eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.4هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 💠 ‏آهنگ زیبای ‎ اثر ‎ خواننده مصری که حالا جهانی شده و مردم در سرتاسر جهان با آن اشک می‌ریزند و Lip sync می‌کنند مرا در فکر‌ فرو می‌برد که چرا جای خوانندگان طراز ایرانی برای خلق چنین آثاری خالی است؟ چرا بدنه هنرمندان ما اینطور در مارپیچ سکوت فرو رفته‌اند. انتقاد به برخی ناکارآمدی‌ها دارند؟ قبول چرا از نقش و رسالت فطری و انسانی خود غافل شده‌اند؟ چرا هیچ‌کسی و هیچ‌جایی برنامه‌ای برای فهمیدن و سخن گفتن با هنرمندان‌مان نداشت؟ ـ ـ ـ ـ ــــــــــ✾ــــــــــ ـ ـ ـ ـ   ✍️@tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹علامت اینکه یک نفر الله را پیدا کرده این است که، خوش اخلاق است، شیرین است، آرامش دارد، زودرنجی ندارد، حساسیت ندارد، با کسی درگیر نمی‌شود. 🔹 کسی که با همه کس درگیر می‌شود، با خودش درگیر است، این آدم الله ندارد، چون الله همیشه به آدم شادی می‌دهد و آدم با همه کس در صلح می‌باشد. ❤ خدا کسی است که وقتی او را داری، اصلاً با هیچ چیز دیگر عصبانی نمی‌شوی. چون صد است. «چون که صد آمد، نود هم پیش ماست». 🔹ما که با داشتن الله حرص و جوش زیاد می‌خوریم، معلوم است که او را نداریم. فکر می‌کنیم، خیال می‌کنیم که داریم. اگر الله بیاید غصه ­ها می‌رود. یعنی الله و غصه، اصلاً با هم جمع نمی‌شوند. می‌شود ما یکبار به خدا بگوییم تا تو را دارم غم ندارم. 👤 🌸 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸یکشنبه تون 💕پراز عشق و محبت 🌸و نگاه خدا هر لحظه 💕همراهتون باشـه 🌸آرزو میکنم 💕امـروز طلوع شادی 🌸خوشبختی و 💕روزی فراوان باشـه براتون @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌹 دی‌ ماه ۱۳۵۳ استاندار وقت کرمان در دفترش پذیرای زوجی بود، زوج میانسال پولداری، ساکن تهران که به تازگی از مسافرت طولانی‌ به دور دنیا و شهرهایِ ایران برگشته بودند. هیچوقت کسی‌ ندونست چرا از بینِ این همه شهر کرمان رو انتخاب کردند. مرد مهندس کشاورزی و تحصیل‌کرده‌ ی دانشگاه تهران و بعدا پاریس بود. خیلی‌ پولدار بودند، پولی‌ که حاصل کارِ مرد از تجارت و تخصصش بود نه ارثیه ی فامیلی. مرد به استاندار وقت گفت: "سالهاست زندگی‌ می‌کنیم و متاسفانه فرزندی نداریم و وارثی. تصمیم گرفتیم با پولی‌ که داریم در کرمان چیزی بسازیم. "استاندار خیلی‌ خوشحال شد. فوری پیشنهاد داد: "بیمارستان بسازین. کرمان بیمارستان کافی‌ نداره." مرد گفت: "نه!" استاندار پیشنهاد داد: "هتل! کرمان فقط یک هتل داره." —نه! —مدرسه؟ مسجد؟ مرکزِ خرید؟ و جوابِ همه نه بود. همسرِ مرد توضیح داد: ما تصمیم گرفته ایم در کرمان دانشگاهی بسازیم. با همه ی امکانات! و مرد کلامِ همسرش رو کامل کرد: ما یه دانشگاه اینجا میسازیم اونوقت هتل و مسجد و بیمارستان و مرکزِ خرید و مرکزِ جذبِ توریست هم در کنارِ اون دانشگاه ساخته میشه. ما دانشگاهی در کرمان میسازیم برایِ بچه‌هایی‌ که نداریم و می‌تونستیم داشته باشیم. اون روز و تمامِ هفته ی بعد اون زوجِ میانسال در ماشین استانداری تمامِ کرمان رو برایِ پیدا کردنِ زمین مناسب برایِ ساختن اون دانشگاه زیر و رو کردند. هر جا بردنشون، چیزی پسند نکردند. روزِ آخر در حومه ی کرمان در بیابونِ برهوتِ کویری کرمان، راننده کلافه دمی ایستاد تا خستگی‌ در کنند و آبی بنوشند. راننده بعدها تعریف کرد که: " تا مرد پیاده شد که قدمی‌ بزند، زیر پاش یک سکه ی یک ریالی پیدا کرد. برش داشت و به من گفت همین زمین رو می‌خوام. برکت داره. پیدا کردنِ این سکه نشونه ی خوبیست. اینجا دانشگاه رو میسازم. " راننده می گفت بهشون گفتم: "اینجا؟؟ اینجا بیابونه. بیرونِ کرمانه، نه آب داره و نه برق. خیلی‌ فاصله داره تا شهر." ولی‌ مرد سکه ی یک ریالی رو گذاشته بود جیبش و اصرار کرده بود که نه فقط همین زمین رو می‌خوام. همه ی زمینِ این منطقه رو برام بخرین. دانشگاه رو اینجا میسازم."اون زمین خریده شد، و احداثِ دانشگاهِ کرمان از همون ماه با هزینه و نظارتِ مستقیم اون مرد شروع شد. اتاق کوچکی در اون زمین ساخته شد و تصویرِ کوچکی از اون مرد رویِ یکی‌ از دیوار‌ها بود. کسی‌ تو کرمان اصلا اونو نمیشناختش. سالها گذشت، خیلی‌ اتفاق‌ها افتاد. انقلاب شد، جنگ شد. ولی‌ هیچ چیز و هیچ کس نتونست، مشکلات شخصی‌، بیماری، و حتی در اوج جنگ هرگز اجازه نداد ساختنِ اون دانشگاه متوقف شه. و در تمام این مراحل همسرش در کنارش بود و لحظه‌ای ترکش نکرد. اون دانشگاه ساخته شد. یکی‌ از زیباترین، مجهزترین دانشگاه‌های ایران. شامل دانشکده‌های مختلف تقریبا در تمامی‌ رشته ها. سرانجام در ۲۴ شهریور ۱۳۶۴ در حضور خودش و همسرش ، اون دانشگاه افتتاح شد. دانشگاهِ شهید باهنرِ کرمان! نامی‌ از او بر هیچ جا نبود غیرِ از همون عکسِ کوچیکِ قدیمی‌ تو اون اتاق کوچیک. وقتِ سخنرانی‌ افتتاحیه گفته بود که چقدر خوشحاله که اون دانشگاه رو ساخته و حس میکنه که این فرزندانِ خودش هستند که به اون دانشگاه میان. و آرزو کرده بود که اتاقِ کوچکی در ورودی اون دانشگاه داشت که با همسرش اونجا زندگی‌ میکرد و میتونست آمد و رفتِ هر روزه ی فرزندانش رو ببینه. اتاقی‌ به اون داده نشد. ولی‌ او ادامه برایِ اتمامِ اون دانشگاه رو هرگز متوقف نکرد. دانشکده‌های مختلف یکی‌ بعد از دیگری شروع به کار کردند. آخرین دانشکده ، دانشکدهِ پزشکی‌ بود. در کنارِ این دانشکده او و همسرش یک بیمارستانِ ۳۵۰ تخت خوابی‌ هم ساخته بودند. روز افتتاحِ اون دانشکده دقیقا با فارغ التحصیلی من در....... افتتاحیه رفتم، همه ی دانشجوها از رشته‌های مختلف اومده بودند. جا برایِ سوزن انداختن نبود. کسی‌ حتی نمی‌دونست که اونا اومدن یا نه. بیشترِ ماها هیچ تصویری از اونا ندیده بودیم.وقتی‌ رئیس دانشگاه کرمان سخنرانی‌ کرد و گفت به پاسِ تمامِ تلاش‌ها و کاری که کرده ‌اند دانشکده و بیمارستانِ دانشگاهِ کرمان به نام او نامگذاری شده، و با اصرار از او و همسرش خواست که پشت تریبون بیان و شروع به کارِ اونجا رو رسما اعلام کنند، اون وقت ما زوجِ پیر و کوچیک و لاغر اندامی رو دیدیم که از پله‌ها بالا رفتند. هیچ سخنرانی‌ نکردند و هیچ نگفتند. فقط اونجا ایستادند و دانشجوها همه بدونِ هیچ هماهنگی‌ قبلی همه با هم به احترامشون بلند شدند و برایِ بیشتر از ۲۰ دقیقه فقط دست زدند. و اونا فقط نگاه کردند و گریه کردند. زنده یادان فاخره صبا و علیرضا افضلی پور.هم اکنون هر دو در کنار هم و در قبرستان ظهیرالدوله آرمیده اند . روحشان شاد، قهرمانان واقعى و بى ادعا. http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
عباس گچی در روزگاری که هنوز پای ماشین به زندگی ایرانیان باز نشده بود، مردم جهت حمل مصالح ساختمانی از الاغ استفاده می کردند، و جماعتی را که این شغل را پیشه خود کرده بودند، الاغدار می نامیدند. در میان این صنف، شخصی بود بنام عباس گچی که صاحب بیشترین الاغ بود، و برای خودش صاحب اسم و رسمی بود! عباس گچی آدم خوش مشرب و مردم داری بود، و همه او را بخاطر درست کاریش دوست داشتند، و با وجودیکه مشروب زیاد می خورد، و همیشه به دنبال الاغ هایش در حال جابجایی مصالح، با صدای دلنشینش آواز هم می خواند، با اینحال مردم کاری به مشروب خواری او نداشتند. دست برقضا بعد از مدتی ورشکست می شود، و از مال دنیا هیچ چیز برایش باقی نمی ماند، و مجبور به فروش الاغ هایش می شود، و محل زندگی خود را ترک نموده، و عازم سفری بدون مقصد، با جیب خالی و بدون هیچ امیدی، سر به بیابان می گذارد... پس از طی یکی دو روز پیاده روی، تشنه و گرسنه به شهر کوچکی می رسد و بخاطر اینکه جایی نداشته، وارد مسجد جامع شهر می شود و در گوشه ای می نشیند، و تا چند روز توسط خادم مسجد پذیرایی مختصری می شود... کم کم وارد صف نماز جماعت شده، ساکن مسجد می شود، و در این مدت به خطبه های ملای مسجد گوش داده... و از کتاب های مذهبی مسجد جهت کسب دانش مذهبی استفاده می کند، و خیلی زود در دل مردم جا باز می کند! پس از مدتی... ملای مسجد فوت نموده، و مردم او را به عنوان جانشین ملای فوت شده به امام جماعت مسجد انتخاب می کنند...! روزگار بدین منوال می گذرد، و بعد از چهار - پنج سال، گذر یکی از همشهری های او به همان شهر می افتد، و برای ادای نماز، عازم مسجد جامع می شود، و به صدای دلنشین موعظه و تلاوت قرآن توسط ملای مسجد گوش می دهد، و شک مکند که آیا این، همان عباس گچی است؟! پس از نماز، سراغ امام جماعت رفته، و ضمن سلام و احوال پرسی می گوید: حاج آقا...! شما شباهت بسیار زیادی به یکی از آشنایان سابق من دارید...؛ به اسم عباس گچی... ملای مربوطه پاسخ می دهد: من همان عباس گچی هستم، که می گویی...! شخص می گوید: آخر چطور می شود که یک آدم عرق خور، که همیشه کارش پشت سر الاغ ها و آواز خواندن بود، کارش به اینجا برسد که به یک مرد خدا...! و روحانی...! تبدیل شود..؟! این یک معجزه ی الهی است....!!!! عباس گچی می گوید: زیاد شلوغش نکن، و هندوانه زیر بغل من نگذار... من هیچ فرقی نکرده ام، و همان عباس گچی هستم. تنها فرقی که پیش آمده، جابجایی من و الاغ هاست... قبلا من پشت سر الاغ ها بودم، حالا الاغ ها پشت سر من هستن... همین !!! برگرفته از کتاب : کشکول / آیت الله طبسی 👈 کانال حکایت نامه 🆔 @hekayatnameh
🔆لقمان حکیم و مرد مسافر 🌱روزی لقمان در کنار چشمه‌ای نشسته بود. مردی که از آنجا می‌گذشت از لقمان پرسید: چند ساعت دیگر به ده بعدی خواهم رسید؟ 🌱لقمان گفت: راه برو. 🌱آن مرد پنداشت که لقمان نشنیده است. دوباره سوال کرد: مگر نشنیدی؟ پرسیدم چند ساعت دیگر به ده بعدی خواهم رسید؟ 🌱لقمان گفت: راه برو. 🌱آن مرد پنداشت که لقمان دیوانه است و رفتن را پیشه کرد. زمانی که چند قدمی راه رفته بود، لقمان به بانگ بلند گفت: ای مرد، یک ساعت دیگر بدان ده خواهی رسید. 🤔مرد گفت: چرا اول نگفتی؟ 🌱لقمان گفت: چون راه رفتن تو را ندیده بودم، نمی‌دانستم تند می‌روی یا کُند. حال که دیدم دانستم که تو یک ساعت دیگر به ده خواهی رسید. @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
✅حکایتی بسیار زیبا و شنیدنی 🌾🍃🌼گویند: دهقانی مقداری گندم در دامن لباس پیرمرد فقیری ریخت پیرمرد خوشحال شد و گوشه های دامن را گره زد و رفت❗️ در راه با پرودرگار سخن می گفت: ( ای گشاینده گره های ناگشوده، عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای ) 💥در همین حال ناگهان گره ای از گره هایش باز شد و گندمها به زمین ریخت❗️ با ناراحتی گفت: ⚜من تو را کی گفتم ای یار عزیز ⚜کاین گره بگشای و گندم را بریز! ⚜آن گره را چون نیارستی گشود ⚜این گره بگشودنت دیگر چه بود⁉️ 🌾🍃🌼نشست تا گندمها را از زمین جمع کند درکمال ناباوری دید دانه ها روی ظرفی از طلا ریخته اند❗️ ندا آمد که: ⚜تو مبین اندر درختی یا به چاه ⚜تو مرا بین که منم مفتاح راه 🍃🌺🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺🍃 @tafakornab @shamimrezvan
🌹محو شدن كار خير از ديوان اعمال🌹 📖 روزى عيسى عليه السلام با جمعى از حواريان به راهى مى گذشت، ناگاه گناه كارى و تباه روزگارى كه در آن عصر به فسق و فجور معروف و مشهور بود ايشان را ديد، آتش حسرت در سينه اش افروخته گشت، آب ندامت از ديده اش روان شد، از صفاى وقت عيسى عليه السلام و مصاحبان او بر انديشيد، تيرگى روزگار و تاريكى حال خود را معاينه ديد. 📖 پس با خود انديشه كرد كه هر چند در همه عمر قدمى به خير برنداشته ام و با اين آلودگى قابليت همراهى پاكان ندارم، اما چون اين قوم دوستان خدايند، اگر به موافقت ايشان دو سه گامى بروم ضايع نخواهد بود، پس خود را سگ اصحاب ساخت و بر پى آن جوانمردان فريادكنان مى رفت. 📖 يكى از اصحاب باز نگريست و آن شخص را كه به نابكارى و بدكارى شهره شهر و دهر بود ديد كه بر عقب ايشان مى آيد گفت: يا روح اللّه! اى جان پاك! اين مرد را چه لايق همراهى ماست و بودن اين پليد ناپاك در عقب ما در كدام طريق رواست؟ اى عيسى! او را بران  كه مبادا شومى گناهان او به ما رسد. عيسى عليه السلام متأمل شد تا به آن شخص چه گويد و به چه نوع عذر او را خواهد كه ناگاه وحى الهى در رسيد كه: 💢يا روح اللّه! يار با عُجب و پندار خود را بگوى تا كار از سر گيرد كه هر عمل خيرى كه تا امروز از او صادر شده بود به يك نظر حقارت كه بدان مفلس بدكار كرد، مجموع را از ديوان او محو كرديم . 📚 برگرفته از کتاب داستان ها و حکایات عبرت آموز اثر استاد حسین انصاریان 💯@tafakornab 👆
🔻انگشت حزن آور 💠وقتی که انوار خمسه طاهره در انگشتان حضرت آدم اشراق نمود ، نور جناب امام حسین (ع) در ابهام قرار گرفت. 💠و هر وقت چشم حضرت آدم علیه السلام به انگشت ابهامش می افتاد مهموم و محزون می شد . 💠و این اثر تا حال باقی است؛ که هر کس خنده بر او غالب شود، وقتی که به انگشت ابهام نگاه کند، حزن بر او غالب می شود . 💠💠💠 📚داستان ها ی از گریه بر امام حسین علیه السلام ، ص10 @tafakornab 👆
🔅 ✍ چیزهایی که برای خدا مهم هستند 🔹خداوند نمی‌پرسد: چه ماشینی سوار می‌شدید؟ 🔸بلکه می‌پرسد: چند پیاده را سوار کردید؟ 🔹خداوند نمی‌پرسد: مساحت منزلتان چقدر بوده؟ 🔸بلکه می‌پرسد: در آن خانه به چند نفر خوش‌آمد گفتید؟ 🔹خداوند نمی‌پرسد: در کمد خود چه لباس‌هایی داشتید؟ 🔸بلکه می‌پرسد: به چند نفر لباس پوشاندید؟ 🔹خداوند نمی‌پرسد: بیشترین حقوق دریافتی شما چقدر بوده است؟ 🔸بلکه می‌پرسد: با آن پول چقدر به دیگران کمک کردید؟ 🔹خداوند نمی‌پرسد: عنوان شغلی شما چه بود؟ 🔸بلکه می‌پرسد: چقدر سعی کردید با بیشترین توانتان بهترین کار را انجام دهید؟ 🔹خداوند نمی‌پرسد: در همسایگی چه کسی زندگی می‌کردید؟ 🔸بلکه می‌پرسد: چه رفتاری با همسایگانتان داشتید؟ 🔹خداوند نمی‌پرسد: چند دوست داشتید؟ 🔸بلکه می‌پرسد: با دوستانتان چگونه رفتار کردید؟ 🔺خداوند درمورد رنگ پوستتان نمی‌پرسد، بلکه از شخصیت شما سوال می‌کند. «» @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
افلاطون می گوید اگر با دلت چیزی یا کسی را دوست داری زیاد جدی نگیر ... چون ارزشی ندارد زیرا کار دل دوست داشتن است امااگر روزی با عقلت کسی را دوست داشتی اگرعقلت عاشق شد بدان که چیزی را تجربه میکنی که اسمش عشق است اﻓﺮﺍﺩﯼ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻣﺎ ﻫﻢ ﻋﻘﯿﺪﻩ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ ﻭ ﺍﻓﺮﺍﺩﯼ ﮐﻪ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﺑﺎ ﻋﻘﯿﺪﻩ ﯼ ﻣﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺩﺍﻧﺶ. ﺁﺩﻣﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩﻥ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﻪ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻧﯿﺎﺯ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺶ . @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
📔 📘✍با خواندن این داستان همزمان ترس،خنده و هیجان را تجربه خواهید کرد 🔹مردی شب هنگام، موقعِ برگشتن از دهِ پدری تو شمال، جای این که از جاده اصلی بیاد، یاد باباش افتاده که می گفت: جاده قدیمی با صفا تره و از وسط جنگل رد میشه! 🔸خودش این‌طوری تعریف می‌کنه که: من احمق حرف بابام رو باور کردم و پیچیدم تو خاکی، ٢٠ کیلومتر از جاده دور شده بودم که یهو ماشینم خاموش شد و هر کاری کردم روشن نمیشد. 🔹وسط جنگل، داشت شب میشد، نم بارون هم گرفت. اومدم بیرون یکمی با موتور ور رفتم دیدم نه سر در نمیارم! راه افتادم تو دل جنگل، راست جاده خاکی رو گرفتم و مسیرم رو ادامه دادم. دیگه بارون حسابی تند شده بود. 🔸با یه صدایی برگشتم، دیدم یه ماشین خیلی آرام و بی‌صدا بغل دستم وایساد. من هم بی‌معطلی پریدم توش. اینقدر خیس و خسته شده بودم که به فکر این که توی ماشینو نیگا کنم هم نبودم. وقتی روی صندلی عقب جا گرفتم، سرم رو آوردم بالا واسه تشکر، دیدم هیشکی پشت فرمون و صندلی جلو نیست! 🔹خیلی ترسیدم. یهو به خودم اومدم دیدم ماشین همون طور بی‌صدا راه افتاد. هنوز خودم رو جفت و جور نکرده بودم که تو یه نور رعد و برق دیدم یه پیچ جلومونه! تمام تنم یخ کرده بود. نمی‌تونستم حتی جیغ بکشم. ماشین هم همین طور داشت می‌رفت طرف دره... 🔸تو لحظه‌های آخر خودم رو به خدا این قدر نزدیک دیدم که بابا بزرگ خدا بیامرزم اومد جلو چشمم. یه دفعه یه دست از بیرون پنجره، اومد تو و فرمون رو چرخوند به سمت جاده! نفهمیدم چه مدت گذشت تا به خودم اومدم. ولی هر دفعه که ماشین به سمت دره یا کوه می‌رفت، یه دست می‌اومد و فرمون رو می‌پیچوند. 🔹از دور یه نوری رو دیدم و حتی یک ثانیه هم تردید به خودم راه ندادم. در روباز کردم و خودم رو انداختم بیرون. دویدم به سمت آبادی که نور ازش می‌اومد. 🔸رفتم توی قهوه خونه و ولو شدم رو زمین، بعد از این که به هوش اومدم جریان رو تعریف کردم. وقتی تموم شد، تا چند ثانیه همه ساکت بودند که یهو در قهوه خونه باز شد و دو نفرخیس اومدن تو. 🔹یکیشون داد زد: عه عه  ممد نیگا کن! این همون اوسگولیه که وقتی ما داشتیم ماشینو هل میدادیم سوار ماشین ما شده بود!😂 @tafakornab 👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قبل از اینکه آفتاب سال 2023 غروب کند🎄✨🎄 قبل از اینکه خاطرات کم رنگ شوند🎄✨🎄 قبل از اینکه شبکه ها عید را اعلام کنند🎄✨🎄 برای تو و خانواده ات آرزوی سالی🎄✨🎄 توام با خوشبختی دارم🎄✨🎄 سال 2024 میلادی  مبارک🎊🎉🎈🎊🎉🎈🎊🎉🎈 عصر زیباتون بخیر 🍰 🎄 😊 سال نو میلادی مبارک 🎉🎊🎈 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🔅 : 🔸 المُجاهِدونَ تُفتَحُ لَهُم أبوابُ السَّماءِ ؛ 🔹«درهاى آسمان به روى مجاهدان گشوده مى شود.» 📚 غررالحكم و دررالكلم ، ح ۱٣٤٧ 🌷 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫 / چه زمانی انجام نذر واجب می‌شود؟ ✅ ☝️ 🔈 : حجت الاسلام خادم الخمسه 📱تلفن پاسخگویی به سؤالات شرعی و اعتقادی حرم مطهر رضوی 👈 ۰۵۱۳۲۰۲۰ 🆔@tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
وَ لَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لَإِلَی اللَّهِ تُحْشَرُونَ [ و اگر [در راه جهاد] بمیرید یا کشته شوید، قطعاً به سوی خدا گردآورده خواهید شد 📖سوره ال عمران آیه ١۵٨ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
📚 📚 ⚡️شأن و منزلت ⚡️ 🔘 گویند مردی بود منافق اما زنی داشت مومن و متدین. این زن تمام کارهایش را با "بسم الله" آغاز می کرد. شوهرش از توسل جستن او به این نام مبارک بسیار غضبناک می شد و سعی می کرد که او را از این عادت منصرف کند. 🔘 روزی کیسه ای پر از طلا به زن داد تا آن را به عنوان امانت نکه دارد زن آن را گرفت و با گفتن " بسم الله الرحمن الرحیم" در پارچه ای پیچید و با " بسم الله " آن را در گوشه ای از خانه پنهان کرد . شوهرش مخفیانه آن طلا را دزدید و به دریا انداخت تا همسرش را محکوم و خجالت زده کند و "بسم الله" را بی ارزش جلوه دهد. 🔘 وی بعد از این کاربه مغازه خود رفت. در بین روز صیادی دو ماهی را برای فروش آورد آن مرد ماهی ها را خرید و به منزل فرستاد تا زنش آن را برای نهار آماده سازد. 🔘 زن وقتی شکم یکی از آن دو ماهی را پاره کرد دید همان کیسه طلا که پنهان کرده بود درون شکم یکی از ماهی هاست آن را برداشت و با گفتن "بسم الله" در مکان اول خود گذاشت. شوهر به خانه برگشت و کیسه زر را طلب کرد. زن مومنه فورا با گفتن "بسم الله" از جای برخاست و کیسه زر را آورد شوهرش خیلی تعجب کرد و سجده شکر الهی را به جا آورد و از جمله مومنین و متقین گردید. 📚 خزینةالجواهر ص 612 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🍃کمبود خواب یکی از مهمترین علل چروک شدن زیر چشم در بانوان می باشد 🍃با مصرف دمنوش گل گاو زبان آسوده بخوابید ------------------- ••••●❥JOiN👇🏾👇 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨﷽✨ ✨ از نژاد چشمه باش 🌙بگذار آدم‌ها تامی‌توانند ✨سنگ باشند 🌙مهم این است ✨که تو جاری باشی 🌙و از آنها بگذری ✨خوشبخت کسی‌ست که 🌙شکوه رفتارش ✨آفریننده‌ لبخند برلب‌های 🌙دیگران باشد @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹ابراهیم علیه السّلام و نمرود «۳»🔹 نمرود از شدت خشم و غضب ابراهیم را احضار کرد، آنگاه که ابراهیم در مقابل او قرار گرفت، نمرود به صورت ابراهیم علیه السّلام خیره شد و سپس گفت: این چه آشوبی است که بپا کرده ای؟ این چه آتشی است که روشن کرده ای؟ این خدایی که به سوی او دعوت می کنی کیست؟ مگر تو خدایی جز من می شناسی؟ مگر غیر از من خدایی که مستحق عبادت باشد سراغ داری؟ کیست که مقامش از من بالاتر و حکمش از من نافذتر باشد؟! ای ابراهیم مگر نمی بینی که تمام شئون مملکت و تصرف و تدبیر در امور بدست من است؟ مشکلات را حل و فصل می نمایم، دستور من نافذ و حکم من قطعی است، چشمهای مردم به من دوخته شده و آرزوهایشان به من ختم می شود. آیا مخالفی برای من یافته ای؟ آیا دیده ای کسی علیه من قیام کند، چرا تو از روش سایر مردم جدا شده ای و اتحاد و اتفاق ایشان را برهم زده ای و در امورشان کارشکنی می کنی؟ خدای تو چیست که به سوی آن دعوت می کنی؟ او که مردم را به عبادتش تشویق می کنی کیست؟ ابراهیم علیه السّلام در پاسخ نمرود با خاطری آرام و بیانی شیرین گفت: «خدای من کسی است که زنده می کند و می میراند. تنها خدای من است که جان می دهد و جان می گیرد. موجودات را خلق می کند و نابود می سازد.» و چون آنها را می آفریند، تا زمانی که عمر آنها مقرر و اجلشان مقدّر نباشد، برپا می دارد. منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه 💯 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺 @tafakornab 👆
عیسی مسيح از مسيری مي‌گذشت يك نفر با او برخورد نمود. به محض ديدن مسيح به او فحاشی كرد و گفت: ای پسر حرامزادۀ بی اصل و نسب! مسيح در پاسخ گفت: سلام ای انسان باشرافت و ارزشمند!! اطرافيان تعجب کردند و از مسيح پرسيدند: او به تو فحاشی كرد، چه طور شما به او اين قدر احترام ميگذاريد؟ مسيح پاسخ داد: هر كسی آنچه را دارد خرج ميكند. چون سرمايه او اين بود به من بد گفت، و چون در ضمير من جز نيكويی نبود از من جز نيكويی بیرون نمی‌آيد. ما فقط آنچه را كه در درون داريم ميتوانيم از خود نشان دهيم. @tafakornab 👆 ─┅─═इई ❄️☃❄️ईइ═─┅─
🔘داستان کوتاه كشاورزی الاغ پیری داشت كه یك روز اتفاقی به درون یك چاه بدون آب افتاد.  كشاورز هر چه سعی كرد نتوانست الاغ را از درون چاه بیرون بیاورد.پس برای اینكه حیوان بیچاره زیاد زجر نكشد، كشاورز و مردم روستا تصمیم گرفتند چاه را با خاك پر كنند تا الاغ زودتر بمیرد و مرگ تدریجی او باعث عذابش نشود. مردم با سطل روی سر الاغ خاك می ریختند اما الاغ هر بار خاك های روی بدنش را می تكاند و زیر پایش می ریخت و وقتی خاك زیر پایش بالا می آمد، سعی می كرد روی خاك ها بایستد. روستایی ها همینطور به زنده به گور كردن الاغ بیچاره ادامه دادند و الاغ هم همینطور به بالا آمدن ادامه داد تا اینكه به لبه چاه رسید و در حیرت کشاورز و روستائیان از چاه بیرون آمد ...نتیجه اخلاقی : مشكلات، مانند تلی از خاك بر سر ما می ریزند و ما همواره دو انتخاب داریم: اول اینكه اجازه بدهیم مشكلات ما را زنده به گور كنند و دوم اینكه از مشكلات سكویی بسازیم برای صعود! @tafakornab 👆 ─┅─═इई ❄️☃❄️ईइ═─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلم🎥دورهمی عجیب کودکان جنوبی در روستا قاسم آباد 🔴همیشه درد تو مابین دردها گم بود 🔴همیشه دغدغه ات دردها مردم بود 🔵چه ساده آمدی از عشق دم زدی رفتی 🔵همه معادله ها را بهم زدی رفتی @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🍊در آستانه سال نو میلادی 🎄 برای تمام آدم‌ها حالِ خوب آرزو دارم 🧡 برای تمام قفل‌ها کلید🔑 و برای تمام دل‌ها آرامشی که تمام نشدنی باشد.♥️ من برای تمام آدم‌ها آرزو می‌کنم که عاشق شوند، ❤️ عاشق آدم‌ها و چیزهای خوب🎈 آرزو می‌کنم هر صبح که چشم باز کردند، 🪅 به اشتیاق هدفی لبخند بزنند، تلاش کنند و امیدوار باشند به رسیدن...🍊 آرزو می‌کنم برای تمام آدم‌ها که زندگی کنند، که آرام باشند، که نگران نباشند. آرزو می‌کنم همه یک‌نفر را داشته‌باشند که دوستشان داشته‌باشد، که بگوید؛ نگران چیزی نباش، درستش می‌کنیم...🥰 آرزو می‌کنم عمرها طولانی باشد و زیستن‌ها عمیق! که آدم‌ها عمیقا زندگی کنند. آرزو می‌کنم روزی برسد که همه به آرزوهاشان رسیده‌باشند...😌 و شهر پر باشد از آدم‌های آرام و خوشبختی که هیچ آرزویی ندارند.❤️ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸یکتا گُهر بحر رسالت زهراست 🎊محبوبه حق 🌸ظرف ولایت زهراست 🎊همتای علی 🌸نور دو چشم احمد 🎊سرچشمه دریای امامت 🌸زهراست 🎊پیشاپیش میلاد 🌸حضرت فاطمه(س) مبارک باد🎊 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh