eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.4هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
👆 "سه شنبه"﷽" "۱۰۰مرتبه" ✨یا ارحم الراحمین✨ ✨ای مهربان ترین مهربانان✨ 🌙دیگرگناه نمی کنم 🌙 🌻 ✅هرکس نمــازسه‌شنبه را بخواندبرایش هزاران شهرازطلا دربهشت بسازند↯ دورکعت؛ درهر رکعت بعدازحمدیک بارسوره تین توحیدفلق ناس @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✅یک صبحانه چاق کننده شیره انگور مخلوط با پودر کنجد ✍🏻دوستان لاغر هفته ای دوبار برای صبحانه خود مخلوط شیره انگور و پودر کنجد انتخاب کنید 👌🏻افزایش وزن،حجم،قدرت @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سہ شنبہ تون پر از خیر و برکت🌺🍃 از خدا میخوام همیــشہ بهترین طعم ها را بچشید طعم روزگارتون شیرین طعم لحظه هاتون شادی طعم عشقتـون پاکی و طعم زندگیتـون همیشہ خوشبختی و عشق باشہ 🌺🍃 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••✾🌺🍃🌺🍃✾••
°❀°🌺°❀°‌🌺°❀°🌺°❀°🌺 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝 ((کجایی سعید)) 🌷چهره اش هنوز گرفته بود ـ ولی بازم خوشم نمیاد بری خونه های مردم. منظور ناگفته اش واضح بود. چند ثانیه با لبخند بهش نگاه کردم. 🌷ـ فدای دل ناراضیت، قرار شد شاگردهای دختر بیان موسسه. به خودشونم گفتم ترجیحا فقط پسرها. برای شروع دست مون یه کم بسته تره، اما از ما حرکت، از خدا برکت. 🌷دلش یکم آرام شد و رفت بیرون. هر چند، چند روز تمام وقت گذاشتم تا رضایتش رو کسب کردم. کدورت پدر و مادر صالح، برکت رو از زندگی آدم می بره. اما غیر از اینها، فکر سعید نمی گذاشت تمرکز کنم. مادر اکثرا نبود و سعید توی سنی که باید حواست بیشتر از قبل بهش باشه و گاهی تا ۹ و ۱۰ شب، یا حتی دیرتر برنمی گشت خونه. علی الخصوص اوقاتی که مامان نبود. 🌷داشتم کتاب های شیمی رو ورق می زدم اما تمام حواسم پیش سعید بود. باید باهاش چه کار می کردم؟ اونم با رابطه ای که به لطف پدرم، واقعا افتضاح بود. ساعت از هشت و نیم گذشته بود که کلید انداخت و اومد تو. با دوست هاش بیرون چیزی خورده بود. سر صحبت رو باهاش باز کردم. 🌷– بابا میری با رفقات خوش گذرونی، ما رو هم ببر دور هم باشیم. خون خونم رو می خورد. یواشکی مراقبش بودم و رفقاش رو دیده بودم. اصلا آدم های جالب و قابل اعتمادی نبودن. اما هر واکنش تندی باعث می شد بیشتر از من دور بشه و بره سمت اونها، اونم توی این اوضاع و تشنج خانوادگی. ـ رفته بودیم خونه یکی از بچه ها، بچه ها لپ تاپ آورده بودن، شبکه کردیم نشستیم پای بازی. 🌷ـ ااا پس تو چی کار کردی؟ تو که لپ تاپ نداری. ـ هیچی من با کامپیوتر رفیقم بازی کردم. اون لپ تاپ باباش رو برداشت. همین طور آروم و رفاقتی، خیلی از اتفاقات اون شب رو تعریف کرد. حتی چیزهایی که از شنیدن شون اعصابم بهم می ریخت. 🌷- از دستم در رفت افتاد روی فروششون، .نسوخت ولی جاش موند بد، گندش در اومد. ـ جدی؟ جاش رو چی کار کردید؟ اصلا به روی خودم نمی آوردم که چی داره میگه. اما اون شب اصلا برای من شب آرامی نبود. مدام از این پهلو به اون پهلو می شدم. تمام مدت، حرف های سعید توی سرم می پیچید و هنوز می ترسیدم چیزهایی باشه که من ازش بی خبر باشم، علی الخصوص که سعید اصلا با من راحت نبود. ✍ادامه دارد...... °❀°🌺°❀°‌🌺°❀°🌺°❀°🌺 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝 ((دربست مردونه)) 🌷تمام ذهنم درگیر بود، وسط کلاس درس، بین بچه ها، وسط فعالیت های الهام، سعید، مادر و آینده زندگی ای که من، مردش شده بودم. مامان دوباره رفته بود تهران، ما و خانواده خاله شام خونه دایی محسن دعوت بودیم. سعید پیش پسرهای خاله بود. از فرصت استفاده کردم و دایی رو کشیدم کنار، رفتیم تو اتاق … ـ دایی شنیدم می خوای کامپیوترت رو بفروشی، چند؟ 🌷با حالت خاصی، یه نیم نگاهی بهم انداخت. ـ چند یعنی چی؟ می خوای همین طوری برش دار ـ قربانت دایی، اگه حساب می کنی برمی دارم، نمی کنی که هیچ نگاهش جدی تر شد. 🌷– خوب اگه می خوای لپ تاپ رو بردار. دو تاش رو می خواستم بفروشم یه مدل بالاتر واسه بگیرم. ولی خوبیش اینه که جایی هم لازم داشته باشی می تونی با خودت ببری. پولش هم بی تعارف، مهم نیست. – شخصی نمی خوام، کلا می خواستم یکی توی خونه داشته باشیم. 🌷ایده لپ تاپ دایی خوب بود، اما نه از یه جهت سعید خیلی راحت می تونست برش داره و با دوست هاش برن بیرون. ولی کامپیوتر می تونست یه نقطه اتصال بین من و سعید و سعید و خونه بشه. صداش کردم توی اتاق – سعید می خوام کامپیوتر دایی رو ازش بخرم. یه نگاه بکن ببین چی داره؟ چی کم داره؟ 🌷میشه شبکه اش کنی یا نه؟ کلا می خوایش یا نه؟ از گلش شکفت? ـ جدی؟ ـ چرا که نه، مخصوصا وقتی مامان نیست. رفیق هات رو بیار، خونه در بست مردونه ✍ادامه دارد...... @tafakornab @shamimrezvan 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 http://eitaa.com/joinchat/2767126539Cf9cc9852b1 حجاب فاطمی مخصوص بانوان👆آقا❌❌❌ °❀°🌺°❀°‌🌺°❀°🌺°❀°
💎 امام حسین علیه السلام فرمودند: لاأفلَحَ قـَومٌ اشتَـروا مَـرضـاتِ المَخلـُوق بسَخَطِ الخـالِق رستگـار نمی‌شوند مـردمـى که خشنـودى مخلـوق را در مقـابل غضب خـالق خریدنـد. 📚(تاریخ طبرى،ص ۱،ص ۲۳۹) 〰➿〰➿〰➿〰➿〰 ✍امام حسین(ع)فرمودند: مردم بنده دنیایند به ظاهر دم ازدین میزنند تازمانیکه زندگیشان تامین شود ازآن دفاع میکنند چون دربوته آزمایش قرارگیرند دینداران اندک اند 📚تحف‌ العقول @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
👁 👁 ❓سوال: ⁉️ در برخی شهرها روز تاسوعا و عاشورا، مرسوم هست بانوان بجای عزاداری، هیئت های مذهبی را تماشا کنند ،و به تبع این امر،برخی جوانان با پوشش و رفتارهای نامناسب ظاهر شوند،آیا شرکت در این برنامه ها با این شکل صحیح است؟ ✅پاسخ : 📓 آیت الله خامنه ای: اگر مستلزم مفسده باشد، باید اجتناب گردد. 📓 آیت الله مکارم شیرازی: در فرض سوال چنانچه مردان برهنه نباشند و یا حضور زنان در مکانهای عزاداری موجب مفسده ای نگردد، اشکالی ندارد البته سزاوار است زنان نیز مجالسی جهت عزاداری سرور و سالار شهیدان حضرت ابا عبداالله الحسین(ع) داشته باشند و از این فرصت ایام محرم بهره مند گردند. 💻استفتا ازسایت مراجع عظام @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ ✨وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ ✨مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ ✨وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ ﴿۱۷۰﴾ ✨به آنچه خدا از فضل خود به آنان ✨داده است‏ شادمانند و براى كسانى ✨كه از پى ايشانند و هنوز به آنان ✨نپيوسته‏ اند شادى مى كنند كه ✨نه بيمى بر ايشان است و نه ✨اندوهگين مى ‏شوند (۱۷۰) 📚 سوره مبارکه آل عمران ✍ آیه ۱۷۰ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✍ پیامبر ص ؛ انجیر تازه و خشک بخورید زیرا بر قدرت همبستری افزاید و بواسیر را ریشه‌ڪن مے‌ڪند و جهت درمان سردی مزاج و نِقرس سودمندست🔺 📚 مکارم الأخلاق ۳۷۷/۱ ڪلیڪ ڪنید↩️ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
‍ ❖═▩ஜ••🍃🍃••ஜ▩═❖ 🔷🔸 هـر شـــ🌙ـــب یـــڪ🔸🔷      ↯↯‌ داســــتــان مـعـنـــوی ↯↯ پاسخ امام زمان عج به علامه بحرالعلوم در مورد "علت این همه پاداش برای گریه بر امام حسین علیه‌السلام 🍃علامه بحرالعلوم ره به قصد تشرف به سامرا تنها براه افتاد. در بين راه راجع به اين مساله، كه گريه بر امام حسين علیه‌السلام گناهان را می‌آمرزد، فكر می‌كرد. همان وقت متوجه شد كه شخص عربی كه سـوار بـر اسـب اسـت بـه او رسـيد و سلام كرد. بعد پرسيد: جناب سيد درباره چه چيز به فكر فرو رفته‌ای و در چه انديشه‌ای؟ اگر مساله علمی است بفرمائيد شايد من هم اهل باشم؟ 🍃سید بحرالعلوم فرمود: در اين باره فكر می‌كنم كه چطور می‌شود خدای تعالی اين همه ثواب به زائريـن و گريه كنندگان بر حضرت سيدالشهداء علیه‌السلام می‌دهد، ◽️مثلا در هرقدمی كه در راه زيارت بـرمی‌دارد، ثواب يك حج و يك عمره در نامه عملش نوشته می‌شود... ◽️و برای يك قطره اشك تمام گناهان صغيره و كبيره اش آمرزيده می‌شود؟! آن سوار عرب فرمود: تعجب نكن ! من برای شما مثالی می‌آورم تا مشكل حل شود: ⚡️سلـطانی بـه همراه درباريان خود به شكار می‌رفت. در شكارگاه از همراهيانش دور افتاد و به سـخـتی فوق العاده‌ای افتاد و بسيار گرسنه شد. خيمه ای را ديد و وارد آن خيمه شد. در آن سياه چـادر، پيرزنی را با پسرش ديد. آنان در گوشه خيمه بز شيرده‌ای داشتند و از راه مصرف شير اين بز، زندگی خود را می‌گرداندند. وقتی سلطان وارد شد، او را نشناختند، ولی بخاطر پذيرايی از مهمان، آن بز را سر بريده و كباب كردند، زيرا چيز ديگری برای پذيرايی نداشتند. سلطان شب را همان جا خوابيد و روز بعد، از ايشان جدا شد و به هر طوری كه بود خود را به درباريان رسانيدکانال ذکرهای گره گشا و جريان را برای اطرافيان نقل كرد. و از ايشان سؤال كرد: اگر بخواهم پاداش ميهمان نوازی پيرزن و فرزندش را داده باشم، چه عملی بايد انجام بدهم؟ یكی از حضار گفت: به او صد گوسفند بدهيد. ديگری كه از وزراء بود، گفت: صد گوسفند و صد اشرفی بدهيد. يكی ديگر گفت: فلان مزرعه را به ايشان بدهيد. سلطان گفت: هر چه بدهم كم است، زيرا اگر سلطنت و تاج و تختم را هم بدهم آن وقت مقابله به مثل كرده ام. چون آنها هر چه را كه داشتند به من دادند. من هم بايد هرچه را كه دارم به ايشان بدهم تا سر به سر شود. بعد سوار عرب به سيد فرمود: حالا جناب بحرالعلوم، حضرت سيدالشهداء علیه‌السلام هر چه از مال و منال و اهـل و عیال و پسر و برادر و دختر و خواهر و سر و پيكر داشت همه را در راه خدا داد، پس اگر خداوند بـه زائرين و گريه‌كنندگانش آن همه اجر و ثواب بدهد، نبايد تعجب نمود، چون خدا كه خدائيش را نمی‌تواند به سيدالشهداء علیه‌السلام بدهد، پس هر كاری كه می‌تواند، انجام می‌دهد، يعنی با صرف نظر از مقامات عالی خودش، به زوار و گریه‌كنندگان آن حضرت، درجاتی عنايت می‌كند. در عين حال اينها را جزای كامل برای فداكاری آن حضرت نمی‌داند... چون شخص عرب اين مطالب را فرمود، از نظر سيد بحرالعلوم غايب شد... 📗کمال الدين، صفحه۱۱۹،۹ سوال۱۱ ❖═▩ஜ••🍃🍃••ஜ▩═❖ @tafakornab @shamimrezvan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨ ✨ ✅هفت راز برای رسیدن به آرامش 🌹راز اول: با خدا ارتباط برقرار کنید 🌺راز دوم: مثبت فکر کنید 🌹راز سوم: قضاوت خود را به تاخیر بیندازید 🌺راز چهارم: برآرامش درونی تمرکز کنید 🌹راز پنجم: از آن چه هستید راضی باشید 🌺راز ششم: به دستورات اخلاقی احترام بگذارید. 🌹راز هفتم: دید جدیدی پیدا کنید. 🌺الهی زندگی همتون پراز آرامش باشه ♡• •♡ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🖤 شب_چهارم_محرم 🖤 می رود سمت برادر به تنش تب دارد دو پسر دارد و یک زمزمه بر لب دارد عطر محرم ⛳️🌴⛳️ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌‌‏ ‌‌‏ در این شبهاے محرم🏴 تو هیئتها تو خلوتهای خودتون هرجایی که دلتون لرزید💔 یاگوشه ےچشمتون اشکےجمع شد به عشق امام حسین(ع) برای همه دعا کنیـد🙏 شورتون حسينى 💚 💚 🦋در پناه خداوند باشید🦋 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸آغاز سخن يـــــاد خدا بايد کرد 🌱خود را بہ اميد او رها بايد کرد 🌸ای باتـــــو شروع کارها زيباتر 🌱آغاز سخن تو را صدا بايد کرد 🌸الهی به امید تو 🌱پروردگارا 🌸با اولین قدمهایم 🌱برجاده های صبح نامت را 🌸عاشقانہ زمزمہ میکنم 🌱کولہ بارتمنایم خالی وموج 🌸سخاوت تو جاری... 🌸بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ🌸 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤🖤 🖤 🖤 🥀بر چهره پر ز نور مهدی صلوات 🥀برجان و دل صبورمهدی صلوات 🥀تا امر فرج شود مهیا بفرست 🥀 بهر فرج و ظهور مهدی صلوات 🥀 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ 🥀وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ سلام صبحتان بخیرونیکی ان شاءالله❣ ••••••••❥🍃❣🍃❥•••••••• @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👆 🌺 چهارشنبه ۱۰۰ مرتبه 🌼اى زنده ، اى پاينده 🌺يــا حــيُّ يــا قَــيّــوم 🌼این ذکر موجب عزت دائمی میشود ۴شنبہ ✍هرڪس این نماز راروز4شنبه بخواندخداوندتوبه اورا ازهرگناهےباشد مے‌پذیرد4رکعتست درهر رکعت بعدازحمد1توحیدو1قدر 📚مفاتیح الجنان @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👆 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز 13 شهریور ماه 1398 🌞اذان صبح: 05:11 ☀️طلوع آفتاب: 06:38 🌝اذان ظهر: 13:03 🌑غروب آفتاب: 19:28 🌖اذان مغرب: 19:47 🌓نیمه شب شرعی: 00:20 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌿مصرف ریحان در صبحانه ابتلا به سردرد را کاهش می دهد. همچنین آرامش دهنده اعصاب و خوشبوکننده دهان است @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
°❀°🌺°❀°‌🌺°❀°🌺°❀°🌺 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝 ((به من بگو)) 🌷نمی دونستم کاری که می کنم درسته یا نه، یا اگه درسته تا چه حد درسته، اما این فکری بود که به ذهنم می رسید. سیستم رو خریدم و با سعید رفتیم دنبال ارتقای کارت گرافیک و … تقریبا کل پولی رو که از ۲ تا شاگرد اولم، موسسه پیش پیش بهم داده بود، رفت. 🌷ولی ارزشش رو داشت، اصلا فکر نمی کردم اینقدر خوشحال بشه. حتی اگر هیچ فایده دیگه ای نداشت، این یه قدم بود و اهداف بزرگ، گاه با قدم های ساده و کوچک به نتیجه می رسه. رفیق هاش رو می آورد، منم تا جایی که می شد چیزی می خریدم. غذا رو هم مهمون خودم یا از بیرون چیزی می گرفتم. یا یه چیز ساده دور همی درست می کردم. 🌷سعی می کردم تا جایی که بشه، مال و پول اونها از گلوی سعید پایین نره. چیزی به روی خودم نمی آوردم، ولی از درون داغون بودم. تموم شده بود، که سعید با عجله اومد توی اتاق مامان 🌷ـ مهران، کامران بدجور زرد کرده. سرم رو آوردم بالا ـ واسه چی؟ ـ هیچی، اون روز برگشت گفت: باغ، پارتی مختلط داشتن و بساطِ … الان که دید داشتی وضو می گرفتی، بد رقم بریده. 🌷دوباره سرم رو انداختم پایین، چشم روی تسبیح و مهرم و سعی می کردم آرامشم رو حفظ کنم. ـ خیلی ها قپی خیلی چیزها رو میان. فکر می کنن خالی بندی ها به ژست و کلاس مردونه شون اضافه می کنه. 🌷ولی بیشترش الکیه. چون مد شده این چیزها باکلاس باشه میگن، ولی طبل تو خیالین. حتی ممکنه یه کاری رو خودشون نکنن، ولی بقیه رو تحریک کنن که انجام بدن. خیلی چیزها رو باید نشنیده گرفت. 🌷سعید از در رفت بیرون، من با چشم های پر اشک، سجده… نمی دونستم کاری که می کنم درسته یا نه توی دلم آتشی به پا بود که تمام وجودم رو آتش می زد. 🌷– خدایا ! به دادم برس. احدی رو ندارم که دستم رو بگیره. کمکم کن، بهم بگو کارم درسته. بگو دارم جاده رو درست میرم. ✍ادامه دارد...... °❀°🌺°❀°‌🌺°❀°🌺°❀°🌺 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝 (( سید )) 🌷رفقاش که داشتن می رفتن، کامران با ترس اومد سمتم و در حالی که خنده های الکی می کرد و مثلا خیلی رو خودش مسلط بود، سر حرف رو باز کرد. ـ راستی آقا مهران، حرف هایی که اون روز می زدم، همه اش چرت بود. همین جوری دور هم یه چیزی می گفتیم. چند لحظه مکث کردم. 🌷ـ شما هم عین داداش خودم، حرفت پیش ما امانته، چه چرت، چه راست. یکم هاج و واج به من و سعید نگاه کرد. خداحافظی کرد و رفت. سعید رفت تو، من چند دقیقه روی پله های سرد راه پله نشستم. شاید وجود آتش گرفته ام کمی آرام تر بشه. 🌷تمام شب خوابم نبرد. از فشار افکار روز، به بی خوابی های مکرر شبانه هم گرفتار شده بودم. از این پهلو به اون پهلو … بیشترین زجر و دردی که اون ایام توی وجودم بود، فقط یه سوال بود. سوالی که به مرور، هر چه بیشتر تمام ذهنم رو خودش مشغول می کرد. 🌷– خدایا ! دارم درست میرم یا غلط؟ من به رضای تو راضیم، تو هم از عمل من راضی هستی؟ 🌷بعد از نماز صبح، برگشتم توی رختخواب با یه دنیا شرمندگی از نمازی که با خستگی و خواب آلودگی خونده بودم. تا اینکه بالاخره خوابم برد. 🌷 عظیم الشأن و بزرگواری، مهمان منزل ما بودند. تکیه داده به پشتی، رو به روشون رحل قرآن. رفتم و با ادب، دو زانو روی زمین، مقابل ایشون نشستم. 🌷قرآن رو باز کردند و استخاره با قرآن رو بهم یاد دادند. سرم رو پایین انداختم. ـ من ندارم و هیچی نمی دونم. ـ علم و هدایت از جانب خداست. 🌷جمله تمام نشده از خواب پریدم. همین طور نشسته، صحنه های خواب جلوی چشمم حرکت می کرد. دل توی دلم نبود. دانشگاه، کلاس داشتم اما ذهن آشفته ام بهم اجازه رفتن نمی داد. رفتم حرم، مستقیم دفتر سوالات شرعی 🌷ـ حاج آقا ! چطور با قرآن استخاره می کنن؟ می خواستم تمام آدابش رو بدونم. باورم نمی شد، داشت کلمه به کلمه سخنان سید رو تکرار می کرد. ✍ادامه دارد...... @tafakornab @shamimrezvan 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 http://eitaa.com/joinchat/2767126539Cf9cc9852b1 حجاب فاطمی مخصوص بانوان👆آقا❌❌❌ °❀°🌺°❀°‌🌺°❀°🌺°❀°
💎امام حسين عليه السلام: چيزى را بر زبان نياوريد كه از ارزش شما بكاهد لاتَقولُوا بِألسِنَتِكُم ما يَنقُصُ عَن قَدرِ كُم جلاءالعيون، ج 2، ص 205 〰➿〰➿〰➿〰➿〰 🔅 : 🔸 إيّاكَ وظُلمَ مَن لا يَجِدُ عَلَيكَ ناصِرا إلاَّ اللّهَ؛ 🔹« بپرهيز از اين كه بركسى كه جز خداوند در برابر تو ياورى ندارد ، ستم كنى. » 📚 گزیده تحف العقول، ص ٣٨ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🔶شرائط نذر چیست ؟ ▪▪▪▪▪▪▪▪ ⚠با شرائطی عمل به نذر واجب می شود: 1⃣ نذر كننده بالغ باشد، عاقل و با قصد و اختیار باشد. 2⃣انجام دادن آن ممكن باشد. 3⃣ انجام دادن نذر مطلوب شرع باشد. یعنی انجام دادنش بهتر باشد.(مانند نماز، روزه، قربانى كردن، كمك به دیگران، عیادت مریض و...). 4⃣ترك آنها مطلوب شرع باشد. (ترك حرام یا مكروه). 5⃣نذر کننده باید صیغه نذر را بخواند و در صیغه، نیت خود را بر زبان جارى کند و تصریح نماید که این عمل را براى رضاى خدا انجام مى دهم. ✔صیغه نذر شرعی آن است که به عربی یا فارسی بگوید: «برای خدا بر من است که … یا «للهِ علَیَّ أن …» اما با گفتن «نذر می کنم که اگر حاجتم برآورده شود یک روز روزه بگیرم» صیغه نذر خوانده نشده است و چیزی بر او واجب نیست. 📕احکام نذر توضیح المسائل مراجع ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🍃🍂سایت اسک احکام  @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨الَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا ✨فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ ✨أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللَّهِ ✨وَأُولَئِكَ هُمُ الْفَائِزُونَ ﴿۲۰﴾ ✨كسانى كه ايمان آورده و ✨هجرت كرده و در راه خدا ✨با مال و جانشان به جهاد ✨پرداخته‏ اند نزد خدا مقامى ✨هر چه والاتر دارند و ✨اينان همان رستگارانند (۲۰) 📚سوره مبارکه التوبة ✍آیه ۲۰ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
میگویند زمان آدمها را عوض می‌کند نه ! زمان حقیقت آدمها را روشن میسازد زمان قیمت رفاقتها را معلوم میکند زمان عشق را از هوس جدا میسازد و راستی را از دروغ زمان هرگز آدمها را عوض نمیکند
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 💎 بسیار عالی و خواندنی👇 🔹تاجر ثروتمندی 4 زن داشت. زن چهارم را از همه بيشتر دوست داشت و برای او دائما هدایای گرانبها میخرید و بسيار مراقبش بود. زن سومش را هم دوست داشت و به او افتخار ميكرد. اما واقعيت اين است كه او زن دومش را هم بسيار دوست میداشت. او زنی بسيار مهربان بود كه دائما نگران و مراقب مرد بود. 🔹اما زن اول مرد، زنی بسيار وفادار و توانا كه در حقيقت عامل اصلی ثروتمند شدن او بود اصلا مورد توجه مرد نبود. با اينكه از صميم قلب عاشق شوهرش بود اما مرد تاجر به ندرت وجود او را در خانه ای كه تمام كارهايش با او بود حس میكرد. 🔹روزی مرد مريض شد و فهميد كه به زودی خواهد مرد. به دارايی زياد و زندگی مرفه خود انديشيد و با خود گفت: من اكنون 4 زن دارم، ببینم آیا از بین اینها کسی حاضر است در این سفر همراه من باشد. بنابرين تصميم گرفت با زنانش حرف بزند. 🔹اول سراغ زن چهارم رفت و گفت: من تو را از همه بيشتر دوست دارم و انواع راحتی را برايت فراهم کردم، حالا در برابر اين همه محبت من آيا در مرگ با من همراه میشوی تا تنها نمانم؟ زن به سرعت گفت: هرگز همين يك كلمه و مرد را رها كرد. ناچار با قلبی شكسته نزد زن سوم رفت و گفت: من در زندگي ترا بسيار دوست داشتم آيا در اين سفر همراه من خواهی آمد؟ زن گفت البته كه نه من جوانم و بعد از تو دوباره ازدواج میكنم, قلب مرد يخ كرد. تاجر سراغ زن دوم رفت و گفت: تو هميشه به من كمك كرده ای و در مخاطرات همراه من بودی میتوانی در مرگ نیز همراه من باشی؟ زن گفت: اين فرق دارد من نهايتا میتوانم تا قبرستان همراه تو باشم اما در مرگ متاسفم, گويي صاعقه ای به قلب مرد آتش زد. 🔹در همين حين صدايی او را به خود آورد: من با تو میمانم، هرجا كه بروی تاجر نگاهش كرد، زن اول بود كه پوست و استخوان شده بود، غم سراسر وجودش را تيره و ناخوش كرده بود و زيبايی و نشاطی برايش نمانده بود. تاجر سرش را به زير انداخت و آرام گفت: بايد آن روزهايی كه میتوانستم به تو توجه ميكردم و مراقبت بودم. 🔸در حقيقت همه ما چهار زن داريم! 🔻زن چهارم بدن ماست. مهم نيست چقدر زمان و پول صرف زيبا كردن او بكنيم, وقت مرگ اول از همه او ما را ترک میكند. 🔻زن سوم دارايی هاي ماست. هر چقدر هم برايمان عزيز باشند وقتی بميريم به دست ديگران خواهد افتاد. 🔻زن دوم خانواده و دوستان ما هستند. هر چقدر هم صميمي و عزيز باشند، وقت مردن نهايتا تا سر مزار كنارمان خواهند ماند. 🔸زن اول روح ماست. غالبا به آن بی توجهيم و تمام وقت خود را صرف تن و پول و دوست می كنيم. او ضامن توانمندی های ماست اما ما ضعيف و درمانده رهايش كرده ايم تا روزی كه قرار است همراه ما باشد اما ديگر هيچ قدرت و توانی برايش باقی نمانده است! 💥برای دیدن بهترین پستها وداستانها به ما 👇 http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
✨پند لقمان حکیم روزی لقمان به فرزند خود گفت: 💠《فرزند ارجمندم، دل خود را مقید به تحصیل رضای مردم مگردان، زیرا این موضوع از برای تو حاصل نمی شود، التفات به این کار نکن، بلکه خود را مشغول به کسب رضای خداوند گردان》 ◽️برای اینکه این درس و پند ارزنده همیشه در نظر فرزندش بماند، درازگوش خود را حاضر کرد و گفت: فرزندم سوار شو تا به شهری برویم. فرزند سوار شد و پدر پیاده به دنبال او روان گشت، مسافتی را که طی کردند، به جماعتی رسیدند، جماعت رو به پسر لقمان کرده و گفتند: ⭕️《ای پسر بی ادب! پدر تو پیاده و تو جوان و نیرومند سوار شده ای؟! آیا این احترام به پدر است؟》 فرزند پیاده شد و پدر سوار گشت، مقداری راه پیمودند، به گروهی برخورد کردند، آنان پدر را مخاطب ساخته و گفتند: ⭕️《ای پیرمرد تن پرور! آیا فرزند داری چنین است؟ پسر جوان کم تجربه زحمت ندیده را پیاده به دنبال خود می دوانی و خود که کار آزموده ای، سوار می شوی؟آیا این است طریقه تربیت اولاد؟ لقمان پیاده شد، آن حیوان را به جلو انداختند و خود و فرزندش به دنبال آن پیاده رهسپار شدند، به جمعی رسیدند؛ آنان گفتند: ⭕️ شما مردم نادان و بی خردی هستید! که الاغ بدون بار در جلو شما می رود و خودتان پیاده می روید. بار چهارم هر دو سوار شدند و قدری که راه رفتند به دریایی رسیدند که جلو آن را سد بسته بودند، جمعی در آنجا بودند، وقتی ایشان را به آن صورت دیدند گفتند: ⭕️ مگر خدا رحم در دل شما نیافریده؟ شما دو نفر بر یک حیوان زبان بسته سوار شده اید، مگر انصاف و مروت ندارید؟ در این هنگام لقمان به پسرش گفت: ⚪️ای فرزندم! حالا فهمیدی که هر اندازه به میل مردم رفتار کنی، باز نمی توانی رضایت آنان را به دست آوری؟ سپس اشاره به طرف دریا کرد و گفت: ✅《 ، 》 و همین جمله ضرب المثل گردید. @tafakornab @shamimrezvan
راجع به آیندت استرس نداشته باش اون هنوز نرسیده... برای امروز زندگی کن وگرنه اونم از دست میدی 🖋☕️ http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 #داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆