. و از قاشقهای بزرگی بنام كفگير برای هم زدن و كشيدن پلو استفاده میشود .
در زمانهای قديم كه مردم نذر میكردند و غذا میپختن ، مردم برای گرفتن غذای نذری صف میكشيدند . از آنجا كه جنس كفگيرها فلزی بود وقتی به ديگ میخورد صدا میداد .
هنگامی كه غذا در حال تمام شدن بود و پلو به انتها میرسيد اين كفگير در اثر برخورد با ته دیگ صدا میداد و آشپزها وقتی كه غذا تمام میشد كفگير را ته دیگ میچرخاندند و با اينكار به بقيه كسانی كه در صف بودند خبر میدادند كه غذا تمام شده است .
كم كم اين كار بصورت ضرب المثل در آمد و وقتی كسی از آنها سوال میكرد كه غذا چی شد . میگفتند از بدشانسی وقتی به ما رسيد كفگير به ته ديگ خورد(يعنی غذا تمام شد ) .
✔️امروزه از اين ضرب المثل موقعی استفاده میشود كه میخواهند به فردی بگويند دير رسيده و ديگر مثل قبل توانائی يا ثروت قبلی را ندارد و قادر به كمك كردن به او نيستند.
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
زنده شدن یک خانم توسط ایت الله قاضی
مرحوم آیتالله سید عباس کاشانی که از آخرین شاگردان آقای قاضی محسوب می شود، جریانی نقل می کند که خود شاهد و ناظر آن بود. وی می گوید :
خانم یکی از علمای آن زمان که در فقه و اصول، شاگردان زیادی داشت مریض شد و روز به روز حالش بدتر می شد، تا این که یک روز صبح حالش از هر روز بدتر شد و از هوش رفت و دیدند که امروز و فردا است که آن خانم از دنیا برود، آن فقیه، سراسیمه نزد آقای قاضی آمد، آقای قاضی فرمود: خانم چطور است؟ آن عالم، گریه کرد و گفت: آقا دارد از دستم می رود. اگر امروز او بمیرند فردا هم من می میرم. این زن و مرد، سی و هفت سال با هم زندگی می کردند و بچه هم نداشتند و خیلی انیس هم بودند. آقای قاضی یکی از مختصاتش این بود که به صورت کسی نگاه نمیکرد، همینطور که سرش پایین بود تند تند دعا میخواند و چشمهایش نیز بسته بود. بعد دستش را بلند کرده و چشمانش را پاک کرد و گفت: شما بفرمائید منزل، خداوند ایشان را به شما برگرداند. او هم به آقای قاضی خیلی اعتقاد داشت و میدانست هر چه بگوید حق است. زمانی که آن عالم به خانه اش بر میگردد، میبیند خانمش که او را صبح به سمت قبله دراز کرده بودند و هیچ حرفی نمیزد، خوب و سر حال است و آن خانم به آقا میگوید: از شما ممنونم که پیش آقای قاضی رفتید، من همان موقع از دنیا رفته بودم، چند دقیقهای بود که قالب، تهی کرده بودم، من را تا آسمان چهارم بردند و آن جا صدایی شنیدم که آقای قاضی با احترام، درخواست تمدید حیات ایشان را کرده و همان موقع مرا برگرداندند.
.
📚 منبع : کتاب عطش قسمت مصاحبه با مرحوم آیت الله سید عباس کاشانی
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان