eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.4هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼ذکر روز جمعه ۱۰۰ مرتبه 🌻خدایا درود بفرست بر محمد و آل محمد 🌼اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ 🌻این ذکر موجب عزیز شدن می‌شود @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚متولدین عزیز و 💛دوست داشتنی #آذر ❤️تـولدتـون مبـارک 💙یک دل شاد 💜یک تن سالم 💗یک دنیا آرامش 💚یک عشق جاودان ❤️آرزوی ما برای شما عزیزان @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
سلام❤️اولین روز آذر ماه ❤️ چهار چیـز برایتـاڹ آرزو میکنـم : ١-نگاه خدا... ٢-سلامــتی... ٣-آرامــــش... ٤-شــــادی... 💜از خورشید مهربانی اش 💜از دنیا 💜تمام خوبی هایش 💜و از خدا 💜لطف بی کرانش 💜نصیب لحظه هایتان باشد @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌴امام حسين(ع): آن گاه كه برپا دارنده عدالت (امام مهدى(ع)) قيام كند، عدالتش نيكوكار و بدكار را فرا گيرد إذا قامَ قائِمُ العَدلِ وَسِعَ عَدلُهُ البِرَّ و الفاجِرَ المحاسن، ج 1، ص 134 http://eitaa.com/joinchat/1068105750Cf2670e35cc ڪـانـال تخصصے دلتنگ ڪــღــربــلا👆
♡ ✍برای زندگیمان رژیم بگیریم رژیم کمترحرص خوردن رژیم کمترغصه خوردن رژیم بی اندازه مهربان بودن بی ریاکمک کردن بی توقع دوست داشتن ورژیم دوری ازافکارمنفی بیاییدرژیم آرامش بگیریم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
✨﷽✨ ⚜ ⚜ 👌 داستان کوتاه پند آموز 💭 مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت. در حال کار، گفتگوی جالبی بین آنها در گرفت. آنها به موضوع «خدا» رسیدند؛ آرایشگر گفت: “من باور نمی‌کنم خدا وجود داشته باشد.” مشتری پرسید: “چرا؟” آرایشگر گفت: “کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد. اگر خدا وجود داشت آیا این همه مریض می‌شدند؟ بچه‌های بی‌سرپرست پیدا می‌شدند؟ این همه درد و رنج وجود داشت؟ نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه دهد این چیزها وجود داشته باشد.” 💭 مشتری لحظه ای فکر کرد، اما جوابی نداد؛ چون نمی‌خواست جروبحث کند. آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت. در خیابان مردی را دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده.. 💭 مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت: “به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند.” آرایشگر با تعجب گفت: “چرا چنین حرفی می زنی؟ من این‌جا هستم، همین الان موهای تو را کوتاه کردم!” مشتری با اعتراض گفت: “نه! آرایشگرها وجود ندارند؛ چون اگر وجود داشتند، هیچ کس مثل مردی که آن بیرون است، با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده پیدا نمی‌شد.” 💭 آرایشگر گفت: “نه بابا؛ آرایشگرها وجود دارند، موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمی‌کنند.” مشتری تایید کرد: “دقیقاً! نکته همین است. خدا هم وجود دارد! فقط مردم به او مراجعه نمی‌کنند و دنبالش نمی‌گردند. برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد.” http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
حاکمی هر شب در تخت خود به آینده دخترش می اندیشید ...که دخترش را به چه کسی بدهد مناسب او باشد .. در یکی از شبها وزیرش را صدا زد و از او خواست که شبانه به مسجد برود تا جوانی را مناسب دخترش پیدا کند که مناجات و نماز شب را بر خواب ترجیح دهد ... از قضا آن شب دزدی قصد دزدی در آن مسجد را کرده بود تا هرچه گیرش بیاید از آن مسجد بدزدد...پس قبل از وزیر و سربازانش به آنجا رسید ...در را بسته یافت و از دیوار مسجد بالا رفت و داخل مسجد شد .. هنگامی که به دنبال اشیاء بدرد بخورش می گشت وزیر و سربازانش داخل شدند و دزد صدای در راشنید که باز شد بنابراین راهی برای خود نیافت الا اینکه خود را به نماز خواندن مشغول کرد .. سربازان داخل شدند و اورا در حال نماز دیدند ، وزیر گفت : سبحان الله ! چه شوقی دارد این جوان برای نماز.... و دزد از شدت ترس هرنماز را که تمام می کرد نماز دیگری را شروع می کرد .. تا اینکه وزیر دستور داد که سربازان مراقب باشند از نماز که تمام شد نگذارند نماز دیگری را شروع کند و او را بیاورند ، و اینگونه شد که وزیر جوان را نزد حاکم برد . و حاکم که تعریف دعا ها ونمازها ی جوان را از وزیر شنید ، به او گفت : تو همان کسی هستی که مدتهاست دنبالش بودم و می خواستم دامادم باشد ، اکنون دخترم را به ازدواج تو در می آورم و تو امیر این مملکت خواهی بود ... جوان که این را شنید بهت زده شد و آنچه دیده و شنیده بود را باور نمی کرد، سرش را از خجالت پایین آورد و با خود گفت: خدایا مرا امیر گرداندی و دختر حاکم را به ازدواجم در آوردی، فقط با نماز شبی که ازترس آن را خواندم ! اگر این نماز از سر صداقت و خوف تو بود چه به من می دادی و هدیه ات چه بود اگر از ایمان و اخلاص می خواندم ! http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
وقتی ناراحتی، ميگن خدا اون بالا هست... وقتی نا اميدی، ميگن اميدت به خدا باشه وقتی مسافری، ميگن خدا پشت و پناهت وقتی مظلوم واقع باشی، ميگن خدا جای حق نشسته وقتی گرفتاری،ميگن خدا همه چيو درست ميکنه وقتی هدفی تو دلت داری ميگن از تو حرکت از خدا برکت پس وقتی خدا حواسش به همه و همه چی هست..ديگه غصه چرا؟؟ http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
🍃🍂🌺🍃🍂 🍂🌺🍂 🌺 بهلول کیست؟ درباره ی بهلول دانا بیشتر بدانیم ! بهلول دیوانه یا بهلول دانا کیست؟ این سوال همیشه وجود دارد که بهلول مجنون بوده یا دانا ؟ در کتاب دائرة المعارف تشیع نقل گردیده است : ابووهیب بن عمرو ( بهلول ) معروف به مجنون از فقها و حکما و شعرای شیعه در قرن دوم هجری بوده است و علت دیوانگی ظاهری او این است که به وسیله‌ی آن سخن حق را بدون ترس بر زبان بیاورد در کتاب مجالس المؤمنین سفینة البحار، روضات الجنّات اعیان الشیعه و کتب های بسیار دیگر بهلول از شاگردان خاص امام صادق (ع) و از اصحاب آن حضرت و حضرت امام موسی کاظم (ع) معرفی شده است و چون هارون الرشید خلیفه عباسی قصد داشت مخالفان حکومت استبدادی خود را از بین ببرد نقشه‌ای طرح کرد تا امام کاظم (ع) را به شهادت برساند هارون از فقهای بغداد ( از جمله بهلول ) در خواست کرد تا فتوا بدهند که امام قصد دارد بر علیه حکومت قیام کند و قتل او شرعاً واجب است اما بهلول از این کار خودداری کرد و از امام چاره جویی نمود امام به او پیشنهاد کرد خودش را به دیوانگی بزند تا هارون از او دست بردارد یک روز صبح مردم بغداد بهلول را در کوچه و بازار دیدند که لباس کهنه‌ای به تن کرده و سوار بر تکه چوبی شده و با کودکان بازی می کند و فریاد می‌زند : کنار بروید! مبادا اسب من شما را لگد کند و این تدبیر او را از صدور فتوا بر علیه امام نجات داد و هارون وقتی شنید که بهلول دیوانه شده است دست از او برداشت در روایتی دیگ، سید نعمت الله شوشتری در کتاب غرایب الاخبار به نقل از روضات الجنّات آورده است که هارون الرشید به پیشنهاد مشاورانش از بهلول خواست که قاضی القضاة بغداد شود ولی او قبول نمی‌کرد و عذر می‌آورد چون اصرار و فشار هارون از حد گذشت بهلول خود را به دیوانگی زد گویند وقتی به هارون گفتند که بهلول دیوانه شده است، گفت : او دیوانه نشده بلکه با این تدبیر خود را نجات داده است بهلول در تاریخ تشیع به عنوان مظهر و مثال مقاومت منفی و سرمشق تقّیه و حکیمی پاکباز و گریزان از خدمت ستمکاران شناخته شده است حکایات و کلمات و اشعار او دستورالعمل زندگی با شرافت و مشوق شهامت اخلاقی و صلابت دینی است بهلول در ادبیات و فرهنگ اسلامی به خصوص بین شیعیان در ردیف لقمان حکیم قرار دارد و سخنانش الهام بخش نویسندگان و شاعران و ضرب‌المثل می‌باشد کلمه بهلول در لغت عرب به معنی مرد خندان یا کسی که خوبی‌های زیادی دارد است. بهلول در حدود سال 190 هجری قمری در بغداد وفات کرد و در همان شهر به خاک سپرده شد http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داروهای طبیعی(☝️) 10میوه که می‌توانید آن‌ها را بجای دارو استفاده کنید این گیف رابه عزیزانی که سلامتیشان برایتان اهمیت داردبفرستید. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
هدایت شده از خانواده بهشتی
منم سوار شدم ولی از شهر خارج نشده گفتم که چیزی رو یادم رفته و کرایه رو تمام کمال پرداخت کردم و پیاده شدم . نمی تونیم با درشکه بریم چون اونجا برات بپا گذاشتن. باید پیاده حرکت کنیم به طرف قزوین. به اولین روستا که رسیدیم اسب می خرم تا با اسب بریم. گفتم : ممنون خان زاده . شما به خاطر من خیلی به درد سر افتادین . با اینکه صورتش تو سیاهی شب معلوم نبود اما صدای خنده اش یه کم عصبیم کرد. به لحظه از بودن با یه پسر تو این سیاهی شب ، وسط دار رو درخت خوف کردم . اما نه راه پس داشتم نه راه پیش. یه نیم ساعت که راه رفتیم ، یه دفعه گفت : وای اصلا یادم نبود تو امروز هیچی نخوردی نه ؟ گفتم : نه . ولی مهم نیست من طاقتم زیاده. گفت : یعنی چی طاقتم زیاده . خوب یادم می نداختی دیگه . وایساد و چمدونش رو باز کرد . بقچه ی من رو کنار گذاشت و یه تیکه نون از تو پارچه بهم داد و گفت . بگیر. اول بشینیم بخوریم . بعد راه می افتیم . داشتم با ولع می خوردم که دیدم بی صدا زل زده بهم . نون پرید تو گلوم . سریع شیشه آب رو داد دستم و گفت : به کم يواشتر. با شرمندگی آب رو گرفتم و سرکشیدم . خوردنمون که تموم شد دوباره راه افتيم. دیشب رو که اصلا نخوانده بودم . به خاطر ترس از پیدا شدن هم ، كل روز چشم روهم نذاشته بودم . چند ساعت هم بود که بی وقفه راه می رفتیم . خسته بودم . خوابم می اومد . اما جرأت اینکه به تایماز بگم استراحت کنیم رو نداشتم . جالب اینجا بود هم می ترسیدم از حرفم عصبانی بشه که زوده واسه استراحت و هم از اینکه قبول کنه و بخوام باهاش وسط این بیابون شب رو صبح کنم می ترسیدم . همه چی رو سپردم دست خدا و باز تحمل کردم که خودش بگه چیکار کنیم . یه ساعت دیگه هم بی هیچ حرفی راه رفتیم . واقعا خسته بودم و داشتم سرپا بی هوش می شدم که گفت : من خسته شدم آی پارا. ظاهرا این نزدیکی ها آبادی نیست. بهتره به جای مناسب پیدا کنیم و شب رو به صبح برسونیم و دوباره راه بیفتیم . گفتم : خان زاده وسط این بیابون جای مناسب کجا بود . منم خستم . خیلی هم خستم . ولم کنید ، همینجا می خوابم . هر جا رو که نیگا می کنیم بیابونه . بهتره دیگه جلوتر نریم و همینجا بمونیم . صورتش تو نور ماه آروم تر به نظر رسید به کم نزدیکم شد و گفت : از قرار خسته تر از این هستی که جلوتر بریم و به جا رو پیدا کنیم . باشه همینجا می مونیم . فقط بذار یه کم هیزم جمع کنم و آتیش درست کنم . اینجا ممکنه شغال یا گرگ داشته باشه . بهتره آتیش داشته باشیم . با وحشت گفتم : گرگ؟ گفت : خوب بیابونه دیگه ممکنه باشه . البته تو این فصل زیاد دور و برآدمها نمی پان اما احتیاط شرط عقله . تو همینجا باش من از دور بر خار و خاشاک جمع کنم . اجازه که صادر شد ، بی هوا ولو شدم رو زمین. خیلی دور نمی رفت . همون اطراف به مقدار خار و خاشک جمع کرد و سریع به آتیش علم کرد. هوا برخلاف روز سرد شده بود و گرمای آتیش لذت بخش بود . چشامو دوخته بودم به شعله های زیبای آتیش که گفت : بگیر بخور. نون و پنیر القمه شده رو گرفتم و با ولع خوردم . از مطرح کردن سوالم می ترسیدم اما دل به دریا زدم و گفتم : خان زاده ؟ در حالی که دهنش پر بود گفت : هوم؟ گفتم : چرا از کلفت گفتن به من اینقدر لذت می برین ؟ با چشمای گشاد شده در حالی که لقمه هنوز تو یه لپش بود و به طرف صورتش باد کرده بود نگام کرد . تو نگاهش هیچی نبود . شایدم من خوب نمی تونستم نگاه کسی رو بخونم . لقمشو قورت داد و با خنده گفت : مگه دروغ می گم ؟ از جوابش حرصم گرفت . درسته خودم رو برای بدتر از این آماده کرده بودم، اما دلم می خواست به چیز دیگه بشنوم. ------------------- ••••●❥JOiN👇🏾 @tafakornab @zendegiasheghaneh
#درسنامه یکی از سخت ترین درسایی که تو زندگی باید یاد بگیری اینه که بفهمی از کدوم پل ها باید رد بشی و کدوم ها رو خراب کنی🌸🍃 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👈 در حجله دامادی (قسمت سوم) 🌴جویبر به حجله دامادی وارد شد، همین که چشمش به رخسار زیبای عروس افتاد و خود را در خانه ای دید که همه وسایل زندگی در آن مهیا است، برخاسته و گوشه ای از اتاق رفت، تا سپیده دم به تلاوت قرآن و عبادت پرداخت. وقتی صدای اذان صبح به گوشش رسید، برخاست برای ادای نماز به سوی مسجد حرکت کرد و همسرش ذلفا نیز وضو گرفت و مشغول نماز شد. 🌴روز که شد، سرگذشت شب را از ذلفا پرسیدند. گفت: جویبر شب را تا سحر در حال تلاوت قرآن و نماز بود، اذان صبح را که شنید برای ادای نماز از منزل بیرون آمد، شب دوم نیز به همین ترتیب گذشت. ماجرا را از زیاد بن لبید پنهان داشت ولی چون شب سوم هم به این گونه گذشت زیاد از قضیه آگاه گشت و به محضر رسول خدا رسید و عرض کرد: یا رسول الله! دستور فرمودید دخترم را به جویبر تزویج کنم، با این که هم شأن ما نبود، به فرمان شما اطاعت کردم، دخترم را به عقد جویبر در آوردم. 🌴پیغمبر فرمود: مگر چه شده است؟ چه مسأله ای پیش آمده؟ زیاد گفت: ما برای او خانه ای با تمام وسایل مهیا کردیم، دخترم را به آن خانه فرستادیم اما جویبر با قیافه ای غمگین با او روبرو شد، سپس ماجرای شبهای گذشته را به عرض پیغمبر رسانید و اضافه کرد باز نظر، نظر شماست. 🌴حضرت جویبر را به حضور خواست و به او فرمود: جویبر! مگر تو میل به زن نداری؟ جویبر: یا رسول الله! مگر من مرد نیستم؟ اتفاقاً من به زن بیش از دیگران علاقه مندم. حضرت فرمود: من خلاف گفته شما را شنیده ام، می گویند: خانه ای با تمام لوازم برای تو تهیه کرده اند و در آن خانه دختر زیبا و آرایش کرده ای را در اختیار تو گذاشته اند ولی تو تاکنون با عروس حتی صحبت هم نکرده و نزدیک او نرفته ای، علت این بی اعتنایی چیست؟ 🌴جویبر عرض کرد: یا رسول الله ! هنگامی که وارد آن خانه وسیع شدم و تمام لوازم زندگی را در آن فراهم دیدم، به یاد روزهای گذشته افتادم که چه روزهایی بر من گذشت و اکنون در چه حالی هستم! از این رو خواستم قبل از هر چیز شکر نعمت را بجای آورم، شبها را تا به صبح مشغول تلاوت قرآن و عبادت گشتم و روزها را روزه گرفتم و در عین حال آنها را در مقابل این همه نعمتهای خداوند که به من عطا نموده چیزی نمی دانم. ولی تصمیم دارم از امشب زندگی عادی را شروع کنم و رضایت همسر و خویشان او را جلب نمایم، دیگر از من شکایت نخواهند داشت. 🌴رسول خدا زیاد را به حضور خواست و عین جریان را به اطلاع ایشان رسانید. جویبر و ذلفا شب چهارم به وصال یکدیگر رسیدند و مدتی با خوشی زندگی نمودند تا اینکه جهادی پیش آمد. جویبر با عزم راسخ در آن جنگ شرکت کرد و به شهادت رسید. 🌴پس از شهادت ایشان ذلفا خواستگاران زیادی پیدا کرد، به طوری که هیچ زنی به اندازه ذلفا در مدینه خواستگار نداشت و برای هیچ زنی به اندازه ذلفا، حاضر نبودند در راهش پول خرج کنند. 📚 بحار ج 22، ص 117 @tafakornab @shamimrezvan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا درانتهای شب قلبهای مهربان عزیزانم را به تومی سپارم باشد که با یادتو به آرامش رسیده وفارغ از درد و رنج ها صبح زیباراببینند #شبتون_آروم💫 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ الهی به امید تو صبح یعنی یاکریم یاکریمی مهربان دوست بایاس ونسیم صبح یعنی آفتاب درمیان حوض آب خنده ماهی به نور یک سلام ویک جواب @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷روزتان ‌معطر به ‌عطر صلوات🌷 اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلي مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد وَعَجِّل‌فَرَجَهُــم @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
#آیه_روز👆 #توکل_به_خدا_‌کفایت_امر 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز #شنبه 2 آذر ماه 1398 🌞اذان صبح: 05:20 ☀️طلوع آفتاب: 06:48 🌝اذان ظهر: 11:52 🌑غروب آفتاب: 16:53 🌖اذان مغرب: 17:13 🌓نیمه شب شرعی: 23:07 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
هر لحظه دلت شکست💔 یادت نرود آن لحظه... 👈به یاد یوسف فاطمه باش الّلهُــمَّـ؏جــِّل‌لِوَلیِّــڪَ الفــَرَج @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌹🍃 🔸بےخود از خویشم و غیر از ٺو ڪسے نےسٺ مرا 🔸بہ ٺو اے عشق،از این فاصلہ‌ی دور،ـــــلام.... ✋❤️ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
#ذکرروز👆 💠⚜﷽⚜💠 ❣ذكر روز شنبه❣ يا رَبَّ العالَمين 🌸اي پروردگار جهانيان🌸 #نمازحاجت_روزشنبه #درجه_پیغمبران هرڪس روزشنبه این نمازرابخواندخدااورا دردرجه پیغمبران صالحین وشهداقراردهد [۴رڪعت ودرهررڪعت حمد،توحید،آیة‌الکرسے] 📚مفاتیح الجنان @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✅خوراک کدومفید برای تثبیت وزن وعالی برای چربی سوزی جالب است بدانید برلاغری ازبازگشت وزن جلوگیری می کند توصیه میشودحتما درآن گوجه ریخته شود تاجذب کدو بهترشود @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺سلام به 🌸شنبه دو خوش‌آمدید 🌼خدایا برای دوستانم 🌺یک هفته شادی 🌸یک هفته موفقیت 🌼یک هفته آرامش 🌺یک هفته برکت و 🌸خوشبختی عطا فرما 🌼آمــیــن❣ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🎯این مرد گناهکار فرصت انتخاب یک اتاق را دارد. ایمن ترین اتاق کدام است؟ 1) پر از آتش 2)پر از قاتلان مسلح 3) شیرهای گرسنه ای که یکساله غذا نخوردن جواب در اینجا👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3579904022Ca7da734213 🌍👆به مابپیوندید
⁠⁣🌺داستان واقعی بسیار زیبا از...🌺 امروز صبح که به حرم امیرالمومنين علیه السلام مشرٍّف شدم، قبور مطهر بعضی از بزرگان دین را هم زیارت میکردم که ناگهان به یاد داستانی فوق العاده مهم و تربیتی افتادم... جوانی مومن، مخلص وبا ایمان از کنار باغ بسیار قشنگی گذر میکرد که میبیند از داخل باغ، جوی آب زلالی بیرون میآمد و سیب درشت و زیبایی را به همراه میآورد. جوان آن سیب را برداشت و کمی از آن را خورد اما ناگهان با خود گفت: اگر صاحب باغ راضی نباشد خوردن آن سیب حرام یا شبهه ناک است، لذا نگران شد که پس از عمری عبادت، چطور دست به این کار زده ؟! جوان درب آن باغ را زد که از صاحب آن بابت سیب حلالیّت بطلبد. کارگر آن باغ درب را باز کرد. جوان جریان سیب را به او گفت. آن کارگر، جوان را نزد اربابش هدایت کرد. پس از عرض سلام، موضوع سیب را تعریف کرد و از آن ارباب خواست سیب را حلال کند. ارباب گفت: حلالت نمیکنم. مرد جوان گفت: چه کنم تا حلالم کنی؟ ارباب گفت: برای اینکه حلالت کنم یک شرط دارم! جوان گفت: هرچه بگویی انجام خواهم داد تا حق الناسی بر گردنم نباشد و خدا از من راضی باشد. ارباب گفت: دختری دارم هم کر هم کور و هم لال است، باید او را به عقد خود درآوری!! جوان به فکر فرو رفت که سختی دنیا به مراتب آسان تر از عذاب های آخرت است... لذا پس از دقایقی گفت: قبول کردم... ارباب جشن باشکوهی برگزار کرد و دخترش را به عقد آن مرد جوان درآورد. شب عروسی که داماد نزد عروس رفت، ناگهان عروسی دید که نه کور بود نه لال نه کر، بلکه بسیار زیبا و شایسته ترین دختری است که به عمرش دیده بود... جوان نزد ارباب رفت و گفت: دختر شما سالم است، نه کور نه کر و نه لال؟! چرا اینگونه توصیف کردی؟ ارباب گفت: به این دلیل گفتم کور است؛ زیرا که چشمش به نامحرم نیفتاده، گفتم کر است چون غیبت نشنیده و لال است چون غیبت نکرده... و این دختر پاکدامن فقط برازنده تو جوان پاک و درستکار است، که برای یک سیب، و ترس از خدا، حاضر شدی چنین از خودگذشتگی کنی... و حاصل این ازدواج، فرزندی شد که تاریخ تشیّع، کمتر کسی به نبوغ و عظمت شخصیّت او به خود دیده است، و او کسی نیست به جز : محقق و مقدس اردبیلی... که در کنار مضجع شریف مولی الموحدین امیرالمومنين علیه السلام آرمیده است. http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆